اشاره: آنچه در زیر می‌خوانید برآیندی‌ست از گفت‌و‌گو‌های تلفنی من با دوستان پی‌گیر سینمای ایران و مجموع اطلاعات و حس و حالی که از طریق شرح‌حال/ یادداشت‌های فیسبوکی منتقل شده. اینجا خودم را جای آدمی گذاشته ام که دارد در ایران زندگی می‌کند و سینمای ایران همچنان برایش مهم است. این نوشته برای نخستین‌بار در صفحه شخصی من در فیسبوک منتشر شد و برای خواندن نظرات می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.

۱. تقریبا از آدم‌ها و سازندگان بزرگ و خوش‌نام‌ها به تعبیری نسل‌اولی‌ها/ پیش از انقلابی‌ها و نسل دومی‌ها/ سازندگان نامی دهه شصت و هفتاد نا‌امیدم. یعنی اگر اسم مهرجویی، تقوایی، بیضایی، کیمیایی، فرمان‌آرا، افخمی، حاتمی‌کیا، مخملباف میلانی، تبریزی و… را بشنوم هیچ انتظاری جز سرخوردگی و عصبانیت و افسوس ندارم و مثل سابق دلم از خوشی و انتظار آشوب نمی‌شود. چند نفری هستند که همچنان می‌توانند شگفت‌زده‌ام بکنند: کیارستمی، عیاری، بنی‌اعتماد و داوود‌نژاد (با اگر و اما). بازیگران عرصه هنر هفتم دهه هشتاد و نود اما عوض شده‌اند. در میان این همه جوان پر‌شور و شوق غیر از فرهادی کسی برایم تبدیل به نام نشده است. فرهادی در کنار چند نام از بالایی‌ها (و البته مانی حقیقی و یکی دو نفر دیگر از جمله شهرام مکری که ماهی و گربه‌اش را ندیده‌ام) اگر فیلم‌ نسازند غمگین هستم و سر‌شار از حسرت.

۲. اما جشنواره فیلم فجر امسال برای من دو پیغام دارد. اول اینکه با فیلمسازانی طرفیم که به شدت فیلم‌بین هستند و می‌خواهند هرجور شده فیلم بسازند. این فیلمسازان دو افق و دو ایده‌آل در پیش رو دارند. از یک طرف با کسانی طرفیم که از منابع‌ الهام و لذتشان سینمای تکنیکی و سر‌گرم‌کننده و بعضا بازیگوش این سال‌های هالیوود است (آنجایی که از تارانتینو تا نولان و از اسکورسیزی تا فینچر) تلاش دارند با حفظ زبان و استقلال و دغدغه‌های خویش فیلمی سینمایی برای تماشاگران بسازنند و او را دو ساعتی در سینما سرگرم کنند و به لحاظ مضمونی (چه در سطح چه در عمق) و تکنیکی و ضرباهنگ او را به وجد بیاورند و مرعوبش کنند. «شهرام مکری» با «ماهی و گربه» (از سینمای پارسال) و «هومن سیدی» با «اعترافات ذهن خطرناک من» و «رخ دیوانه» ابوالحسن داوودی… و تمام این تلاش‌ها برای پرهیز از روایت‌های خطی و شخصیت‌های فراوان و قصه‌های اپیزودیک از این دسته‌اند. دسته دوم فیلمسازان، اما جهان ذهنی‌ و منبع لذتشان از سینمای اروپا می‌آید، آن بخشی که سکوت و تامل و کندی و شخصیت‌ها (؟!) بیشتر مد‌نظر است تا سرعت دیوانه‌وار وقایع و روایت. به نظر می‌رسد «مردی که اسب شد» و «احتمال باران اسیدی» شاخص‌های این گروه‌اند. آنچه که مرا بیش از پیش نگران می‌کند نوعی اصیل‌نبودن تمامی این آثار است. فیلم‌ها و فیلم‌نامه‌هایی که درونی نشده‌اند و حاصل دغدغه‌های واقعی فیلمسازان نیستند. فیلم‌هایی که از تجربه‌های زیست شده، غم‌ها، شادی‌ها، نگرانی‌ها و موضع‌گیری‌های آنها شاید تهی باشد. جایی که فیلمساز این تجربه‌ها و منابع الهام بصری با خودش پیوند نداده و محصول نهایی همچنان یادآورنمونه‌های اصلی است در انتهای امر. اما سوی دیگر این ماجرا تلاش برای کشاندن تماشاگر به سینما و ارتقا سلیقه اوست بدون افتادن به دام ابتذالی از جمله «گیس بریده»، «اخراجی‌ها»، «استخونای بابام» و مجموعه فیلم‌های سوپر‌مارکتی که مثل قارچ همه چیز سینمای ایران و تماشاگرش را در هشت سال گذشته به سقوط نزدیک کرد. این فیلم‌ها اگر بتوانند تماشاگراشان را در سینما راضی کنند که به نظر می‌رسد رخ دیوانه و اعترافات ذهن خطرناک من در یک جهان و فیلم احتمالا اصیلی چون «در دنیای تو ساعت چند است؟» صفی یزدانیان به این امر موفق شده‌اند، واقعا جای خوشبختی و خوشحالی و امیدواری برای سال‌های آینده را دارد و من تماشاگر را به انتظار تجربه‌های فیلم‌ها اصیل‌تری وا می‌دارد.(در حاشیه در مجموعه تلاش‌های فیلمسازان دهه هشتاد من به شخصه تجربه‌های «خواب تلخ» محسن امیر یوسفی، «پله‌آخر» علی مصفا، «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» بهنام بهزادی، «چیزهایی هست که نمی‌دانی» فردین صاحب‌‌الزمانی و برخی از تلاش‌های کاهانی و توکلی را در مجموع فیلم‌هایشان شوق برانگیز‌ یافته‌ام)

۳. مجموعه فیلم‌های دیده شده از سال‌های گذشته اما برای من حس مشترکی را به همراه داشت. فرقی نمی‌کرد «کلاس هنرپیشگی» ببینم یا «برف روی کاج‌ها» یا «دربند» یا «خط ویژه» یا «برف» یا «درباره الی» یا «زندگی خصوصی آقای محمودی و بانو» یا «بی‌خود بی‌جهت» یا «دایره زنگی» یا «قاعده تصادف» یا …. در همه این فیلم‌ها با روحی طرفم سرشار از پلشتی و نکبت دوران. آدم‌هایی دروغ‌گو، پنهان‌کار، نگران، مدام در حال جارو کردن خاک به زیر فرش، بی آینده، سرشار از خطا، پا درهوا، با کاسه چه‌کنم چه کنم، نامهربان، عصبی، به شدت درگیر مسائل مادی و پول ، غیر قابل اعتماد، در حال فرار و در یک کلام جهانی پر از عذاب و سنگینی و از درون و برون دهشتناک. به نظرم این‌ها همه خوب یا بد (در اجرا) همه برآمده از تجربه‌ها یا واکنش سازندگان به این روزگار بوده است و می‌شود حال در مقایسه با فیلم‌های دهه شصت و هفتاد و شاید نوعی تنوع مضامین (که به طور شاخص می‌توان همان سال هفتادش را با «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما»، «بانو»، «مسافران»، «دلشدگان»، «نرگس» و… بیاد آورد) به نتایج دیگری هم رسید.

۴. این‌را هم بگویم که بیان نکردنش خفه‌ام می‌کند. «چه خوبه که برگشتی» داریوش مهرجویی برای من یکی از نفرت‌انگیز‌ترین و تهوع‌آورترین و عصبی‌کننده‌ترین فیلم‌هایی بود که در سینمای بعد ازانقلاب دیده‌ام. منی که تمام دوران کودکی‌ام با مجموعه مزخرفی از فیلم‌های سینمای ایران از «گل‌ها و گلوله‌ها» گرفته تا «جدال بزرگ» و «پرنده آهنین» پر شده بود (و عیار فیلم بد دستم است در سینمای ایران) تماشای خودکشی فیلم‌سازی که دوستش داشتم در جلوی چشمان بزرگترین فاجعه دهه هشتاد/نود به حساب می‌آید.