اول از همه با عرض معذرت از تمامی دوستان متخصص در عرصه موسیقی و شعر و شاعری و به ویژه آقای «علی عظیمی» و «آرش آشتیانی» و باقی کسانی که دستاندرکار تهیه این دو نماهنگ بودهاند، این چند خطی که خواهید خواند تنها یک واکنش احساسیست به ویدئو کلیپهایی/ نماهنگهایی که یکیاش بارها و بارها همرسان و برای خیلیها ماندگار شدهاست و دیگری نیز در آستانه رسیدن به این کیفیت است و پتانسیل آنرا هم بهصورت وحشتناکی درست و حسابی دارد.
خیلی ساده، به نظرم علی عظیمی صدای خوبی ندارد، صدایی ماندگار و گوشنواز که به دل بنشیند. معتقدم شهرت ایشان در میان مخاطبان ایرانی اما در سالهای اخیر بیشتر به همین دو ویدئو کلیپ بر میگردد. (بماند که آلبوم «رادیو تهران» هم گویا یکی از پرفروشترین آلبومهای موسیقی در یک دهه گذشته بوده است). فک میکنم شعرِ ترانه «پیش درآمد» هیچ متن ویژه اساسی و آنچنان ماندگاری نبود. چیزی از جنس «باد میشم میرم تو موهات یا سیگار میشم میرم رو لبهات یا فقر میشم میرم تو جیبات و …. وای از اون روزها که من به فاک زدم…» آنچنان عاشقانه تکاندهندهای نیست که با جان و دل من یکی بیامیزد (نقطه مقابل این قطعه مثلا برای من ترانه «سرباز جوان» است از اشعار زندهیاد «ایرج کریمی» و با صدای «سینا سلیمی» و آن موتیف «دریغا نگاهی٬ دریغا…»). ترانه «پیشدرآمد» بدون آن تصاویر آرشیو و نوستالژیک تاریخ سینمای ایران به احتمال خیلی زیاد فراموش میشد به سرعت.
اما مشکل کجاست؟ مشکل غلبه فرم بر محتوی است. یعنی شما با استفاده از حس دلبستگی مخاطبان روی ترانهای که (احساس میکنم اصلا و ابدا برای سینمای ایران و شخصیتهایش سروده نشدهاست) کلیپی بسازی که صدایی که خوش نیست را ماندگار میکند بیارتباط بامحصول نهایی اثر. حال این اتفاق دارد با کلیپ «زندگی» تکرار میشود. این بار با شعری از «هوشنگ ابتهاج» و مجموعهای از تصاویر سیاه و سفید و قطعا ماندگار و به روز بزرگان و مفاخر ادب و هنر (که برخی از ایشان دار و ندار فرهنگ ایران و ایرانیان هستند). جایی که «حسین علیزاده»، «رضا قاسمی»، «اسماعیل خویی»، «رضا دقتی»، «سیما بینا»، «محسن نامجو»، «هوشنگ ابتهاج»، «پرویز صیاد»، «پوریی بنایی» و… را در روزمرگیشان میبینیم. بشخصه اگر این تصاویر نبود من آنچه که خوانده شدهبود را دوست نداشتم. اینبار حتی چیزی از جنس «حیف از اون روزا که من هی به فاک زدم» هم به خاطر نمیماند از شعر ه. الف سایه. من این چند خط را نوشتم که فقط از احساس خودم بگویم و دوست دارم دوستان متخصص این عرصه هم همانطور که پدر «باران کوثری» را سر کلیپ «چرا رفتی؟» جلوی چشمش آوردند، اینجا هم همین کار را بکنند (چه در مقام ستایش و چه در مقام انتقاد تخصصی). این چند خط را نوشتم پیش از آنکه هنرمند جوان ما به خاطر بیسر و سامانی و فقر شدید و نبود منتقدین هنری در رسانههای مختلف و بویژه آنهایی که در خارج از ایران مشغول به کارند، آنقدر بزرگ شود که دیگر نشود به او انتقاد کرد (برای مثال رجوع کنید به کسانی همچون «صبا زوارهای» بعنوان آرتیست و «فاطمه شمس» درمقام شاعر و… که بدون اینکه کار بزرگی کرده باشند بزرگ شدهاند و در مقام صاحب نظر مورد پرسش و پاسخ قرار میگیرند). نوشتم تا وجدانم کمی آرام بگیرد و شما را هم به چالش بطلبم.
پینوشت: نقطه مقابل آن نماهنگهای ذکر شده، شاید نماهنگ «نامه» نامجو باشد که بیاندازه بی ربط است به آنچه خوانده شده ولی صدا و شعر و اجرا ترانه برای من فوقالعاده است.
پینوشت ۲: خب شاهد از غیب رسید و در راستای ادعای پیشبینی من درباره فراگیری بی حساب و کتاب ویدئو کلیپ «زندگی» در شرح حال/ استاتوس دیروز، بیبیسی فارسی هم همراه و همگام و جلوتر از مخاطب یک نوشابه اساسی برای سازندگان و خواننده آن باز کرد و در برنامه شصت دقیقه حسابی معرفی و ارتقاءش داد. این نیز بگذرد. فکر نکنم لازم به توضیح باشد که اینجا انتقاد جدی به بیبیسی فارسی بهصورت خاص صورت نگرفته. بیبیسی فارسی، صدا و سیمای جمهوری اسلامی، من و تو، روزنامه شرق، سیانان، مجله فیلم و… یک عمر است برای من و شما کسی را معرفی کردهاند در مقام هنرمند، فعال امور زنان، کارشناس آشپزی، ادیب، تحلیلگر سیاسی و…. و این تنبلی و البته ناتوانی و بیپژواکی صداهای معترض ماست (البته بیشتر در سالهای گذشته و کمی و فقط کمی کمتر در سالهای اخیر) که به راحتی هرچه را به خوردمان میدهند از روی ناآگاهی مصرف میکنیم و خب بعد از مدتیهم میشود خر برفت و خر برفت و خر برفت. رسانه عمومی سلیقه میسازد و سلیقه عمومی هم به رسانه جرات این کار را میدهد اساسی وگرنه ورشکستگی اجتناب ناپذیرست.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شده بود. برای خواندن نظرات میتوانید به اینجا و اینجا مراجعه کنید.
نماهنگ «زندگی» را اینجا ببینید:
نماهنگ «پیشدرآمد» را اینجا ببینید:
ترانه «سرباز جوان» را اینجا ببینید:
نماهنگ «چرا رفتی؟» را اینجا ببینید:
نماهنگ «نامه» را اینجا ببینید