اشاره: نوشته زیر یادداشت کوتاهی بود به مناسبت نمایش عمومی فیلم «کلبه در جنگل» (درو گودارد ۲۰۱۱) در سینماهای بریتانیا که در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱ با عنوان «مغازه کوچک وحشت»* (نسخه پیدیاف) در روزنامه «اعتماد» به چاپ رسید.
نمایش بازیگوشانه دردام افتادن چند جوان آمریکایی در کلبهای دورافتاده، اسیر شدنشان در یک بازی مرگبارکه این بار تماشاگران ویژهای نیز دارد، مواجهه آنها با «وحشت» و امور وحشتزا و دست آخر پایانی فاجعهبار برای تک تک شخصیتهای درگیر، همچون چند فیلم مهم سالهای اخیر و بویژه «جیغ ۴» (وس کریون) سرشار است از خودارجاعی و خودآگاهی.
«وس کریونِ» کارکشته که ۱۶ سال پیش در«جیغ» در بازآفرینی جهانی جوانپسند، بیرحم و بیشک خوش نقش ونگار موفقیت مالی و تحسین منتقدان را تجربه کرده بود، آرام آرام در طول زمان زوال کیفی آن را نیز به نظاره نشست. دنبالههای فیلم، هیچگاه طراوت و اصالت فیلم مرجع را تکرار نکردند و نهایتا دستپخت همه عوامل دستاندرکار آنقدر شور شد که مجموعه هجویههایی که با نام «فیلم ترسناک» بر مجموعه فیلمهای «جیغ» و دیگر آثار محبوب ژانر وحشت سالهای دور و نزدیک ساخته شده بودند از خودشان جذابتر و سرگرمکنندهتر بهنظر میرسیدند و طرفداران ویژهتر و چه بسا پرشمارتری نیز یافتند. همین موضوع باعث شد که کریون در «جیغ ۴» در یک رویکرد –به تعبیری- پست مدرن و درقالبی جدی اما تاحد زیادی همراه با بازیگوشی برای رهایی از ابتذال و سقوط –گویی-اجتنابناپذیرنهایی و همچنین برای ادامه دادن این بازی از قرار معلوم همچنان پرطرفدار؛ با نگاهی طعنهوار به قواعد و کارکردهای دنبالهسازی و طعنه به آثاری همچون سری فیلمهای «اره» که گویی در هر فیلم تنها هولناکتر، منزجرتر، عذابآورتر و اساسا از خلاقیت تهی شدند و دستاورد دیگری نداشتند، یگانه راه نجات فیلمش را در خود “بازی” با برخی از درونمایهها و اجزای ژانر وحشت و همچنین پیوند اصول بقا در دنیای سرگرمیسازی دید.
اگر «جیغ ۴» فرصتی را برای کارگردانش فراهم کرد تا خلاقانه نه تنها به گونه و زیرگونه سینمایی اثر و بیشک خود دنیای مجموعه فیلمهای «جیغ» برگردد، از آنها تغذیه کند و دست آخر به محصول نهایی کیفیت یگانهای ببخشد؛ اینجا در جهان «کلبه در جنگل» کارگردان بههمراه فیلمنامهنویساش این امکان را یافتند تا در دل یک دنیای به ظاهر جدی به تدریج به هجو تمامی کلیشهها، قراردادها و عناصر ژانر وحشت دست بزنند. مهترین بخش هجوآلود اثر نه بیمعنی شدن تدریجی همه چیز (از کلبه و تاریکی و مردگان متحرک گرفته تا مسائل عمیقتری چون بقا و رهایی و دگردیسی) که شاید برجسته شدن هجو پرسش همیشگی و کلیدی ما در برخورد با آثاری در همین حال وهواست. ما از آن زمان که اجازه تماشای فیلمهای از این دست را پیدا کردهایم گهگاه در طول فیلمها یا خارج از سالن سینما از خود میپرسیم که چرا بیشتر اوقات این جوانان هستند که بهایی اینچنین سنگین برای جذابیتها و شادابیشان میپردازند و اینچنین سلاخی و قلع و قمع میشوند؟ و آیا اساسا مستحق چنین سرنوشتی هستند؟ پرسش ما بارها و بارها با جواب و بیجواب تکرار شده و گویی دیر زمانی است که همگی بدون سختگیری همچنان با لذت (؟) به تماشای این انتقام از جوانی و سبکسری مشغولیم. حضور پایانی «سیگورنی ویور»، قهرمان زن کلیدی باقی مانده از نبرد با بیگانگان و موجودات فرازمینی در مجموعه فیلمهای «بیگانگان» که تبدیل به یکی از شمایل دوران و تاریخ سینما شد، آنهم در نقش کارگردان پشت پرده تمام ماجراها و دیالوگهای توجیهگر پوچ نهاییاش در دل هرج و مرج پیش آمده و در یک قدمی آخرالزمان و پاسخ به پرسش بنیادی ابتدایی که حال در پایان آخرالزمانی اثر بهشدت بیمعنا و مضحک هم شده، درنهایت بهسخره گرفتن چرایی و چگونگی و چه بسا اساس آن پرسش ختم میشود. سیگورنی ویور البته پیش از این نیز درسال گذشته در فیلم کمدی/علمی تخیلی «پاول» (گرگ ماتولا) و پیشتر «آواتار» (جیمز کامرون) در شکلگیری جهان بیآرامش و پر ضد و خورد فیلمها خواسته یا ناخواسته نقش داشت و خب بهایش را هم بهطرز فجیعی پرداخت (سفینه فضایی پاول او را خیلی تمیز له کرد!) در زمانهای که که قهرمان و نجاتدهنده قدیمی و یگانه فردی که اندک امیدی برای بقای انسان(؟!) در او دیده میشد حال در مقام همه کاره مسئول فاجعهای انسانی (حال گیریم کمدی تخیلیاش) میشود و کار را بهجایی میرساند که موجودات فرازمینی دوستداشتنیتر جلوه میکنند بیشک پرسشهایی از جنس “چرا ما؟” بیشتر بر بلاهت دلالت میکنند تا چیز دیگر.
بدون شک «کلبه در جنگل» میخواسته با همه “بیماران”، همراهان، سازندگان و مصرف کنندگانی که «با» و «از» ترس ودنیای وحشت هم تغذیه میکنند، هم کسب و کار و هم لذتی وافر و بیمارگونه را تجربه میکنند با لحنی شوخطبعانه هم بازی کند و آنها را به سخره و پرسش بگیرد و هم در جهتی دیگر تماشاگر خودش را بازی دهد. حتی می توان یک قدم فراتر رفت و فیلم را انتقامی از تاریخ سینمای وحشت دانست. اما اینکه فیلم در برخورد با ایده درخشانِ انباری از کابوسها در انتهای دنیای نمایش/دنیای واقعی و به پرسش گرفتن همه؛ خودش را چندان جدی نمیگیرد باعث شده تا کیفیتی دوگانه پیدا کند. از یک طرف با فیلمی مواجهیم که با ترکیب هجو وخشونتی برآمده از درهمآمیزی دنیاهای مختلفی از جنس « نمایش ترومن» (پیتر ویر) و نمونههایی چون « خوابگاه» (الی راث) در مقایسه با اثر فیوچریستیک و پر سر و صدایی چون « بازیهای گرسنگی» (گری راس) که آنهم به ترکیب «نمایش ترومن» و «پیکار دستهجمعی/بتل رویال» (کینجی فوکاساکو) دست زده بود، بهمراتب موفقتر بهنظر میرسد . شکست «بازیهای گرسنگی» (و البته عامل موفقیتش در گیشههای اروپا و آمریکا) در همانجایی رخ میدهد که هم اسیر زرق و برق خودش شده است و هم خودش را بیاندازه جدی میگیرد و هم در این جدی گرفتن نوعی شرمندگی به چشم میخورد در نتیجه در بخش ابتداییاش که به آمادگی نوجوانان/ جوانان برای شرکت در «نبرد برای بقا» می پردازد قابل تحملتر از بخشهای درگیریهای آنهاست که بر اثر شرمندگی و برای بهدست آوردن تماشاگر بیشتر در نمایش خشونت خست به خرج میدهد و آرام آرام ملالآور و کشدار میشود و حتی تمهید جایگزینی و برجسته کردن عشق و فداکاری نیز نه تنها آن را نجات نمیدهد که باعث نابودی نهاییاش هم میشود. مسئله شرطبندی روی بازیگران که در هردو فیلم تکرار میشود خود مثال مناسبی برای مقایسه آنهاست و خب خونسردی آدمهایی از جنس مردمان همین روزگارخودمان که روی سرنوشت شخصیتهای درگیر بازی شرط میبندند و برای قلع و قمع شدن آنها پایکوبی میکنند در «کلبه در جنگل» هم هولناکتر است و هم ملموستر تا «بازیهای گرسنگی» که این حجم قساوت افسارگسیخته در شلوغی و آب و رنگ دنیای آینده گم میشود.
از طرف دیگر، اینکه «کلبه درون جنگل» که میتوانست با پرداختی کمی سردتر یا آرامتر لحن آثار مستقل یا اروپایی را به خود بگیرد (تیتراژ ابتدایی فیلم با آن گفتگوی ابزورد دو مسئول اجرایی و آشکار شدن ناگهانی حروف و موسیقی انفجاری شاید بیش از هرچیزی یادآور نوعی بازتولید پوچ و شوخ طبعانه «بازیهای مضحک» (میشائیل هانکه) باشد) و آنچنان که باید و شاید موفق نمیشود (اگر فیلم این اندازه با عجله دست خودش را در نمایش بازی و نمایشی بودن همه چیز رو نمیکرد شاید حال با فیلم تاثیرگذارتری طرف بودیم) و اینکه چرا بلوا و سلاخی سوررئال فصل پایانی فیلم (که مکان رخ دادن حوادثش ادای دینی به «درخشش» استنلی کوبریک نیز است) نمیتواند ذرهای به چیزی مانند دنیای افسار گسیخته و پایان خونبار و جنونآمیز اثر افراطی و مستقلی چون «Braindead» (پیتر جکسن) نزدیک شود، دقیقا به هالیوود و استانداردهایش برمیگردد و خب در نهایت با فیلمی روبرو میشویم سرگرمکننده و مفرح که درکلیشهزدایی و هجو کلیشهها و دنیای خویش – متاسفانه- خود باز کلیشهای عمل میکند.
*«مغازه کوچک وحشت» نام فیلمی است از راجر کورمن محصول سال۱۹۶۰.
«کلبه در جنگل» (۲۰۱۱)
کارگردان: درو گودارد. فیلمنامه نویسان: جاس ویدون و درو گودارد.
مدیر فیلمبرداری: پیتر دمینگ. تدوینگر: لیزا لاسک. سازنده موسیقی: دیوید جولیان.
بازیگران: سیگورنی ویور(کارگردان)، کریستن کانلی (دنا)، کریس همزورث (کورت)، آنا هوچینسون (جولز)، فران کرانز (مارکی)، جس ولیامز (هولدن)، ریچارد جنکینز (سیترسون) و بردلی ویتفورد (هادلی)
امتیازها: سایت ای ام دی بی (۲/۸ از۱۰)، سایت متاکریتیک (۷۲ از۱۰۰)