اشاره: نوشته زیر یادداشت بلندی است درباره «درباره آدم‌ها و خدایان» (ساخته زاویه بووا) که به لطف کاوه جلالیموسوی در در تاریخ ۲۸خرداد ۱۳۹۰ با کمی تغییر و البته چند غلط تایپی در روزنامه «روزگار» به‌چاپ رسید.‏

شامی دیگر، شام آخر. نه راهب  میانسال و سالخورده آخرین لحظه‌ها را به «انتظار» نشسته‌اند. پزشک عملگرا و دنیا دیده جمع، با دو بطری وارد می‌شود. کاستی در دستگاه پخش صوت می‌گذارد. کم کم نواهای «دریاچه قو»‌ی چایکوفسکی اتاق را پر می‌کند. موسیقی بلند و و بلندتر می‌شود و چهره راهب‌ها مشخص‌تر. به آنها نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، به صورت‌هایشان، به اجزای چهره‌شان و چشم‌هایشان چشم‌هایشان چشم‌هایشان. در یک لحظه، از دیوار فرضی، از پرده سفید عبور می‌کنیم. همانجاییم پیش راهب‌ها. در یک آن همه چیز محو می‌شود، راهب‌ها فراموش می‌شوند. حال تنها نظاره‌گر تجلی واژه‌گان در قاب‌هاییم . غرق می‌شویم درتماشای خود ترس، حسرت، انتظار، تردید، رهایی، رضایت ، یقین و ایمان ایمان ایمان.‏ [این لحظه فیلم را می‌توانید اینجا تماشا کنید]

در دوران رسوایی‌های کلیسا درخبرها و پشت درها، در زمانه بی‌اعتباری متولیان دین به‌خاطر موضع ‌گیری‌ها یا انفعالشان، در روزهایی که همچنان هوای گفتگوی تمدن‌ها ابری است و دنیا از تقابل بنیادگرایان مذهبی و غیرمذهبی همچنان به عذاب است، زاویه بووا در یک انتخاب مخاطره‌آمیز، به دور از اجتماع خشمگین، از طریق روایت قتل عام ۷ راهب مسیحی ساکن «Tibhirine» در جریان جنگ‌های داخلی الجزایر، به تصویری آرام و بی‌اندازه دینی از انسانیت و ایمان می‌رسد. نتیجه کار تلاشی است ستودنی برای نزدیکی به روح تابلوهای داوینچی یا آثار باخ: جاری شدن، تجلی و رسیدن به روح وعمقی معنوی در متعالی‌ترین و در بهترین شکل ممکن.‏

 

اشاره به مخاطره‌آمیز بودن تصمیم بووا بیشتر به این برمی‌گردد که این روزها بنظر می‌رسید فیلم‌هایی با حال و هوایی از این دست شاید چندان طرفدار نداشته باشند. نقد و تهدید بنیادگرایی از یک‌سو و فراگیری سکولاریزم، لائیسیته و مهم‌تر از همه اته‌ئیسم (خداناباوری) از سویی دیگر، در زندگی روزمره ساکنین سه قاره اروپا، استرالیا و آمریکا عیان است. منتقدان و تماشاگران سینما دوست و حرفه‌ای شاید بیشتر ترجیح می‌دهند به تماشای نقد دین در آثاری چون «خواهران مگدالن» (پیترمولان۲۰۰۲)، «شک» (جان پتریک شینلی۲۰۰۸مه (فرانک دارابونت۲۰۰۷)، «دگما» (کوین اسمیت۱۹۹۹)، ساخته‌های ران هاوارد «رمز داوینچی» (۲۰۰۶) و «فرشتگان و شیاطین» (۲۰۰۹)، یا در تحسین برانگیزترین حالتش «مرد جدی» (ایتان و جوئل کوئن۲۰۰۹) بنشینند، یا الاهیات مسیحی را در آثار اسکورسیزی جستجو کنند.(مراجعه شود به نقد فوق‌العاده خواندنی و هوشمندانه مازیار اسلامی درباره «رفتگان») گروهی دیگر نیز «معنویت جسمانی» (Carnal Spirituality) را که تجلی‌اش آثار «کارلوس ریگادس» مکزیکی یعنی «ژاپن» (۲۰۰۲) و «نبرد در بهشت/ ملکوت» (۲۰۰۵) می‌شود، می‌ستایند. برخی اساسا به نوعی «رستگاری/ تعالی در سقوط» یا به‌گونه‌ای زیر همه چیززدن نیچه‌ای از جنس آثار لارس فون تریهشکستن امواج»، «رقصنده در تاریکی» و «ضد مسیح/ دجال») معتقدند. درنهایت سینمایی معنوی یا معناگرا شاید در بهترین و متعالی‌ترین شکل ممکن برای گروهی در آثار ترنس مالیکدنیای نو» و «درخت زندگی») و «بهشت برفراز برلین/ بالهای اشتیاق» (ویم وندرس ۱۹۸۷) بر پرده سینما نقش ببندد. تماشاگران عادی هم که ترجیح می‌دهند مفاهیمی چون ایمان، آخرت و رستاخیز را در آثاری از قبیل سه گانه «ماتریکس» (اندی و لانا واچوفسکی) ببینند. و بماند که دین یا نشانه‌های دینی در ژانرهای پرطرفداری چون وحشت و سینمای فاجعه که به آنها زیاد پرداخته شده، تقریبا همچنان در حال نقد یا بازتولیدند. نکته دیگر اینکه اصولا پرداختن به یک مضمون ازطریق نمایش نزدیک‌ترین نشانه‌ها به آن یا مابه ازای خارجی‌اش می‌تواند همچون یک شمشیر دو دم عمل کند و به فرط شعارزدگی و سطحی‌نگری بغلتد. تجلی و تصویرگری واژه «زادی» از طریق داستان فرار یک محکوم به مرگ  در «پاپیون» (فراکلین جی . شفنر۱۹۷۳) و یا مرگ و خلاقیت/ مرگ خلاقیت از طریق هنرمندی که روزبه‌روز بیمارتر و ناتوان‌تر می‌شود در «نیویورک، جز به کل» (چارلی کافمن ۲۰۰۸) به شاهکار و موضوع مرگ در «بیوتیفول/ زیبا/ خوشگل» (الخاندروگونزالس ایناریتو ۲۰۱۰) در داستان آدم بدبختی که دارد می‌میرد به ابتذال و سقوط  بدل می‌شوند . به همین دلیل موفقیت فیلمی از جنس «درباره آدم‌ها و خدایان» با محوریت چند راهب وزندگی روزمره و دغدغه‌هایشان قاعدتا مورد تردید بوده است. با این‌حال فیلم بیش از سه میلیون تماشاگر را تنها در فرانسه به سینما کشاند، از طرف منتقدان کثیری تقدیر و تحسین و برنده جوایز معتبری چون جایزه بزرگ جشنواره کن در دو سال پیش شد.‏

«درباره آدم ها و خدایان» فیلمی است در پی بسط و پرورش آرام و تدریجی مفاهیم ایمان، شک و یقین. اتفاقی که مثلا در بسط و تجسم آزادی/ آزادگی در «سه رنگ :آبی» (کریشتف کیشلوفسکی ۱۹۹۳)  و «پاپیون»، یا مفهوم عشق و فنا در «تری ایرون» (کیم کی دوک۲۰۰۴)، مفهوم انتقام در فیلم‌های پارک چان وو یعنی «همشاگردی» (۲۰۰۳) و «بانوی انتقام جو» (۲۰۰۵) یا مضمون غربت در «گمشده در ترجمه» (سوفیا کاپولا ) می‌افتد، اینجا برای واژه ایمان رخ می‌دهد. اگر تصاویر سکانس پایانی «پاپیون» با شیرجه پاپیون (استیو مک‌کوئین)، بازی خارق العاده داستین هافمن (لوئیز دگا) و آن تکان‌های حسرت‌خوارانه و ستایشگر سرش و موسیقی «جری گلد اسمیت» به چیزی فراتر از سینما می‌رسد ومی‌شود تجلی حسرت و آزادی و نیزخلاصه‌ای موجز از کل فیلم، اینجا هم فصل شام آخر به کلیدی‌ترین و نقطه اوج فیلم تبدیل می‌شود. مرور چهره‌ها در این سکانس مرور خود فیلم است: سفری از ایمان تا یقین با تاکید بر «آزادی»، «برابری» و «برادری». (نکته‌ای که جاناتان رامنی نیز در نقدش در مجله«سایت اند ساوند» با ذکرنقل‌قولی از خود کارگردان به آن اشاره کرده است)‏

 

«درباره آدم‌ها و خدایان» که به‌راحتی قابلیت این را داشت با ماجرای هولناکش – راهب‌هایی که تنها سر بریده‌شان پیدا شد- فضای سرشار از سوء‌تفاهم و پرتقابل این روزها را تیره‌تر کند، عملا با تامل بر «چرایی» واقعه و نه «چگونگی» و تاکید بر فاجعه نهایی، تبدیل شده به فیلمی غیرموعظه‌گرایانه که مسیحیت را بعنوان یک روش زندگی نشان و شاید حتی پیشنهاد می‌دهد. مسیحیت و شهادت‌طلبی تنیده شده در تاروپود فیلم بیشتر از آنکه به‌«مانند مردی برای تمام فصول» (فرد زینه مان ۱۹۶۶) و «ماموریت» (رولند جافی۱۹۸۶) دراستقامت و مقابله با یک نظام فاسد یا استعمارگر جلوه کند، عملا در قالب چالش و جدال با خویشتن و وجدان ظاهر می‌شود. از این نظر شاید فیلم تا اندازه‌ای –هرچند خیلی کم و اساسا در جهانی دیگر- شبیه فصول تنهایی «ژاندارک»(لوک بسون ۱۹۹۹) با خودش در زندان عمل می‌کند.(بماند که مقاومت و سرسختی کریستین-مرد شماره یک صومعه- در برخورد با خواسته‌های ارتش الجزایر و همچنین بنیادگرایان بی‌اندازه یادآور سرسختی توماس مور «مردی …» است)

راهبان ساکن در روستای مسلمان‌نشین الجزایر، از همان ابتدا که به مراسم ختنه‌سوران بچه‌های یکی از اهالی دعوت می‌شوند انگار در دل همان جمعیت درحال دست‌افشانی حل شده‌اند. درلحظات ابتدای مراسم تفکیک آنها از اهالی روستا امکان‌ناپذیر است. آنها با زنبورداری و باغداری و درمان بیماران روزگار می‌گذرانند. حضور طولانی مدتشان در روستا، همراهی و هدلی‌شان با ساکنین حتی باعث شده تا در امور سیاسی یا خانوادگی طرف مشورت قرار بگیرند. روزهایشان به آرامی در مراقبه، خواندن سرودها (نیایش‌ها)ی جمعی و تحقیق می‌گذرد تا اینکه درگیری‌های داخلی و حمله بنیادگراها به کارگران خارجی و قتل‌عام آنها ، ایشان را در دوراهی ماندن و رفتن قرار می‌دهد.‏

 

موضوعات جنگ داخلی الجزایر، و تهدید و تقابل با بنیادگرایان و ارتش که گویی یک در میان بین سکانس‌های حضور راهب‌ها در صومعه تقسیم شده‌اند، جدا از اشارات تاریخی و اجتماعی‌اش عملا نقش آزمون الهی و بهانه‌های شک را در پس‌زمینه ایفا می‌کنند. حتی اشاره گذرابه مسئله استعمار و مسائل «پسااستعمار»ی الجزایر در طعنه/ تهدید‌های مسئول حکومتی الجزایر که راهبان را بعنوان نماینده‌های کشور فرانسه مورد عتاب قرار می‌دهد و سکوت آنها در برابر آن گفته‌ها نیز بیشتر یادآور حضور حس گناه همیشگی و پایداری راهب‌ها و درهم‌آمیزی‌شان با روستانشین‌ها به‌نوعی توبه و سعی در تطهیر گذشته می‌ماند. اجرای چندباره نیایش‌های مذهبی با صدای ملکوتی خود بازیگران که در بخش‌های مختلفی از فیلم – که با تدبیر هوشمندانه کارگردان عملا به موسیقی متن فیلم هم تبدیل شده- جدا از کمک به نشان‌دادن تصویری مستندگونه از حال و هوا و امور روزمره درون صومعه، باز عامل موثری در جهت نزدیکی بیشتر ما به راهبان است. مثلا در اجرای دوم نوع قرارگیری راهب‌ها در قاب حسی از آغاز خستگی و نگرانی و تردید ایشان را القا می‌کند. دراجراهای بعدی برعکس اجراهای اول و دوم ما دیگر راهب‌ها را از پشت نمی‌بینیم و به‌تدریج به چهره‌هایشان نزدیک می‌شویم. حال دوباره این واژه‌ها هستند که قاب‌ها را پر می‌کنند. در نهایت در اجرایی که با حضور تهدیدگر هلیکوپتر در بیرون صومعه همراه می‌شود، فضای درون شبستان، نزدیکی راهب‌ها، تکیه دادنشان به یکدیگر و همراهی تمام این تصاویر با همخوانی‌شان به مابه ازای تصویری و ستایشی شکوهمند از «برادری» می‌انجامد.‏

 

ماندگاری و آرامش دنیای «درباره آدم‌ها و خدایان» – همچون هر اثر ارزشمند و ماندگار دیگری- جدا ازموسیقی‌اش، بی‌اندازه مدیون فیلمبرداری و گروه بازیگرانش است. قاب‌بندی‌ها و نورپردازی‌های داخلی (مثال شاخص‌ آن در سکانس مناجات تک‌نفره کریستف، نیایش‌های گروهی یا شام آخر) «کارولین شامپیر» در بیشتر جاها یادآور تابلوهای سبک کلاسیک است. نماهای خارجی درطبیعت و یا بخش‌های مربوط به حضور بنیادگرایان که همگی به شیوه دوربین روی دست فیلمبرداری شده‌اند (بنیادگرایان هم عامل تشویش درون قابها هستند و هم انگار بازتاب شک و چالش‌های درونی راهب‌ها) همه در نهایت سادگی، ستایش‌برانگیزاند. قابهای فیلم سرشارند از متانت و وقاری برآمده از حضور و چهره بازیگران. این همان نکته‌ای است که انتخاب بازیگران فیلم را برجسته و مثال‌زدنی می‌کند. در حقیقت، سه راهبی که حضور موثرتری درقصه دارند هرکدام بخشی از مضامین اثر را نیزبرجسته کرده‌اند: کریستینِ مصمم (لمبرت ویلسون) تجلی ایمان است، کریستفِ پریشان (الیویر رابوردین) غرق در تردید و لوکِ شیدا (میشل لانسدیل) خود یقین. تاکید روی چهره معصومانه و دوست‌داشتنی پیرترین راهب، آمدی (ژاک هرلین)، یا نگاه خیره تک تک بازیگران مثل آشپز جمع در همان یک نمای چند ثانیه‌ای فضایی را آفریده که تمام تلاش‌های (؟) کارگردان برای قرارگرفتن در موضع بی‌طرفی و روایت شبه‌مستند از وقایع را بی‌اثر کرده است. ما تماشاگران خواه‌ناخواه به‌شدت با راهب‌ها احساس همدلی می‌کنیم. استراتژی به‌کارگرفته شده در سکانس شام آخر یعنی نزدیکی تدریجی به شخصیت‌ها و به‌نوعی یکی شدن با آنها، همان روشی است که در کلیت فیلم به‌کارگرفته شده. کریستین، کریستف و لوک هرکدام در ابتدا با لوازم کاریشان یعنی کتاب و قلم، تراکتور و وسایل معاینه پزشکی معرفی می‌شوند، به‌تدریج در طول فیلم با آنها – در ابتدا در جمع و سرانجام درخلوتشان- همراه می‌شویم . هرچه فیلم جلوتر می‌رود نه تنها ما با آنها که خود شخصیت‌ها هم نزدیکی و صمیت بیشتری با یکدیگر پیدا می‌کنند. این نزدیکی و صمیمیت تا بدانجا پیش می‌رود که در لحظات مراقبه کریستین در طبیعت و آسودگی نهایی‌اش در زیر باران، تردید/ چالش/ بازگشت کریستف و خلوت لوک که درش بر پیکر حضرت عیسی(ع) در نقاشی دیواری صومعه بوسه می‌زند چنان اصالت و خلوص نیتی می‌بینیم که دیگر تصور شعارزدگی، سطحی‌نگری یا خودنمایی که غالبا آفت آثار “معنوی/معناگرای” وطنی و غیروطنی است لحظه‌ای از ذهن تماشگران نمی‌گذرد. حال اینجا ما تماشاگران ایمان و برادری را به‌نوعی دیگر نیز تجربه می‌کنیم. اتفاق جاودانه‌ای که در سکانس شام آخر و اساسا در کل فیلم می‌افتد چیزی است محصول همین اعتماد و ایمان کارگردان و فیلمبردار و بازیگران به یکدیگر.‏

 

«درباره آدم‌ها و خدایان» اساسا بر مبنای گفت و گو شکل گرفته است. مقصد نهایی فیلم که در نوعی معرفت/خودشناسی/شهادت‌طلبی راهب‌ها خلاصه می‌شود گویی برآمده از جهانی است که بنیانش بر گفت و گو با دیگری، خدا و خویشتن استوار است. نیایش جمعی ابتدای فیلم راهبان با این جمله که “خدای لب‌های مرا بگشا ” شروع می‌شود و بعد درمراسم جشن ختنه کودک با آیاتی از قرآن (سوره حمد) تکمیل می‌شود: “مارا به راه راست هدایت کن، راه آنان که بر آنها رحمت رواداشته‌ای ونه مغضوبین و گمراهان”. کمی بعدتر گفته‌های لوک در توصیف عشق برای دخترک انگاری توصیف خود فیلم و نقطه اوجش یعنی سکانس شام آخر است: «چیزی درونت زنده می‌شود. حضور کسی باعث می‌شه قلبت به‌تپش بیفتد. نوعی خواهش. نوعی تمنا. زیباست. جایی برای پرسش زیادی نیست. ناگهان اتفاق می‌افتد. همه‌چیز عادی است و ناگهان شادی و رضایت از راه می‌رسد یا امید. اما تو در یک‌جور آشفتگی و پریشانی به‌سرمی‌بری.» در ادامه گفتگوی کریستین و علی فیاتی (فرید لاربی) رهبر بنیادگراها به خواندن آیه‌ای از قران از طرف کریستین به‌زبان فرانسه و تکمیل‌اش به عربی از سوی علی ختم می‌شود: «قطعا کسانى را که گفتند ما نصرانى هستیم نزدیک‌ترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت زیرا برخى از آنان دانشمندان و راهبانى‏ هستند که تکبر نمى‏ورزند» (سوره مائده ، آیه۸۲). گفتگوها و رای‌گیری‌های جمعی که سه باری تکرار می‌شود به نمایش نوعی دموکراسی/برابری/برادری می‌انجامد، کریستف مدام با خود و خدایش برای آرامش کلنجار می‌رود و دست‌آخر برایش نامه عاشقانه می‌نویسد، گفتگوی درونی لوک با خودش پایانی جز بوسیدن پیکر منقش مسیح ندارد و سرانجام نامه/ وصیت‌نامه کریستین که در پایان می‌شنویم که در آن الجزایر و اسلام را چون کالبد و روح می‌داند. مطمئنا تماشاگران هم در این گفت وگوها شریک شده‌اند. این گفت و گوها و پیشنهاد مدارا، این آرامش در شنیدن و گفتن، این پرهیز از موعظه‌گرایی همان عامل همراهی و همدلی و عدم دل‌زدگی تماشاگران است.‏

 

«درباره آدم‌ها و خدایان»  فیلمی تماما دینی است که قصه‌اش بر بستر یک واقعه تاریخی دردناک می‌گذرد و توانست در دل جامعه‌ای سکولار و لائیک ازمسیر مورد نظرش به‌سلامت بگذرد و البته مورد ستایش هم قرار بگیرد. به گزارش گاردین تعداد تماشاگران فیلم بیش از دوبرابر کسانی بود که به تماشای فیلم‌های موفقی چون «پیانیست » (رومن پولانسکی ۲۰۰۲) و «پیامبر» (ژاک اودیارد ۲۰۰۹) رفته بودند. فیلم شاید برای تماشاگران یادآور نوعی معنابخشی به اجزای زندگی این روزهای ماست که با گونه‌ای نهلیسم، ابزوردیزم یا بی‌تفاوتی فراگیرگره خورده است. می‌توان آن را تجسم نوعی معنویت یا روحی دانست که این روزها خیلی‌ها در دل همان جوامع برای آرامش به دنبالش می‌گردند. به همین دلیل پرسش‌هایی که «راجر ابرت» و «جی هوبرمن» (اینجا و اینجا بخوانید) در انتهای یادداشت‌های مثبت‌شان بر فیلم مطرح کرده‌اند و شهادت‌طلبی راهبان را زیر سوال می‌برند قطعا جواب‌هایی دارند که جهان فیلم شما را به آن می‌رساند و اگر به پاسختان نرسیدید بیشتر به جهان‌بینی، عملگرایی و عقل‌مداری‌تان برمی‌گردد و اساسا شاید کل فیلم برایتان بی‌معنی شود. برای فهمیدن قصه دگردیسی و چالش با خویشتن چند راهب که درابتدا سر میز شام  به مقالاتی چون «چرا خدا سکوت کرده؟ یا چرا مومن بودن این روزها سخت‌تر شده؟» گوش می‌دادند و در انتها به «باله قوی» چایکوفسکی رسیدند (و چه انتخاب معنا دار و بجایی است این قطعه) شاید ترکیبی از عملگرایی لوک و ایمان کریستین می‌خواهد.(بامزه اینکه لوک در شام اول در گوشه میز بی‌توجه به حرف‌های درون جلسه مشغول نوشیدن وخوردن است و درضیافت نهایی هم اوست که بطری‌ها و کاست موسیقی را برای برادران دینی‌اش می ‌آورد.)‏

این روزها همچنان بحث بر سر چگونگی قتل‌عام راهبان ادامه دارد. با اینکه بنیادگرایان مسئولیت را پذیرفتند، حال گویا پای ارتش الجزایر هم در آن کشتار به‌ میان آمده و البته ماجراهای حمایت مالی ارتش از بنیادگرایان و حتی دست‌ساز بودن آنها برای ایجاد رعب و وحشت از اسلام گرایان خواهان قدرت نیز مدت‌ها محل مناقشه بود.  فیلم در برف و مه تمام می‌شود. همین که آنها به آرامش ابدی و سپیدی می‌رسند گویا برای همه کفایت می‌کند. این تراژدی همه دوران‌هاست. قهرمان‌ها و نیکوکاران گویی سرنوشتی جز محو شدن در تاریخ ندارند. این مائیم که همیشه خیره مانده‌ایم به قاب‌های سفید.‏

 

پی‌نوشت:

 

۱. نام اصلی فیلم در زبان فرانسه «Des hommes et des dieux» است که ترجمه‌اش می‌شود همین «درباره آدم‌ها و خدایان». نمایش فیلم در انگلیس و آمریکا با عنوان «Of Gods and Men» یعنی درباره خدایان و آدم‌ها صورت گرفته است. فیلمی که اساسا درباره آدم‌هاست و نه خدایان و اصالت را به آنها می‌دهد چرا باید در زبان انگلیسی به چیز دیگری تبدیل شود؟ برای اینکه تماشاگر را فقط از نظر آوا یاد رمان معروف«درباره موش‌ها وآدم‌ها »ی جان اشتاین بک بیاندازد؟ من واقعا هیچ دلیل دیگری به ذهنم نمی‌رسد. اگر چنین چیزی درست باشد اتفاق ابلهانه‌ای افتاده است. بد اتفاقی.‏

۲. دنبال بهانه‌ای می‌گشتم که حرف بارها گفته شده‌ای را جایی تکرار کنم که حالا این بهانه دست داده. در جشنواره لندن در پی صحبت کوتاهی با نویسنده اثر متوجه شدم که او و کارگردان اصلا آدم‌هایی مذهبی نیستند و تنها کارگردان برای ساخت فیلم چند صباحی را در صومعه سپری کرده است. عمیقا معتقدم ساختن فیلم دینی یا درباره مفاهیم دینی/ شخصیت‌های دینی لزوما به میزان درجه ایمان و اعتقاد شما مرتبط نمی‌شود. نکته مهم‌تر درموفقیت و عمق ساخته‌های دینی قطعا به میزان شعور، دانش و عمق فهم شما از پدیده‌ها و همچنین تجلی نگاه هنرمندانه تان در آن آثار نیز بر می‌گردد. این روزها گویا معلوم شده لئوناردو داوینچی چندان به خداوندگار عالم اعتقادی نداشته است. من نیز هم آوا با دیگران «انجیل به روایت متی» (پیر پائولو پازولینی ۱۹۶۴) را بهترین و غم‌انگیزترین (و شاید به قول بعضی‌ها مارکسیستی‌ترین!) اثر ساخته شده درباره زندگی و اندیشه‌های حضرت عیسی (ع) می‌دانم. در تجربه‌های وطنی نیز گل سر سبد فیلم‌نامه‌های مذهبی تا به امروز روز واقعه بهرام بیضایی است که می‌دانیم سازنده‌اش از دید متولین دینی در کشور(یا خیلی جاهای دیگر دنیا) در زمره مغضوبین است. درمتون نمایشی نیز تصویری که حمید امجد در «مهر و آیینه‌ها» و محمد رحمانیان در نمایش اجرا نشده امیر از علی‌بن‌ابیطالب (ع) ارائه داده‌اند شاید عمیق‌ترین نگاه‌ها به زندگی و شخص خود اوست.  رحمانیان این تجربه را در پل و اسب‌‌ها و نمایش توقیف شده روز حسین هم درباره حسین‌بن علی (ع) به بهترین وجهی تکرار کرده است. این افراد کسانی هستند که فرسنگ‌ها با تعریف ” آدم مذهبی”( همان قرائت رسمی، معمول و خشک در جامعه ما) فاصله دارند.‏

۳. در گشت و گذار در اینترنت برای یافتن سوره و آیه‌های خوانده شده از قرآن در فیلم به کامنتی عجیب برخوردم. مردی مسلمان از مفتی/ شیخ /امام جماعت یا هرکسی پرسیده بود: “دوستی مسیحی دارم که مرد نیکوکاری است. او چند روزی است که بیمار است آیا دین اسلام به من اجازه می‌دهد برای او دعا کنم؟” عمق فاجعه را می‌بینید؟ به نظرم من فیلم «درباره آدم‌ها و خدایان» اصلا برای خداناباوران ساخته نشده و اگر رسالت یا پیغامی هم داشته باشد(؟!) برای آدم‌هایی از این جنس یا امام جمعه خمینی شهر است که ارزش‌های انسانی و معنای واقعی دینداری را فراموش کرده اند. ولی حیف که آنها فیلم نمی‌بینند. افسوس و صد افسوس. .  این جمله امجد در توصیف علی(ع) در مهر و آیینه‌ها حال می تواند وصف حال این روزها( یا تمام دوران‌ها) باشد : ” اگر در شما عمقی می‌دید که دیگر سر در چاه فرو نمی‌برد”.‏

۴. امیدوارم مسئولین سینمایی کشور بدون تنگ‌نظری امکان نمایش این فیلم را حال در تلویزیون یا سینماها فراهم کنند و البته امیدوارم دوباره نظریه‌پردازها دست به‌کار نشوند تا از مقاصد پلید سازندگان پرده بردارند. به خدا قسم این‌گونه نیست.‏

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

شش − سه =