دو روز است که از تماشای «تعطیلات بهاری»/ «اسپرینگ بریکرز» (هارمونی کورین) رها شدهام و همچنان مرددم که آیا این فیلم لایق این میزان توجه و شور و دستافشانیست یا نه؟ در این چند ماه گذشته «اسپرینگ بریکرز» هم روی جلد «کایهدو سینما» رفته و هم روی جلد «سایت ساوند» ماه آینده قرار گرفته. از جشنواره ونیز تا به این طرف بحثهای زیادی در گرفته و جمعی از منتقدان از جمله «جی هوبرمن» یادداشتهای مفصلی برایش نوشتهاند. (البته بخش عمدهای از نوشته جیهوبرمن به مجموعه «دخترها» میپردازد که میتوانید آن را اینجا بخوانید)
با همه این حرفها و انتظاری بالا به هنگام دیدن آن، بعد از تماشایاش همچنان در تردید به سر میبرم. «اسپرینگ بریکرز» داستان چهار دختر است که برای تعطیلات بین ترم دانشگاهی برای پیوستن به جماعت خوشگذران ساحلهای فلوریدا دست به سرقت میزنند و بعد از رسیدن به محل مذکور به واسطه ماجرایی که چندان هم مشخص نیست با یک خواننده رپ/ گنگستر آشنا میشوند و ماجراها به مسیر دیگری میروند. در ظاهر و اولین برخورد آنچه به چشم میآید همان تصویر پوستر معروف فیلم است: چهار دختر جوان با بیکینی و اسلحه در دست. یک تصویر سکسی تحریککننده که حتی میتواند اشارهای به شوخی معروف «ژان لوک گدار» باشد: «برای فیلم ساختن [در هالیوود] نیاز به دو چیز دارید: زن برهنه و اسلحه». اما آنچه در ادامه به نمایش در میآید ورای تمام آن تصاویر دختران بیکینی پوش و دخترانی که سخاوتمندانه و در حالتی «بیخود» سینههایشان را به نمایش میگذارند و باسنهایشان را تکان میدهند و پسرها روی بدنهایشان مواد مخدر میکشند و مشروبات الکلی میریزند (به مانند انزال فیلمهای پورنو)، جهان تلخ و سیاهی است که گویا بر تکرار مکررات بنا شده و نهایتا به جایی ختم میشود که من آن را «پایان مردانگی/مردان» مینامم. جایی که گنگستر فیلم (با بازی جیمز فرانکو) در لحظات تنهاییاش با دختران به بچهها میماند و با سلاح در دست آنها عمل جنسی انجام میدهد و در انتها این دختران هستند که در فضایی رویایی و احمقانه دست به تار و مار گنگسترهای دیگر میزنند و میراث دار آنها میشوند. تکرار مدام تصاویر و گفت و گوها روی تصاویر، روایت منقطع، بیمنطقی اجزای قصه و پایان حماقت بارش و (حتی شاید نبود قصه) و در نهایت دوربین سرگردان (که در جاهایی یادآور نوعی «مالیک جسمانی» است) کیفیتی کابوسگونه به آن بخشیده است. در سکانس سرقت از مغازه غذای حاضری که به صورت چشمگیر و ویژهای از لحظه ورود تا خروج از مغازه در یک پلان/ سکانس گرفته شده، یکی از دخترها میگوید «کار راحتی است و تصور کنید مشغول بازی کامپیوتری هستید» و خب عملا فیلم و اجزایش آرام آرام به همان بازیهای کامپیوتری (دخترانی بیکینی پوش با اسلحه) تبدیل میشوند. فیلم البته پر است از گفت و گوهایی که روی تصاویر معانی دوگانهای پیدا میکنند. گنگستر برای دخترها «بریتنی اسپیرز» میخواند و آنها با اسلحه میرقصند و آن طرف دخترها مدام به مادرشان میگویند آنجا بهشت است و رویایی. اما چه رویایی؟ واقعیتش این است که هنوز برای من مبهم است که آیا فیلمساز به دنبال تفکیک واقعیت و خیال و رویاست یا میخواهد فرهنگ «اسپرینگ بریک» را به نقد بکشد (یا آن را دست بیاندازد وقتی دختران با همان بیکینی در دادگاه حاضر میشوند) یا نگران جهانی بی سر و سامان و بی حد و مرز است و منتقد دنیای «فرهنگ پالپ» با همه مختصات امروزیاش و نتیجه را فاجعه میداند یا نه واقعا در همان تصویر دختران بیکینی پوش اسلحه به دست سفید پوست گیر کردهاست که تازه در یک نگاه سختگیر به هنگام برخورد با گنگسترهای سیاه سمت و سویی نژاد پرستانه هم پیدا میکند. در مجموع، فیلم آنقدرها که حرفش را زدهاند بزرگ نیست برای من البته برخی از لحظات فیلم و لحن مستقل و ساختار تجربیاش قطعا فراموش نمیشود ولی به قول یکی از منتقدهای انگلیسی که (من البته این اندازه تخفیفش نمیدهم) میتواند به راحتی در نظرتان در حد کلیپهای امتیوی که حال سر و شکلی گستاخانه پیدا کردهاند و مدام تکرار میشوند سقوط کند و بماند که دیگر در جهان امروز گستاخی و نمایش گستاخی و نقد گستاخی چندان معنای خاصی ندارد.
پینوشت: این یادداشت برای اولین بار در فیسبوک منتشر شد که برای خواندن نظرات میتوانید به اینجا مراجعه کنید.