به بهانه پدیده «کی اف سی» در ایران سال ۱۳۹۴
۱- ماجرای گشایش درها و باز شدن شعبهای از «کیافسی»، شروع به کارش در ایران، موضع گیریها و سرانجامش تا به اینجای کار ماجرای غم انگیزیست. ماجرایی که برای من مثالیست از هزاران پدیده دیگر در ایران امروز و شاید دیروز و بیشک فردا. هزاران پدیدهای که ما را به غرب و شرق و جایی غیر خودمان میخواهد وصل کند و پیش میرود و نمیرود. «کیافسی» غم انگیز است چون همه چیزش درون و برون موافقان و مخالفانش را عیان میکند. غمانگیز است چون ما نمیدانیم داریم از چه حرف میزنیم. کدام «کیافسی» واقعا؟ شرکتی که خیلی پیشتر از تمام قضایای اخیر و توافقهای هستهای و و برداشته شدن تحریمها، در دولت احمدینژاد مجوز کارش صادر شده است و حال معلوم نیست با این اسم اضافه شده حلال دارد از ترکیه یا کجا، با آرم کمپانی اصلی میآید وهر دو گروه هم به واقع ، یا بنا به ملاحظات ارتباطشان را با او تکذیب میکنند. ما واقعا میخواهیم درباره چه حرف بزنیم؟
۲- طبق معمول مجبورم برای توصیف وضعیتی که در حال تجربهاش هستیم به سینما پناه ببرم و فکر میکنم دو فیلم «دندان نیش» و «خرچنگ» یورگس لانتیموس یونانی همه آنچیزی است که به آن دچاریم .از حاکمیت بگیرید تا اپوزسیون داخل، از اپوزسیون خارج تا طبقه متوسط، از امثال مسیح علینژادها تا کیافسی. «خرچنگ» درباره جامعهای است خیالی در که یک روز با شخصیت مردش وارد یک هتل میشوید و کم کم دستتان میآید که مرد زنش را از دست داده است. قوانین هتل حکم میکند که مرد ظرف مثلا یکماه برای خودش همراهی (پارتنر) بیابد و اگر موفق نشود در انتهای آن دوره به یک حیوان که خودش انتخاب کرده تبدیل میشود. بعد به تدریج متوجه میشوید که یک سری افراد دارند از این هتل فرار میکنند. با مرد از این هتل فرار میکنید و به جبهه مخالفان این هتل و این وضعیت ابزورد میپیوندید. تازه آنجاست که درمییابید شرایطی متفاوت اما به همان اندازه بلاهتبار پیش روی اوست. جایی که بوسیدن قدغن است و همخوابگی و عشق ورزیدن جرم. حالا برایتان معلوم میشود که اوضاع از چه قرار است و انگار این دو دنیا از نظر حجم نابخردی وناکارآمدی آیینه یکدیگرند. اما نباید فراموش کرد که این شرایط محصول وجود هتل است. یعنی اگر هتلی نبود این مقاومت دیوانهوار نابخردانه هم شکل نمیگرفت. (با همه این حرفها این مساله ذرهای از مسئولیت ما در اعتراض به پوچی و برجستهکردن خطاهای دو طرف و تمامی طرفهای درگیر کم نمی کند)
قصه «دندان نیش» هم درباره پدری بود که از ترس و توهم فضای مسموم بیرون خانه، خانوادهاش را در یک خانه نگه داشته بود. در خانه با دروغهای پدر همه چیز تغییر ماهیت داده است. بچهها به جای تلویزیون مدام فیلمهای مراسم تولدشان را تماشا میکنند و بازیشان این است که همدیگر را با کلروفورم بیهوش کنند. آنها به نمکدان میگویند تلفن و برایشان کلمه زامبی مثلا گلی زرد در باغچه را تداعی میکند .وضعیت خانه به همین روال به پیش می رود تا اینکه پدر برای ارضای جنسی پسر خانواده زنی را به خانه می آورد و خب حضور غریبه در خانه یعنی فاجعه یعنی آگاهی و دست آخر یکی از دخترها هم می زند با سنگ دندانش را می شکند تا از خانه بیرون بزند و… در انتها رهایی؟ می بینیم؟ نمیبینیم؟ تصاویر برایتان بدجوری آشنا هستند نه؟
۳- ماجرای کیافسی غمانگیز است چون غم زیستن در ایران را به یادتان میآورد. یادتان میآورد که سیاست درهای بسته و تحریم و عدم تعامل صحیح با خارج از ایران و تزریق تصویری به شدت مخدوش و کج و معوج و بیاندازه ناروا و بدون ذرهای صداقت از غرب و شرق (هم بوسیله رسانههای دولتی، هم خصوصی و هم رسانههای فارسی زبان و غیر فارسی خارج از ایران) چقدر همگی ما را ندیده و نشنیده (همان با ادب ندید بدید) بار آورده است. غمانگیزست چون یادتان میآورد که این درها که باز میشود (یا کسی می تواند از آن رد بشود و به آنطرف درها سفری بکند) همچون سدی که در پشتش انبوه آشغال و قوطی و بطری و رخت پاره جمع شده و وقتی ویران میشود و تا مدتی طولانی خبری از آب زلال نیست، باید منتظر آشغال و آدمهای آشغال و وضعیت آشغال و سلیقه آشغال باشید که در جلوی چشم شما دیر زمانی رژه بروند. غمانگیز است چون مرا یاد فیلم «خداحافظ لنین» میاندازد و روایت آن پسر که میخواست در آلمان شرقی بعد از فروپاشی دیواربرلین، دوران کمونیسم را برای مادر رو به موتش بازسازی کند و وقتی برای ما (و نه مادرش) از اولین تصویر آزادی حرف می زند، «آزادی» را در قاب تلویزیون یک مغازه ویدئو فروشی میبیند، در قامت نمایی از یک فیلم هرزهنگارانه که زنی روی پستانهای بزرگش خامه میریزد و لیسشان میزند. کیافسی و «مکدونالد» برای من اساسا چنین ماهیتی دارند. یک غذای سریع حاضری ارزان، بیکیفیت، دانشجویی، بزن در رویی و ناسالم. کیافسی جاییست که در لندن برای دیدن دوستتان یا معشوقهتان و شبی برای تفریح به آنجا نمیروید، جاییست که احتیاج ندارید به خودتان برای وروود به آنجا برسید، جایی ست که اگر خیلی وضع مالیتان درست باشد و دستتان به دهانتان برسد کسر شانتان میآید که آنجا غذا بخورید. و خب طبق معمول تصویر وارونهاش در ایران اما همان صف طولانی با زنهای خوش پوش و آرایش کرده آماده سفارش در شهرک غرب است. پخش عکسهای افتتاح آن شعبه کاذب و دست به دست چرخیدن آن در شبکه های اجتماعی غم انگیز است همچون باقی رفتارهای این طبقه عاصی از حاکمیت و سیاستهای فرهنگیاش که یگانه راه رهایی را در کپی برداری آگاهانه یا ناآگاهانه سطحی از همه چیز آنطرف مرزها دیده است و «نمایش» روشنفکری و باز بودن ذهن را در ازدواج سفید، سیگار کشیدن فراوان، تا خرخره مشروب خوردن، خیانت کردن، اسم بچه عوض کردن، عوض کردن دین، همزمان با چند نفر در رابطه بودن، مفتخر به تماشای فیلم پورن بودن در خلوت و حتی در جمع دوستان، گذاشتن بچه در مهد کودکی که فقط درش انگلیسی حرف میزنند و… می بیند.غم انگیز است کیافسی چون مرا یاد صنف خودم میاندازد که در ایران در مطبها مدعیاند در حال درمان بیماران با لیزرند (که والله من در لندنش در هیچ مطبی ندیدم و تک و توک شنیدم) و پول فراوان از مریض مطالبه میکنند و کلی وسایل و مواد پایهای ندارند و مریض هم دیگر فکر میکند دارد حسابی و به روز درمان میشود و فرهنگ غلطی را اشاعه میدهد و بهجای اینکه از شما برای خمیر دندان فلوراید بالا برای پیش گیری پرس جو کند از شما درباره لیزر می پرسد و احتمالا پولش را خرج مطبی میکند که لیزرش بیشتر (بخوانید شیکتر) است. ( همینجا هم اعتراف هم میکنم که کی اف سی چندین شعبه حلال دارد در لندن و جاهای دیگر و برچسب حلال روی در خورده است و نه در کنار آرم اصلی و من چندین بار درش غذا خوردهام مثل کارهای روزمره و اگر نگران سلامتی و چاقی و اضافه وزن نبودم بدم نمی آمد هرچند وقت یکبار بروم و بخورم و مکدونالد هم اصلا نمیروم چون همچنان در ازای پولی که می دهید سیر نمی شوید)
۴- ماجرای کیافسی غم انگیز است چون تکرار بیدلیل ذوقزدگی راستگرایان و از آن بدتر واکنشها و ضدیت منفی تکراری چپاندیشان را درباره سرمایه است و این که مدام فراموش میکنند و جواب هم نمیدهند که سرمایه گذاری خارجی میتواند شغل ایجاد کند. و اصلا همین اشتغال است که مطالبات ر ا باعث شده و قانون و تعهد را در پی دارد. باید پویایی و رقابتی باشد تا بتوان به آن سر و شکل داد. باید کارخانه و کارگر و زن کارمند و غیرهای باشد تا بشود درست حسابی برایشان سینه جر داد در اینور و آنور آب. و باز از خودم میپرسم ما داریم اصلا سر چه بحث می کنیم؟! در درون کسانی هستند که نه نگران سلامتی مردماند و نه نگران سرمایه، نه پویایی و نه هیچ چیز دیگر و تنها دارند رتوریک خودشان را مدام و صدباره در چشم و گوش شما می کنند و آنقدربد عمل کرده و ناکارآمد بوده اند و آنقدر بدون اعتماد به نفس هستند که فکر میکنند راهی که با کیافسی باز بشود سیل میبردش و خودشان را به ندیدن میزنند که آن فرهنگ و محصولات و تراوشات تحمیلی را سالهاست سیل برده و هزار بدتر از کیافسی و نمادهایش را دارند در خانهها که هیچ بلکه در جلوی چشمشان در خیابانها مصرف میکنند.
۵- کیافسی غم انگیز است چون یادمان میآورد مثل همه چیز در ایران، نبود یک محصول اصل خارجی باعث شده هزار بدتر و بهترش تولید شود. بهجای کیافسی و مکدونالد و شعبههای حقیرانه چون «چیکن کاتیج» (که در بریتانیا هرجا بیشتر است یعنی منطقه به لحاظ مالی فقیرتر هم است) هزاران «قادر ترکی» و «اژدر» و «زاپاتا» (که از مضر بودن غذایی کم هم ندارند از مابه ازهای خارجیاش) و کلی رستوران دیگرجایشان را پر کرده است. نبود «استار باکس» و «پرت» و غیره باعث شکل گیری هزاران معجون و ویتامینه و کافههای جور واجور شد. پخش نشدن فیلم خارجی در سینماها به تولید صدها فیلم ایرانی (عمدتا بیکیفت) منتج شد. جلوگیری و ضدیت با موسیقی پاب و انواع ژانرهای موسیقی در غرب و شرق در دلش و ناخواسته در ابتدا فراگیری موسیقی سنتی را در بر داشت و بدتر اینقدر آهنگساز و خواننده پاب وطنی درست کرد که عملا شبکههای لسآنجلسی یکی یکی تعطیل کردند و رفتند دنبال کار دیگر. کیافسی اما شاید به شما نشان دهد ما در ایران مصرف کنندهی کاریکاتوری از همه چیز بودهایم. چیزهایی که از درون ایران بیرون آمده اند کاریکاتوری هایی از لیگ فوتبال تا سینما تا کافه داری تا …. ما خواسته یا نا خواسته به ذائقه خودمان رسیدهایم. کیافسی و مکدونالدو بقیه پیتزا فروشیهای معروفی مثل هات و دومینو شاید در ایران در برابر قادر ترکی و پدر خوانده و نیکبوی شکست بخورند چون ما با پول کم غذای زیادی میخواهیم و این مرغهای سوخاری و همبرگرها و پیتزاها با چیزی که ما در ایران میخوریم قابل مقایسه نیستند.