آقای جکسون سلام،

این‌روزها که دوباره مد شده که چند‌ نفری از مردم سرزمین من یا به فوتبالیست‌های مشهور آرژانتینی و مجری‌های برزیلی خوشگل تلویزیون فحش خوار‌‌‌‌و‌مادر و جنسیتی و جنسی و فرهنگی بدهند یا مثل پسر شاه سابق همان مملکت از آنها معذرت بخواهند و بعد جمعی دیگر هم این رفتارها را تحلیل کنند و فکر چاره کنند برای درد‌های فرهنگی، گفتم من هم به شما نامه‌ای بنویسم که از قافله عقب نمانم. البته نامه من به دست شما نخواهد رسید و بیشتر همینجوری تو خواب به ذهن من آمد و خب خوش‌شانس (؟) هم نیستم که مثل آن خانوم مجری با زبانی فرهیخته (که صدی نود فکر می‌کنم برایش نوشته‌اند و داده‌اند دستش که ما بگویم خدا زیبایی و عقل را یکجا داده و ببینید آنها را و ماها را….) به من جواب بدهید که لباستان را خودتان انتخاب نمی‌کنید و لباستان را تنتان می‌کنند. ولی حالا می‌نویسم که وجدانم راحت شود و البته من فکر می‌کنم شما هم لباستان را خودتان تنتان می‌کنید و تابحال هم هرچه ساخته‌اید کار خود‌ خودتان است.

از این مقدمه لوس که بگذریم، من دیشب رفتم سینما برای تماشای فیلم شما. این روزها عازم سفری به کشور خودم هستم و به خودم گفتم حداقل با خاطره‌ای خوش بریتانیا را ترک کنم. ببینید خاطرتان چقدر عزیز است که من مهمانی کریسمس دیشب بیمارستان را که روی کشتی برگزار شده بود ول کردم که فیلم شما را ببینم. وقتی بدو بدو دست از کار مریض اورژانسی ناغافل از در آمده کشیدم و خدا را شکر قبل ازشروع فیلم به سینما رسیدم تازه یادم آمد هفت سال پیش اتفاقا در همان سالن بود که «کینگ کونگ»‌تان را دیدم. کلی یاد گذشته کردم. آن روزها تازه به بریتانیا آمده بودم و همه چیز برایم عجیب بود. یک هفته قبل از نمایش فیلم‌تان رفتم ۷ ساعتی زیر باران ایستادم که مراسم افتتاحش را ببینم. کلی آدم آماده بود که همه طرفدار سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» بودند. می‌خواستم ببینم مراسم فرش قرمز چطور است اصلا. دیدم جماعت همه منتظر امضا هستند. اولش «نوامی واتس» آمد و در آن سرما جلوی عکاس‌ها، لباس رویش را در آورد و با لباس مهمانی شبش که باز بود کلی عکس گرفت. بالای در سینما هم مجسمه کینک گونگ بود که از دهانش آتش بیرون می‌آمد. بعد «آدریان برودی» آمد. بعدش هم «اندی سرکیس». بعدش هم شما. آنقدر لاغر شده بودید که من تعجب کردم. شما البته کلا خیلی کسی را به‌ جایی‌تان نگرفتید. تازه وقتی رفتید روی بالکن بیرونی سینما برای جماعت مشتاق حرف هم نزدید. احتملا از عوارض لاغری و همان پروژه سنگین بود که حوصله آن قرتی‌بازی‌ها را نداشتید. اگر درست یادم باشد همان‌سال حق‌‌ شما و دوست‌تان، استیون اسپیلبرگ، را سر «مونیخ» خوردند و جایزه را دادند به «تصادف» پل هگیس. این‌ روزها دیگر چندان تمایلی به تماشای تصادف ندارم، اسم بردن از این فیلم از کفر ابلیس بدتر است و کارگردانش هم دارد یواش یواش فراموش می‌شود، اما هربار که مونیخ و کینگ‌ کونگ از تلویزیون پخش می‌شود حتی برای بار دهم، تا به آخر تماشایشان می‌کنم.

البته اسکار هم مثل انقلاب فرزندان و پدران خود را می‌خورد. اسپیلبرگ بعد از آن حتی برای «لینکلن»‌ش هم از حقش محروم شد. شما هم که…. خب همه این حرف‌ها را زدم که برسم به اینجا. سال‌ها قبل٬ حتی پیشتر از ارباب حلقه‌ها و کینگ کونگ٬ شما جزو استعداد‌های امیدوار کننده بودید. همان فیلم‌های اولیه‌تان و «موجودات بهشتی» (درباره دو دختر همجنس‌خواه و سرنوشت شومشان که به‌نظرم حتی امروز از فیلم عبدالطیف کشیش در زمینه‌هایی جسورانه‌تر و جذاب‌تر هم هست) و البته  «مخ‌تعطیل» (Braindead) که اتفاقا در تلویزیون بریتانیا دیدم آنقدر نوآوری و خلاقیت و خطر و بازیگوشی و توانمندی درش دیده می‌شد که سینمادوستان را همواره به آینده‌تان و فیلم‌هایی میخکوب‌کننده‌تر خیلی خیلی امیدوار می‌کرد. سپردن پروژه ارباب حلقه‌ها به شما از تیزهوشی هالیوودی‌ها بود (ولی من فکر می‌کنم لباستان را هم خودتان انتخاب کردید همان‌زمان!) و مزدتان را هم با ۱۳ اسکار گرفتید. کینگ‌ کونگ شاید هوشمندانه‌ترین انتخاب برای ادامه دادن در آن سیستم بود و نتیجه کار یک شاهکار عاشقانه و ماندگار شد. مشکلات از جایی شروع شد که شما به خودتان دچار شدید. چیزی که من پیشتر اسمش را «سندروم جرج لوکاس» گذاشته بودم. «جورج لوکاس» هم کارگردان فهمیده و خوش‌آتیه‌ای بود که در دنیای خودش ماند و شروع کرد به پول درآوردن و همین و بی‌خیال نوآوری و کشف دنیا‌های تازه شد. «استنخوان‌های دوست‌داشتنی» که باز انتخاب مناسبی بود از درون تهی شد و ظواهر بیرونی و جلو‌ه‌های ویژه فیلم و باج‌های هالیوودی‌ها (احتمالا خود شما که دیگر یکی از همه‌کاره‌های سیستم هستید) و لب‌گزه‌های‌ و نگرانی‌هایشان آن را کشت. اینکه نتوانستید پروژه «هابیت» را هم با کارگردان دیگری به انتها برسانید نگران کننده است. فیلم اول مجموعه شکست دیگری بود. مقدمه‌ای طولانی و خسته کننده و حضور نداشتن شخصیت‌های متنوع ارباب حلقه باعث دلزدگی اساسی شد. گویا یک کار تکنیکی هم کرده بودید ۲۴ فریم را کرده بودید ۴۸ یا ۶۸ یا ۱۲ یا نمی دانم اصلا چه‌کار کرده بودید. امیدوارم کسی این نامه را خواند برای من به لحاظ تکنیکی توضیح بدهد که چرا و چگونه آن کار را کرده بودید و چه نتیجه‌ای عایدمان و عایدتان شد.

من پارسال سر «هابیت: یک سفر غیرمنتظره» چون تازه از سفر ایران برگشته بودم و یک سر داشتم و هزار سودا و کلی حس ارضا نشده و ارضا شده، خوابم برد از خستگی. هیچوقت فکر نمی‌کردم سر فیلمی از شما خوابم ببرد. اما این قسمت دوم هابیت‌تان، «هابیت: ویرانی اسماگ»، خیلی بهتر از اولی شده. البته شما هم جزیی از دنیا خودتان شده‌اید. همین که در اولین صحنه فیلم در آن دنیای سرتاسر قصه مثل یکی از موجودات عجیب و غریبش از در رستوران در دل شب بیرون می‌آیید و گازی به هویج می‌زنید و هیچکاک‌وار از جلوی دوربین رد می‌شوید کلی خنده‌دار بود و تایید کننده حرف من. فیلم شما این دفعه سرگرمی و ماجرا به اندازه کافی دارد. ضرباهنگ خوبی هم دارد. دو فصل نبرد دارد یکی درون بشکه‌های غوطه‌ور در رودخانه و دیگری مبارزه با اژدها که معرکه است. فیلم شما در کنار «جاذبه» آلفونسو کوآرون تماشای‌ تصاویرش و گوش کردن به صدایش روی پرده سینما خیلی چسبید. اصلا کاشکی فیلم‌های سینمایی اینجوری برای سرگرمی ساخته شوند. اما ته‌ته‌اش چه بگویم که نشود «خب آخرش که چی؟». فیلم هالیوود خالص است در نهایت. من امیدوارم فیلم سوم هم سال آینده نمایش داده شود و قال این قضیه کنده شود. البته بعید می‌دانم شما برگردید به پروژه‌های کوچک‌تر (من حتی جاذبه را به نوعی کوچک و خلاقانه و قطعا تجربی می‌دانم در دل این سیستمی که کارگردان‌های با استعدادش را مثل «برایان سینگر»، «زک اسنایدر»، «تام تیکور»، «آلفونسو کوارون»، «رابرت رودریگز» و… را به کار گل می‌گیرد و فنا می‌‌کند. بلایی که شاید در انتظار «آرنوفسکی» و «نولان» هم باشد. وقتی که دیگر نمی‌توانی به پروژهای شخصی‌تر و جمع و جور‌تر و خلاقانه‌تر اولیه‌تان برگردید. وقتی دیگر خودتان نیستید). شما الان مشغول ساخت «تن‌تن‌»ها هستید و بعدش احتمالا یک چیز دیگری علم می‌کنید. فعلا انگاری این روزها همه به خودشان دچار شده‌اند. «ترنس مالیک» و «اصغر فرهادی» و «کلر دنی» و پیتر جکسون هم ندارد. بیاید اصلا یک کمدی بسازید. یک فیلم شهری. یک فیلم پلیسی. از این جلوه‌های ویژه به قول مرحوم «ملاقلی‌پور» بکشید بیرون! البته از حق نگذریم در این چند سال اخیر برعکس «مارتین اسکورسیزی» که خودش همچنان فیلم‌های عالی می‌سازد و اعتبارش را بیخودکی به پای «فصل کرگدن» بهمن قبادی و «خانواده» لوک بسون می‌ریزد که نتیجه‌‌هایشان خجالت آور بودند٬ با معرفی «نیل بلومکمپ» و حمایت از ساخت «منطقه ۹» و تهیه فیلم مستند «غرب ممفیس» (مستندی سه ساعته درباره سه متهم به قتل و دادگاه‌هایشان و…) معلوم است که می‌شود به‌شما همچنان امیدوار بود.

در پایان اینکه فیلم شما را دیدم و دو ساعت و نیمی سرگرم شدم ولی دوست دارم زودتر کارهای دیگری بکنید برای سینما که این دوستان هنری‌باز‌مان (مثلا وحید مرتضوی) مرا اینقدر مورد شماتت قرار ندهند. فعلا خداحافظ تا سال بعد درضمن کریسمس مبارک!


حامد صرافی‌زاده
لندن- ۱۴ دسامبر ۲۰۱۳

پی‌نوشت: این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.