به بهانه دل‌پری و احساس خفقان از فیسبوک و فضای مجازی (ایرانی‌های و البته شاید همگان) و این روز و روزگار که مداوم است و تغیر ناپذیر می‌نماید:

من اسمش را گذاشته ام «جهان پسا کیم کارداشیان». می‌شود با عنوان نسخه قدیمی‌تر بلوند لاغرش مثلا «جهان پسا پاریس هیلتون» هم از آن یاد کرد. برای اینکه از برچسب نگاه جنسیت گرا هم بگریزی می‌توان گفت «جهان پسا جاستین بیبر». در این جهان یاد می‌‌‌گیری که بقایت گره خورده با ابتذال محض. باید وقیح باشی و هتاک. باید کم‌بار باشی و بی مسولیت. باید فقط باشی. باید همواره و هرگونه باشی بدون هیچ دستاورد مهمی. هرچه گستاخ‌تر٬ بی ادب‌تر، سطحی‌تر، لوس‌تر، بی‌استعداد‌تر، بی‌تولید‌تر، جعلی‌تر، پر سر و صدا‌تر، لمپن‌تر، بی‌سواد‌تر، مهاجم‌تر، بی‌حاصل‌تر، گل‌درشت‌تر، بی‌حریم‌تر، بی‌اصول‌تر، پر‌رو‌تر، مخالف‌خوان‌تر، پر اشتباه‌تر و نابالغ‌تر و خب در نتیجه محبوب‌تر، پر سرمایه‌تر، نام‌دار‌تر و پر مخاطب‌تر. صدای نداشته‌ات و حرف‌های بی‌معنا و پر اشتباه فروانت همین‌جاست که به گوش همگان می‌رسد. اصلا همین جاست که دیده می‌شوی. همین جاست که روی تمام رسوایی‌ها و اشتباهات تئوری و عملی‌‌ات نردبانی می‌زنی و به قلعه‌ای می‌رسی باشکوه از شهرت که ته‌اش سلفی خودت است از خودت و در کنارت سلفی پرستان بی‌کار هورا کش و البته مخالفان خشمگین به تنگ‌آمده که می‌توانند حسود باشند یا نباشند.

با خودت خلوت می‌کنی و همچون معتاد فیلم «شوکران» که صدایش از پشت گوشی می‌آمد از خودت می‌پرسی: «مهندس چی‌شد که این‌طوری شد؟» مهندس چی‌شد که سینمایی‌نویس‌ این‌روزهای ما که فاصله سینما دوستی و صاحب نظر شدنش به کسری از ثانیه نرسید شد یکی از فراگیر‌ترینِ نام‌ها؟ چه شد جوان بیست و چند ساله ما شد استاد تئوری زیبایی‌شناسی در فلان فرهنگسرا؟ دکتر چی شد که خبرنگار ما که پیشتر و بیشتر از گفت و گو‌های و دیدگاه‌هایش قلب‌ات را نشانه می‌رفتند تا ذهنت را آن روزها، این روزها مدام در حال شنیدن قطع‌شدن تلفن‌ها و گفت و گو‌های بی سرانجامش هستی تا چیز دیگر؟ چرا خبرنگار ما «اوریانا فالاچی» نشد و «رابرت فیسک» که برایت یک تحلیل بدهد و تو را به تفکر وا دارد درباره جهان پیرامون؟ استاد چه شد که فلان وبلاگ نویس کوچک ناگهان شد ناظر و مترجم آرا بقیه برای ما؟ خانوم معلم چی شد که فلان فعال حقوق زنان شد مبتذل‌ترین موجود این روزها؟ چریک چی شد که فلان منتقد سیاسی شد هتاک‌ترین موجود روی زمین؟ یاور چرا صدای بقیه شنیده نمی‌شود؟ چرا یکی آنطرف‌تر با قلمی استوار‌تر و افق دیدی وسیع‌تر شش هزار و هشت‌هزار رهرو ندارد؟ مهندس چی‌شد که اینطوری شد؟

با خودم فکر می‌کنم این‌ها همه از نبود آزادی‌ست. شاید اگر در ایرانی آزاد بودیم و اگر همه می‌خوانند و می‌نوشتند، خواننده بد صدایی مثل آقای ایکس یا گروه کم خلاقیتی مثل «کیوسک» یا آدم تابو شکنی چون «شاهین نجفی» باید خیلی تلاش می‌کردند تا دیده شوند. خانوم فعال حقوق بشر و آقای خبرنگار باید خیلی می‌نوشتند و زحمت می‌کشیدند که بالا بروند و همچنان برایمان خبرساز بشوند و صدای ما را به خودمان بازتاب بدهند. با خودم می‌گویم مهندس اینطوری ست واقعا؟ نمی‌دانم. این روزگار در غرب کیم کارداشیان بیشتر از بقیه دیده می‌شود و تعداد رهرو‌های منتقدانی همچون «جاناتان رزنبام» و «آدریان مارتین» و «دیوید بوردول» (با کلی نوشته و تحلیل و کتاب و فعالیت) و تایید‌ پست‌های فیسبوکی‌شان از طرفداران منتقدان این روزهای ما کمتر است. کیم کارداشیان بر بلندای عوام‌زدگی ما ایستاده و البته عوام‌زدگی ما را تشدید می‌کند. شاید یک راهش این باشد که بیخیال شد. راه دیگرش اعتراض است. راهی دیگر فریاد زدن و شیوه دیگر در افتادن با ابتذال. و خب در آخر از خودت می‌پرسی مهندس اصلا صدایت شنیده می‌شود؟ دکتر از چه می‌ترسی؟