بابک کرمی- حامد صرافیزاده
اشاره: نوشته زیر گزارشی است اختصاصی از سخنرانی «اسلاوی ژیژک» که در تاریخ ۴ می ۲۰۱۱ در مرکزهنرهای معاصر لندن برگزار شد. این گزارش با حذف بخشهایی از آن بهعلت طولانی بودن در شماره خرداد ماه مجله «مهرنامه» در سال ۱۳۹۰ تحت عنوان «گاندی از هیتلر خشنتر بود» بهچاپ رسید. ۹۵ درصد این گزارش محصول تلاش و قلم شیوای دوست عزیزم «بابک کرمی» بود که بدون او شکلگیریش حاصل نمیشد. این متن برای من بیش از هرچیزی یاد آور دوران بسیار خوبی است که با دوستان بزرگوار و عزیزم ،آقای بابک کرمی و خانم بهار صیرفی، گذراندیم.
از «کاخ باکینگهام» که چندی قبل شاهد عروسی پرحرف و حدیث سلطنتی بود چند قدمی که بهسمت شرق بیایی باید بهچپ بپیچی تا به مرکز هنرهای معاصر لندن برسی. اینجا قرار است امروز ما پای سخنرانی کسی بنشینیم که در پس ظاهر ساده و شوخ و شنگاش میگویند خطرناکترین نظریهپرداز حال حاضر دنیا نشسته است، اسلاوی ژیژک.
«مرکز هنرهای معاصر لندن» فضایی دنج و خودمانی است برای روشنفکری، از کتابفروشی مملو از کتابهای با ارزش هنری و فلسفی که حالا میز اصلی آن مختص به کتابهای ژیژک شده گرفته تا قفسههای دیویدیهای فیلمهای ایرانی و اروپایی و آسیایی که از گزند شوخیهای ژیژک در امان نماندند، جایی که در آخر سخنرانیاش به برگزارکنندهها توصیه کرد بهجای این فیلمهای ایرانی و کرهای روشنفکری چهار تا فیلم واقعی برای آدمهای واقعی بگذارید!
بهخود نجنبیده بودیم در صف ورود بهسالن ده بیست متری عقب افتاده بودیم. پشت سرمان روی تیشرت » جوانکی آرم فیلم «جنگهای ستاره/ جنگ ستارگان» (Star Wars) نقش بسته. دقت که کنی میبینی اشتباه کردی شعار Stop Wars است با شمایل جنگ ستارگان! ژیژک میآید قهوهای بهدست از جلویمان میگذرد بیتکلف و خاکی با تیشرتی ساده و خاکستری. یعنی جز ما کسی ندیدش؟ از مامور انتظامات درشتهیکل سالن میپرسیم اجازه ضبط صدای برنامه را داریم بهسردی میگوید باید هماهنگ میکردید. بعدا میفهمیم که اصلا نیازی به پرسش نبود هر که بخواهد میتواند دستگاه ضبط صوتش را روی میز جلوی ژیژک کار بگذارد.
سالن اصلی مرکز جای ساده و بیشیلهپیلهای است که هم برای سخنرانیهایی از ایندست استفاده میشود و هم برای اجرای موسیقی و تاتر. سالنی با ظرفیت حدود صد نفر. بقیه مشتاقانی که دیر بلیط خریدهاند مجبورند از در سالن پخش فیلم مرکز برنامه را مستقیم و از روی پرده ببیند اما در عوض در آخر برنامه که حضار اجازه داشتند تنها یک سوال بپرسند بخت همراه آنان بود.
برنامه شروع میشود «مشکل فلسفی رسانه» اسم پرطمطراق و عبوسی که دقایقی بعد شوخطبعیهای ژیژک آن را از یادمان میبرد. قرار است به مشکلاتی که رسانههای امروز در بیان مسائل فلسفی دارند پرداخته شود. دکتر «پاول تیلور» Paul Taylor استاد دانشگاه لیدز در علوم ارتباطات و نظریات فرهنگی که در ضمن نویسنده کتابی با عنوان «ژیژک و رسانه» نیز هست، میزبانی جلسه را به عهده دارد و برای شروع فیلم کوتاهی را از یکی از مصاحبههای قدیمی ژیژک با یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا پخش میکند. فیلم در مورد یکی از کتابهای ژیژک -«عروسک و کوتوله» – است . مجری برنامه که حتی نمیتواند نام ژیژک را درست تلفظ کند از سختی کتاب و پیچیدگیاش میگوید و ژیژک میگوید میخواسته کتابی بنویسد در مورد رویکرد لاکانی به مسیحیت که حتی مادر بزرگ مجری هم آن را بفهمد. در انتها مجری با افتخار می گوید این برنامه ماست که جرات میکند چون ژیژکی را با چنین کتاب دیرفهمی دعوت کند. مثالی برای آنچه در ادامه تیلور آن را مشکل بزرگ رسانههای امروز مینامد : آنها زیادی خود را جدی میگیرند.
معرفی و مقدمه تیلور که تمام میشود این ژیژک است که با حرارت و هیجان همیشگی سخن آغاز میکند، حرکاتش تند و پرانرژی است خیس عرق، همچون یک انقلابی تمامعیاردر پاسخ به تیلور میگوید : رسانهها هم هنگامی که زیادی خود را جدی میگیرند خطرناکاند و هم زمانی که سعی میکنند به مخاطب خود وانمود کنند که زیاد هم جدی نیستند. ژیژک معتقد است برخورد رسانهها مخصوصا سینما با نیکسون و سپس برخورد ریگان با رسانهها میتواند مثالی برای این دو رویکرد فریبکارانه رسانههای امروز باشد. میگوید دیگر زمان اعاده حیثیت از نیکسون و کارتر فرارسیده. اگر نگاهی تقلیلگرایانه برای تعریف و اندازهگیری میزان چپگرایی یک دولت مقدار پولی باشد که برای رفاه عمومی در نظر میگیرد دولت نیکسون چپگراترین دولت آمریکا در دهههای اخیر بوده است و وقتی این را در کنار سیاست خارجی او در بهبود روابط با چین بگذاریم حتی این نکته پررنگتر بهچشم خواهد آمد. طبق معمول در اینجا گریزی بهسینما میزند و ادامه میدهد: «اما فیلم «تمام مردان رئیس جمهور» بسیار جدی در صدد القا این نکته به بیننده است که ببین در چه جامعه آزادی زندگی میکنی که دو روزنامه نگار معمولی قویترین سیاستمدار آن روز دنیا را سرنگون میکنند و این همان سرخوشی است که بعد از دیدن فیلم بیننده را مجذوب میکند.» اما ژیژک از این فیلم بیزار است و ترجیح میدهد به جای قبول قصه فیلم چیزی را بپذیرد که بهقول او بیشتر با عقل سلیم سازگار است: قدرتهایی مانند صنعت اسلحهسازی آمریکا درآن زمان تصمیم گرفتند از دست نیکسون و چپ رویهایش خلاص شوند.
او دلسوزی خود را برای نیکسون پنهان نمیکند چرا که اعتقاد دارد سقوط نیکسون سقوط آخرین سیاستمداریست که قربانی جنایتها و اشتباهات خودش میشود. یک نماد بارز شکست «ادیپی» (oedipal). رسانه اما به این نوع نگاه بیعلاقه است میخواهد جستجوگری قلابی خود را به بیننده القا کند. درست مانند خبرها و مقالههای ضدامپریالیستی که هر روز بر صفحات روزنامههای غربی مینشیند تا بهمردم نشان دهد در چه جامعه آزادی زندگی میکنند. بعد ازنیکسون به فاصله اندک، ریگان در عرصه سیاست پدیدار میشود که اینبار او اولین رئیسجمهور پسا ادیپی (Post oedipal) است. رئیسجمهوری که نماد بیتوجهی به پیامدها و قضاوتهای پیرامون تصمیماتش است. نوعی مسخرهکردن همه چیز. اینبار رسانه و خود ریگان در پی نشاندادن حماقت خود و مسخرهکردن و مسخره نشاندادن آن هستند. ژیژک از مصاحبهای با ریگان مثال میآورد که وقتی خبرنگاری او را متهم به دروغ میکند ریگان پاسخی م دهد که تا قبل از آن بسیار پاسخ بعیدی برای یک رئیسجمهور بهنظر میرسید. او میگوید شما من را میشناسید. من آنقدر احمق هستم که نمیتوانم چنین دروغ پیچیدهای را گفته باشم. این روند ادامه دارد وامروز برلوسکنی که در ایتالیا مسخرهی همه هست و با قدرت تمام در حال حکمرانی است. این دو رویه رسانه حتی برای برخورد با خود ژیژک هم صادق است زمانی با مسخرهکردن او و دلقک خواندنش با او مواجه میشدند و زمانی با زیادی خطرناک خواندنش. هرچند ژیژک به اولی راضیتر است.
رفتار دیگر مورد انتقاد ژیژک سانسور نرم است جایی که رسانه بهمطلب چنان میپردازد که اثرگذاری اجتماعی آن و بازتابش را خنثی میکند. در حقیقت خبر را مهجور میکنند. اینجا ژیژک گریزی به فروید میزند و این رفتار رسانه را با اصطلاحی فرویدی تعریف میکند. بحرین و برخورد رسانهها با جنبش مردمی آن در قیاس با مصر و لیبی از ایندست رفتار رسانه در سانسور نرم اخبار است. در بحرین تظاهرات مردمی بزرگ شکل گرفته یک ارتش خارجی دخالت کرده و مردم را بهشدت سرکوب کردهاند. خبر این اتفاقات منتشر میشود اما نه به همانگونه که اخبار لیبی بازتاب داده میشوند. چون وقایع بحرین با تصویری که غرب از اینگونه تحولات ساخته است متفاوت است. مثال دیگر ژیژک اتفاقاتی است که هر پائیز در کرانه باختری میافتد .هر سال در فصل برداشت زیتون شهرکنشینان کرانه باختری شروع به آتش زدن درختهای زیتون ساکنان فلسطینی میکنند . این آزار و اذیتها حتی به قتل فلسطینیها هم میرسد اما جالب اینکه با وجود آمدن در اخبار رسانههای مطرح جهان دوباره به نوعی پوشش خبری صورت میگیرد که اهمیت خود را از دست میدهد تا مبادا عملیات گوشه و کنار فلسطینیها از راس اخبار بیفتند. ژیژک میگوید این اخبار را از بولتن القاعده برایتان نمیخوانم اینها در مجلات تایم و نیوزویک گزارش شدهاند اما چه بلایی بر سر آن آورده شده که گویی بیاثر شدهاند. این اخبار هستند ولی گویی قدرت مادی ایدئولوژی آن را از ارتباط با مخاطب بازداشته است گویی اینگونه خبرها اگر بخواهیم از «لوی اشتراوس» وام بگیریم از کارکرد نمادین خود تهی شدهاند.
ژیژک از برخورد شخصیاش با رسانه میگوید. از مصاحبه طولانی و وقتگیر سال گذشتهاش با اشپیگل تعریف میکند: سعی کردم جدی باشم و شوخیهای همیشگیام را کنار گذاشتم، سر حوصله یکی یکی تئوریهایم و ریشههایشان را توضیح دادم اما آنچه منتشر شد برایم تکاندهنده بود. خبرنگار به جای پر داختن به ایدههای من آن را مخلوطی از مارکسیسم و روانکاوی نامیده و سپس بیشتر به دکوراسیون آپارتمان من و نوع لباس پوشیدنم در مقایسه با «آنتونیو نگری» و «آلن بادیو» پرداخته بود! بعد هم سعی کرده بود مشکلاتی را که به من در آلمان نسبت میدهند وسط بکشد. هر چند وانمود کرده بود که با آنها مخالف است. تهمتهایی نظیر اینکه من موافق یک هلوکاست جدیدم و میگویم همه یهودیها را بهغیر از آنانی که با اسرائیل مخالفند باید کشت. چیزی که برگرفته از یک نقلقول من از یکی از مخالفینم بود. در واقع «ژان کلود میلنر» در کتابی به نام
(The Criminal tendencies of democratic Europe) میگوید مانع بزرگ برای متحد شدن اروپا، یهودیان هستند و باید حذف شوند.[ژیژک در این باره نقدی نوشته که میتوانید اینجا آن را بخوانید] ژیژک برافروخته و پر هیجان از تکذیبنامههایش به نشریات آلمانی میگوید که یا چاپ نشدهاند و یا بهنوعی منعکس شدهاند که عقبنشینی او را از حرفهایش نشان دهند و بالاخره تصمیم ژیژک بهحال خود رها کردن آنها بوده است. اتهام دیگری که ژیژک در میان رسانههای بهخصوص آلمانی با ان مواجه است سعی او برای بازسازی وجهه هیتلر بوده. به او نسبت میدهند که گفته هیتلر باید خشنتر عمل میکرده است. اما اصل آنچه در رسانهها به اینصورت بهخورد مخاطب داده شده چیز دیگری است. ژیژک اساسا براین عقیده است که چهرهای قوی و شجاع هر چند با وجههای منفی به هیتلر و نازیسم باعث شده در بسیاری از کشورهای اروپای شرقی نوعی شیفتگی به هیتلر پدید آید .مثالش اسکیباز کروات که در برابر سوالی که از میزان آمادگیش شده بود، گفته بود آماده چون ارتش نازی در اولین روز جنگ جهانی و هنگامی که اعتراضات به او بالا گرفته بود پاسخ داده بود که با اینکه هیتلر جنایتکار بوده اما در شجاعتش شکی نیست! ژیژک معتقد است جنایات هیتلر از روی ترس و حقارت بوده. او چون از ذرهای تغییر در روابط تولید میترسید به کشتار دستمی زده و بهقول مارکسیستهای قدیمی مشکلش چگونگی نجات سیستم سرمایهداری بوده. او میگوید با این تعریف گاندی از هیتلر خشنتر بودهچون لااقل در برابر ماشین استعماری انگلیس ایستاد و آن را به زانو در آورد. ژیژک از تغییر رفتار رسانهها در برخورد با این عقایدش خسته شده و میگوید : اما معتقدم به اندازه کافی کسانی هستند که با تفکری بازتر با این مقولهها برخورد کنند و بههمین خاطر دیگر پیگیر اینگونه بازیها نیستم.
تیلور بحث را می شکند و قبل از اینکه از ژیژک درباره پروژه جدیدش «راهنمای منحرف ایدئولوژی بپرسد» رو بهحضار میگوید مطمئنم خیلی از شما فیلم ژیژک را درباب سینما دیده باشید «راهنمای منحرف سینما» هنوز حرفش تمام نشده که ژیژک زیرلب میگوید: «من ندیدمش!» صدای خنده حضار در سالن میپیچد. «نه شوخی نمیکنم» و رو به تیلور میکند و میگوید: «من از اینکه کتابی در مورد من نوشتی ممنونم اما آن را هم هنوز نخواندهام ولی حتما خواهم خواند. کلا از اینکه انقدر جدی گرفته بشوم که کتابی در موردم نوشته بشود میترسم.» دوباره خنده حضار و تیلور که سرخ شده میگوید: «یه راهی برای خودکشی بهمن نشان بده!» ژیژک میگوید شوخی قرار بود نکنم بپرس سوالت را. تیلور میخواهد بداند پروژه به کجا انجامیده و میپرسد اگر ژیژک نتواند فیلمی در مورد ایدئولوژی بسازد پس چه کسی میتواند؟ ژیژک شیطنتکنان میگوید که هر چند قطع بودجههای هنری در انگلستان مانع در این کار ایجاد کرده است اما مضحکترین جای کار جاییست که از او خواستهاند نام فیلم را از «راهنمای منحرف ایدئولوژی» به «راهنمای منحرف امیال روحی معاصر» تغییر دهد چرا که دنیای امروز خالی از ایدئولوژی است! سپس با به بازی گرفتن شعارهای استالینیستی میگوید: «اما با اتحاد مترقی کارگران، دهقانان فقیر، بورژوازی پیشرو و روشنفکری متعهد امسال در دوبلین فیلمبرداری را آغاز خواهیم کرد.» سپس تیغ طنزش را بهسوی کارگردان فیلم میچرخاند و میگوید: «البته خیانت سوفی فاینس به آرمان فمینیستی و حاملهشدنش در به تاخیر افتادن فیلمبرداری موثر بوده!»
تیلور با مثالی از فیلم «معلم پیانو»ی هانکه میگوید در فیلم بازیگر زن فیلم با اینکه مورد آزار جنسی واقع شده ولی باز هم بهسوی آزاردهنده برمیگردد گویی جایی برای یافتن فانتزیهای خود یافته است و از ژیژک سوال میکند فکر نمیکنی برخورد رسانه با تو نیز چنین است و با اینکه زخمخورده تو هستند ولی باز بهسمت تو کشش دارند. سوالی که ژیژک بیجواب میگذارد. اما در مورد خود فیلم میگوید دچار یک سوبرداشت مردسالارانه شده بوده. او رفتار معلم پیانو را یک رفتار رو به ویرانی میدانسته اما بعد از اینکه با دوستان اتریشیاش صحبت میکند و هرچه بیشتر درباره نویسنده اثر یعنی «الفریده یلینک» (Elfriede Jelinek) میداند متقاعد میشود که این رفتار نوعی رهیدن زنانه است با واسطه زخم برداشتن خیلی شبیه آنچه در «باشگاه مشتزنی» دیوید فینچر روی میدهد.
نوبت به فیلمهای امسال اسکار میرسد وژیژک بیرحمانه به دو فیلم مطرح امسال یعنی «سخنرانی شاه» و «قوی سیاه» میتازد. هر دو را ارتجاعیترین فیلمهای اخیر میخواند. در اولی، پذیرفتن سمت شاهی آنقدر حماقتبار است که هر کس را به لکنت میاندازد این واکنش بسیار طبیعی هر انسانی است وقتی قرار باشد نقشی چنین احمقانه بازی کند. پس گفتار درمانگر استرالیایی شاه وظیفهای جز این ندارد که پذیرش این حماقت را برای کاندید مقام شاهی هموار کند و موفق نیز میشود .داستان غمگین شکستن یک مقاومت درونی و طبیعی به یک امر حماقتآمیز و در زمانهای که قدرت بهسخره گرفته شده تشویق به پذیرفتن نقوشی این چنینی عین ارتجاع است. «قوی سیاه» هم از نظر ژیژک پیامی جز این ندارد که یک زن بر خلاف مرد اگر میخواهد در جامعه موفق شود مرگ در انتظارش هست. یا به کلامی دیگر هنگامی موفق است که جان بر سر حرفهاش نهد. و این پیام به غایت مرتجعانه فیلم است که جای زنان در جامعه نیست و اگر شغلی داشته باشند منتهی به نابودیشان میگردد. حال که صحبت به سینما رسیده ژیژک مشتاقانهتر از ورود ایدئولوژی به این عرصه سخن میگوید از سو استفاده هالیوود از روابط جنسی چه با نشان دادن آنها چه با حذفشان مثلا در آخرین فیلم جیمز باند برای فروش بیشتر. برای پیدا کردن چرایی این رویکرد جدید هالیوود به سراغ آلن بادیو میرود واز نظریه او در آخرین کتابش کمک می گیرد، خودشیفتگی انسان امروز به حدیست که ازهر رابطه شورانگیزی که درون او را هویدا کند دوری میکند و این همان دلیلی است که دوباره ازدواجها شبیه ازدواجهای سنتی شده که دختر و پسر برای هم از طرف بزرگان فامیل در نظر گرفته میشدند تنها با این تفاوت که امروز این موسسات همسریابی هستند که نقش بزرگان را بازی میکنند و اینبار نقش آنها در ارضا کردن این خودشیفتگی نمایان است. بادیو به آگهی موسسه ای از این دست اشاره میکند که نوید عشق بدون دلباختگی را به مشتریان خود میدهد. یعنی خیالتان راحت باشد هیچ خطری شما را تهدید نمیکند شکست عشقیای در کار نیست.
ژیژک از رفتارهای تیلور میفهمد که وقتش تمام است اما هر بار تصمیم به پایان حرفهایش میگیرد گویی نکته جدیدی به ذهنش میرسد که حیفش میآید با مخاطبش در میان نگذارد. در این میان ما هم تلاش میکنیم تا چند عکس از او بگیریم ولی مگر میشود عکس درست و درمان بدون فلاش از این مرد با شور و جنبش بینظیرش گرفت.
لیبی موضوع بعدی مورد اشاره ژیژک است. او معتقد است رفتار رسانه با مسئله لیبی کاملا قابل درک است. در مورد مصر مسئله کمی پیچیده بود. دولت حسنی مبارک را دولتی نشان میدادند که رگههای دمکراتیک دارد ولی مورد علاقه غرب نیست اما مورد لیبی همان قصههای قدیمی دولت بد و آدمکش و از این توصیفات کلیشهای رسانه است و به نوعی برای غرب اعاده حیثیت برای دخالت نظامی برای مسائل انساندوستانه محسوب میشود. آنچه ژیژک را اما شگفتزده میکند، واکنشهای چپهای اروپا به این موضوع است، چیزی که ژیژک آنرا با تاکید سقوط چپ رادیکال اروپا مینامد و آن شک و تردید منتقدین این خط فکری نسبت به خلوص نیت غرب در مداخله در لیبی است. ژیژک خشمگین از این دودلی میگوید مگر اصلا جای بحثی برای این موضوع وجود دارد نیت غرب بدون ذرهای تردید منافع سیاسی نظامی خودش است. او ناامیدانه فریاد میزند چپ اروپا بهکجا رسیده که شک میکند شاید هم اهداف بشردوستانه در دخالت نظامی غرب نقش داشته است. آنچه باید مورد سوال باشد این مسئله است، که این دخالت به کجا میانجامد . ژیژک خسته از اخلاقگرایی صرف چپ میگوید : من اطلاعاتم در مورد آنچه در لیبی میگذرد کامل نیست اما اگر این اسلحههای غربی به یک نیروی آزادیخواه میرسد بگذارید غرب اشتباه خودش را در افغانستان تکرار کند چرا که همین اسلحه ده سال بعد بر ضد خود غرب بهکار خواهد رفت. او معتقد است این ژستهای اخلاقی چپ آن را از عملکرد و موضعگیری درست دور میکند. مثال دیگری میزند از این دست موضعگیریهای چپها در جهان. در جریان درگیریهای نپال میان چریکهای مائوئیست و ارتش سلطنتی آن کشور دولت هند برای ارتش اسلحه میفرستاد. گروههای چپ در هند شروع به داد و فریاد کردند که این دخالت جنایتکارانه است و خلاف قانون تا اینکه بالاخره صدای چریکهای مائوئیست درآمد که بس کنید ما در ارتش نفوذ کردیم و نصف اسلحههایی که هند برای آنها میفرستد نصیب ما میشود. ژیژک میگوید اینگونه اخلاقگرایی برای چپ مضر است. آنچه سوال اساسی است عملکرد و نتایج هر حرکتی در مناسبات سیاسی قدرت است اگر سویه مترقی داشته باشد موضعگیری اخلاقی در برابر آن اشتباه است.
دوباره نگاهی به مجری میاندازد و با لبخندی میخواهد یک نکته سیاسی دیگر نیز بگوید انگار کمفروشی در کارش نیست. میخواهد هر چه را این روزها برایش مطرح بوده با ما شریک شود. با چهرهای پیروزمندانه میگوید از اینکه ما نظریهپردازان رویابافان هرروز اینقدر خطرناکتر میشویم، خیلی راضیام. داستان خبری است که از چین شنیده و شوخی نبودنش را با یکی از دوستان چینیش چک کرده. چندی پیش دولت چین هرگونه فیلم و نمایش را که داستانش به نوعی در مورد سفر در زمان و تغییر تاریخ باشد ممنوع کرده است. علت آن خدشه وارد کردن اینگونه داستانها به مسائل جدی تاریخی عنوان شده است. اما آنچه جالب برای اوست ترس حکومتها حتی از تصور و تخیل مردم از گونهای دیگر از واقعیت است.
تیلور از مسئول سالن می پرسد وقت داریم برای سوال بعدی که ژیژک بیدرنگ جواب میدهد باید داشته باشند. در میان خنده حضار تیلور نظر ژیژک را در مورد مجموعههای پرمخاطب میپرسد. میگوید میخواهم به یک اشتباه خودم پایان دهم و سریال «۲۴» را با توجه به سری آخرش یک مجموعه عالی معرفی کنم همه میخندند اما او با جدیت «۲۴» را بهترین تولید سینمای پیشروی هالیوود میخواند. اول آن که در این یکی دو سری آخر دشمن بیرونی آمریکا تبدیل به دشمنی درونی شده دیگر اینکه شخصیتها در انتها آدمهای سرخوردهای هستند از کارهایی که قبلا بسیار قهرمانانه نشان داده میشدند. در انتها نه شخصیت قهرمانی داریم که به جنایتهایش ببالد نه نگاهی که خب باید این جنایتها میشده و گرنه بلای بدتری سرمان میآمد. انتهای فیلم شخصیتها در یک بنبست کامل اخلاقی قرار میگیرند. انتهایی که ژیژک آن را بسیار انسانی میبیند و میپسندد. هر چند وقتی تیلور میگوید هنوز سری آخر را ندیده جواب میدهد مگر دیوانهای فکر کردی من وقت دارم این چیزها رو ببینم ؟ من هم فقط گزارشش را خواندهام و دوباره شلیک خنده حاضرین در جلسه.
در آخر ژیژک میخواهد از لحظاتی از فیلمها بگوید که برای او تفکربرانگیز بوده است. اولین مثال را از فیلم «ناامیدی» (Brassed Off) ساخته کارگردان انگلیسی«مارک هرمن» میآورد و میگوید اگر بخواهم از موضوع تمنای درونی یا مسائلی هگلی مثل نفی در نفی و یا منطق اروتیسم برایتان بگویم به صحنهای از این فیلم اشاره میکنم. جایی که دختر جوان فیلم پسر مورد علاقهاش را برای خوردن قهوه به آپارتمانش دعوت میکند و وقتی پسر میگوید میآیم ولی من قهوه دوست ندارم پاسخ میدهد عیبی ندارد چون من هم در خانه قهوه ندارم! ژیژک میگوید این صحنه به بهترین شکل بدون آن که صریح چیزی را بگوید از تمنای جنسی پرده برمیدارد. دو پاسخ منفی که نتیجه آن امری شدنی است. مثال دیگر او از فیلم «نینوچکا» ساخته «ارنست لوبیچ» است جایی که قهرمان فیلم در کافهای سفارش قهوه بدون خامه میدهد و پیشخدمت جواب میدهد قربان خامه تمام شده میخواهید قهوه بدون شیر برایتان بیاورم؟! ژیژک با خندهای میگوید این دیالکتیک هگل است. و جریان آن مونتهنگرویی است که سر میز شام یک لیوان آب و یک لیوان خالی میگذارد این جک برای شما انگلیسیها با آن منطق احمقانهتان گیجکننده است اما این نشان اهمیت بروز غیبت است که لیوان خالی نشانگر آن است. قهوه بدون شیر با قهوه بدون خامه متفاوت است شاید بهتر باشد بگوییم قهوه با غیاب خامه سفارش مشتری بوده و قهوه با غیاب شیر پیشنهاد پیشخدمت. در حقیقت موقعیتهایی هست که شما چیزی را نفی میکنید سپس دوباره نتیجه آن را نفی میکنید ولی نتیجه دوم مثبت اولیه نیست. او میگوید اینگونه شوخیها راه را برای دانستن مفاهیم پیچیده هگلی هموار میکند و اساسا معتقد است مشتری “قهوه تنها” نمیخواهد بلکه “یک قهوه بدون چیزی” میخواهد.
جمعبندی آخر او گریزی است به صحبتهای اولیه تیلور در نقد جدی بودن رسانه. ژیژک میگوید اگر بخواهم گوبلز وار فیلمسوزان راه بیندازم دو فیلم برتولوچی یعنی «آخرین تانگو در پاریس» و «آسمان سر پناه» را انتخاب میکنم. این نظر که اگر صحنههای جنسی با صحنههایی بیمعنی مثل نگاه هنرپیشهها به یکدیگر جدا شود آن فیلم از یک فیلم هرزهنگارانه به یک فیلم هنری بدل میشود بسیار احمقانه است.
صحبتهای ژیژک وقت پرسش جز برای یکی برای از حضار نمیگذارد اما گویا کسی هم دلخور نیست پرسش در مورد محبوبیت روزافزون ژیژک است و جواب ژیژک این است که تصمیم گرفته آن را نابود کند و ادامه میدهد که میخواهم کتابی هفتصد صفحهای بنویسم درباره هگل با فقط سه چهارلطیفه که صد صفحه اولش در مورد قرائت هگلی از افلاطون باشد و صد صفحه دیگر درباره «یوهان گوتلیب فیشته» و بقیه آن بصورت خشک و خیلی جدی درباره عقاید هگل است. همه ماندهاند که شوخی است یا جدی. سپس میگوید آنچه مرا به دلقکمآبی تشویق میکند آن است که دیدهام چگونه وقتی فکری را در قالب طنز به مردم ارائه میکنم سپر ایدئولوژیک خود را پائین میآورند و بدون آن که شاید خود بدانند آن را بیشتر جدی میگیرند. من نمیخواهم مردم را به قبول یک نظر خاص وادار کنم تنها میخواهم نوعی تفکر و نگاه انتقادی را در میانشان رواج دهم. من معتقدم اندیشیدن کاری سخت و دردناک است برای همین رنگ و لعاب شوخی به آن دادن برای آغاز خوب است هر چند در انتها نتیجه ممکن است خالی از شوخی باشد. امروز من با این ادعای همه پسند که خودت باش و به درونت مراجعه کن مخالفم. من حقیقت را چیزی بیرون از خود میدانم که رسیدن به آن زجرآور است. حقیقت چون عشق زخم بر وجود میزند. برای یافتن حقیقت باید از خود گذر کرد.
ژیژک به سخنانش با جدیتی کامل پایان میدهد. جلسه تمام شده و ژیژک از پشت میز سخنرانی به داخل سالن آمده است. جمعی کوچک دور اورا گرفتهاند تا پاسخی برای سوالاتشان بیابند. خبری از همهمه و ولع برای رسیدن به نزدیک این فیلسوف برجسته و نامی معاصر نیست . راهی میجوئیم تا راه ارتباط را برای آینده باز کنیم با علاقه ای-میلش را میدهد. اندکی بعد صف مشتاقان کتابش برای گرفتن امضا در خارج سالن شکل میگیرد با همه خوش و بشی میکند . میرویم برای محکمکاری برنامه مصاحبهای که قولش را گرفتهایم. میپرسیم پس برای قرار مصاحبه با همین ایمیل تماس بگیریم هاج و واج میگوید کدام ایمیل. توضیح بیشتری برای یادآوری لازم بود.
جلسه تمام میشود اما وداع ما با ژیژک یک هفتهای به درازا میکشد. گزارشی از جلسه آن شب را با یک هفته گوش دادن صدای ضبط شدهاش انجام میدهیم. و هر بار دوباره از شوخیهایش که چون لعابی برتفکراتش کشیده شده خنده سر میدهیم.