اشاره: این نوشته برای اولین بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.

اسکار امسال به مانند خیلی از سال‌ها به‌شدت سیاسی/ آمریکایی است. دستاورد‌ها و پیروز‌های آمریکایی‌ها مثلثی ساخته‌ که مراسم و انتخاب‌ها و حواشی را در خود احاطه کرده‌اند. «آرگو» (بن افلک) نمایش یک «تهاجم فرهنگی» و پیروزی بدون خشونت بر دشمن قبلی و فعلی (ایران)، «سی دقیقه بامداد» (کاترین بیگلو) پرده‌برداری و توجیه بی‌اندازه مشکوک شکنجه و کشتن و حذف دشمن قبلی (بن لادن)، و برترین و قابل قبول‌ترین ضلع سوم این مثلث «لینکلن» غلبه بر دشمن درون (برده‌داری) است. «استیون اسپیلبرگ» کارگردان یهودی/ آمریکایی که دِینش را با هنرمندی به هم‌کیشانش و هم‌وطنانش ادا کرده و با «فهرست شیندلر» مظلومیت آنها‌ را در جنگ جهانی دوم ماندگار کرد و از طرف دیگر با «نجات سرباز رایان» آمریکایی‌های درون جنگ را در قله افتخار نشاند و نمایش پر ابهتش جوری بود که انگاری این آمریکایی‌ها بودند که بهایی سنگین جنگ/ پیروزی را پرداختند (و نه انگلیسی‌ها یا آلمانی‌ها یا روس‌ها و بقیه ملل درگیر دیگر) این بار نیز با مسئله‌ و فاجعه‌ای خود‌ساخته (محصول تفکر برتری ما اینوری‌ها بر شما آنوری‌ها) همچون «برده‌داری» و «لغو قانون برده‌داری» (اسپیلبرگ پیشتر در «آمیستاد» هم به مسئله برده‌داری پرداخته بود) همان شیوه شکوهمند را در پیش می‌گیرد.

این فیلم پر‌ گفت و گو (که در جهان اسپیلبرگ این حجم گفت و گو بدون هیچ اکشن فیزیکی کم‌تر به چشم می‌خورد و به نظر می‌رسد این‌بار این گفت و گو‌ها هستند که به خود «اکشن» مورد نظر کارگردان تبدیل شده‌اند) که حضور بی‌نظیر «دانیل دی‌لوئیس» تمامی اجزایش را تحت تاثیر قرار داده (سکانس اوج و وجدآور فیلم همان بخش مجلس و تصویب قانونش است) کاری می‌کند که «سی دقیقه بامداد» از آن در می‌ماند و آن دستاورد جایی است که با اینکه در مقام تماشاگر نتیجه نهایی می‌دانی و از فرجام خوشایند لغو برده‌داری آگاهی، اما باز همچنان منتظر و هیجان زده گفت و گو‌ها را تا به انتها تعقیب می‌کنی. جدا از بازی شگفت‌آور دی‌‌لویئس (که اسپیلبرگ در یک مصاحبه گفته که او شیوه کارگردانیش را عوض کرد و پس از اینکه دیده در گوشه اتاق گریم در قامت لینکلن داشته تنقلات می‌خورده و به همین دلیل به همه دستور داده تمام جنگولک‌بازی‌های کامپیوتری را تعطیل و خودش و عوامل را واردار کرده کروات و کت شلوار بپوشند چون قرار است یک ریئس جمهور را کارگردانی کنند و می‌خواهند خدمت «آقای ریئس جمهور» شرف‌یاب بشوند!) بازی‌های تحسین برانگیزی از «تامی لی‌جونز» و «جیمز اسپیدر» (که بدجوری چاق شده یا چاقش کرده‌اند) دارد. فیلمبرداری و طراحی صحنه و یار همیشگی او «جان ویلیامز» همه مثل همیشه وجد آورند. محصول نهایی فیلم خوبی (نه شاهکار) از اسپیلبرگ است که همه قدرت و انرژی‌اش را از دی‌لویئس می‌گیرد. لحظات سانتی‌مانتال هم دارد که خوب مال اسپیلبرگ است. اکران فیلم به بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا موکول شد. چرایش ساده است. «آبراهام لینکلن» رئیس جمهور جمهوری‌خواهان بود که دموکرات‌ها در تصویب قانون لغو‌برده‌ داری بیشترین کمک را به او کردند و هم حزبی‌هایش بیشترین سنگ را جلوی پای او انداختند. به قول دوستی، لینکلن تصویری استعاری از امروز و دیروز توامان جمهوری‌خواهان است و شاید یک تلنگر. بین همه کاندیدا‌ها و در فاصله کیلومتری با «مرشد/ استاد» (پل توماس اندرسون) که نا‌دیده‌اش گرفته‌اند حق بردن بسیاری از جوایز را دارد. من دوست دارم «واکین فینیکس» جایزه بهترین بازیگری را ببرد اما. چون دی‌لوئیس به آدمی اسطوره‌ای، وجهی انسانی و قابل لمس بخشیده اما فینیکس از یک «هیچی» یک «هیچ ‌کس» ماندگار آفریده است.