«جاذبه» آلفونسو کوارون بیش از هرچیزی «همه چیز از دست رفت» (جی.سی چاندر) را به یاد میآورد. هر دو به تجربههایی بیاندازه بلند پروازانه در درون و برون هالیوود میمانند. روزهایی که ترس و محافظهکاری و تن دادن به قواعد مرسوم و قصههای بیرنگ و بو غوغا میکند، این اندازه جسارت و بیاعتنایی و بلندپروازی با هر نتیجهای قابل ستایش است و امیدوارکننده. هر دو فیلم قهرمانهایشان را در دل دو بیکران رها کرده و تقلایشان را به نظاره نشستهاند. قهرمانهای یکی در فضا سرگردانند و دیگری در دریا گم شده است. نتیجه اما یکی است: تلاش برای بقا. یکی شدن با طبیعت و مبارزه با آن. کوچکی در برابر کائنات و البته بزرگی اراده و تلاشی همپای دیگر اجزایش. پویایی و جنبو جوشی تمام نشدنی و نبردی نابرابر که نتیجه نهاییاش چندان مهم نیست و این خود مبارزه و کمنیاوردن است که امید و ایمان را دل شما زنده نگه میدارد. و خب در طول هر دو فیلم میشود به خوبی درک کرد که چرا «ای.تی» این اندازه اصرار داشت به خانه برگردد!
هر چقدر که «مرد ما» (رابرت ردفورد) در «همهچیز از دست رفت» ساکت است و آن سه کلمه را هم به اجبار میگوید، اما «رایان استون» (ساندرا بولاک) و «مت کواسکی» (جرج کلونی) یک ریز حرف میزنند. حرفهایی که خیلی مهم نیست. یکجور واکنش روانی برای غلبه بر ترس و تنهایی و از دست رفتن و نیستشدن در دل همان بیکران تمام نشدنی. حرفهایی که انگار مجبورند برای ما بزنند. حرفهایی که برای راضی شدن تماشاگران عجول و البته دیگران زده میشود نکته مهمتری را هم در دل خود دارد. اینکه تجربه در دل سیستمی که باید سرمایهاش را برگرداند خیلی آسان نیست. ولی ما به حرفها و فیلمنامه کاری نداریم و نباید داشته باشیم. باید خودمان را در تصاویر و «فضا» غرق کنیم. باید انگاری در کنار این فضانوردان سرگردان بیوزنی را حس کنیم. بشویم جزئی از این دنیای عظیم و مثل همان قطرههای آب یا عروسک «لونی تونز» یا خودکارها یا پلاک دندانی؛ معلق و سرگردان و رها از هر بندی از کنار بازیگرها عبور کنیم . باید لذت ببریم از دوربین رقصکنان «امانوئل لوبزکی» و حیرت کنیم از آن نماهای طولانی و بدون قطع ابتدایی (جایی که «مت» از دور دستها آرام آرام پدیدار میشود، به تدریج تمام دورنمای زیبای کره زمین را که ابتدا سوژه اصلی درون قاب بود و به تدریج در پس زمینه قرار گرفت، میپوشاند و بعدهمراه با او با بقیه فضا نوردان همراه و آشنا میشویم) یا فصل همراه شدن با «رایان» و گذشتن از محفظه شیشهای اطراف سر او و رسیدن بدون قطع به نمای نقطه نظر او و یا قابهای متعددی از جمله جایی که مت و رایان پایشان در طنابها پیچیده و زمانی که سفینهها خرد و خاکشیر میشوند که بیشتر به تابلوهای نقاشی با خطوط و جزئیات فراوان میمانند تا چیز دیگر. باید به کار با صدای فیلم و حاشیههای صوتی فیلم دقت کنیم و تازه از همان نماهای ابتدایی متوجه بشویم که این همه تاکید و توصیه کوراون به تماشای فیلم در سینمایی که سیستم پخش صدای مناسبی دارد (طوری که صدا را حتی بر تصویر ترجیح داده بود) برای چه بود.
«جاذبه» از قواعد فیلمهای علمی تخیلی این روزها تبعیت نمیکند و خبری از خیر و شر و آینده گند و ویران نیست (البته اگر طبیعت و سفینه ها و … را نقش منفی قصهمان ندانیم) و بیشتر دنبال چیز دیگری است. فیلم شاید بیشتر از هر چیزی به بخش بسط داده شده همان رقص ماهوارهها و فضاپیماهای «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (استنلی کوبریک) شبیه باشد. نوعی رقص. نوعی بازی با تصاویر. نوعی نزدیک شدن به نقاشی. نوعی ستایش طبیعت و یکی شدن با آن. نوعی بیوزنی و حالتی جنین گونه یافتن. نوعی بهانه برای ادامه دادن و ماندن. نوعی گیر افتادن در یک مخمصه و دست و پاگیر و نوعی کلاسترو فوبیای خاص در عین رهایی در دنیایی بدون مرز و بیانتها. نوعی تضاد رهایی و مخمصه. نوعی بینظمی و آشفتگی در عین نظم. نوعی ترس و مواجهه با خویشتن؛ چیزی از جنس همان تجربهای که «النور آرووی» (جودی فاستر) در «تماس» (رابرت زمکیس) یا همان فضا نورد فیلم کوبریک در انتها تجربه کردند. ۹۰ دقیقه حض بصری و شنیداری و غوطهور شدن و مدام پرسیدن این جمله که فیلم واقعا چگونه ساخته شده است. به فیلمنامه و بازی ها زیاد کاری نداشته باشید (تا همینجا هم بولاک و کلونی خوب از پس نقششان بر آمدهاند و راستش تصور اینکه فیلم با باقی بازیگرهای سینمای بدنه چطور میشد در حال حاضر کار دشواری است) خود را رها کنید با قابها و رقص تصاویر در جلوی چشمانتان سرمست شوید. من چندان طرفدار «آواتار» (جیمز کامرون) و سینمای سهبعدی نیستم ولی باید اذعان کنم که تا به اینجای کار، «جاذبه» در کنار «هوگو»ی اسکورسیزی و «خداحافظی با زبان» (ژان لوک گدار) بهترین تجربهها و ماندگارترین آثار در این زمینهاند. فیلمهایی که بهانههای ارزشمندی هستند برای سینما رفتن و حتی دوباره رفتن و تن ندادن به دانلود فیلمها و در خانه ماندن.
این نوشته برای اولینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات میتوانید به اینجا مراجعه کنید.
پینوشت: خواندن این دو مقاله بلند «کریستین تامپسون» درباره فیلم جاذبه (بخش اول و بخش دوم) و همچنین نوشته «جی هوبرمن» (اینجا بخوانید) را توصیه میکنم.