نکتهای که در طول تماشای فیلم «ستیغ هکسا» برایم برجسته شد نوعی تناقض درون و برون فیلم بود. شخصیت اصلی فیلم «دزموند داس» (با بازی «اندرو گارفیلد») به دلایلی تصمیم میگیرد که به جنگ برود اما دست به هیچ سلاحی نزد. او برای خودش آرمانی تعریف کرده و به این مومن است که باید بهجای کشتن، جان انسانها و سربازان را نجات بدهد. چنین ایدهای در دل فضای مخوف جنگ و هر بحرانی دیگر، انقلابی است و در عین حال مضحک و نشدنی که البته این انقلابیگری و نمایش آن و حتی همان ایده بیشک به دیدگاهای اعتقادی «مل گیبسن» گره خورده است. با وجود این نگاه و ایده انقلابی، اما بهترین و خیره کنندهترین بخشهای «ستیغ هکسا» همان سکانسهای جنگ است که از حیث تدوین و طراحی صحنه و فیلمبرداری و جلوههای ویژه جزو سکانسهای مثال زدنی فیلمهای جنگی خواهد شد. اما نکته همین جاست، فیلمی که قهرمانش نوعی انقلابیگری را درپیش گرفته و میخواهد ضد خشونت باشد در عمل دستاورد و تمرکز اصلی و مرعوبکنندگی بصریاش به افراط و استواری و تاکید و نوعی انقلابیگری در نمایش خشنوت (بی کم و کاست و عیان و تکاندهنده و به لحظ تکنیکی تحسین برانگیز) محدود میشود. در رفتار انقلابی «داس» و آن بخش از فیلم شاید بشود نیم نگاهی به آن توضیح و جمله معروف ژیژک که میگفت «چطورگاندی [در عمل و رفتار] از هیتلر خشنتر بود» داشت و از آن مهمتر این بحث معروف و مناقشهبرانگیز «اخلاق و میزانسن» را به بهترین شکل در اینجا بعنوان مثال مطرح کرد و پرسید آیا برخورد گیبسون در این فیلم و «مصائب مسیح» برخلاف درونمایه انتقادیشان اما بصورت -گویا- ناگزیری به خلق تصاویری میخکوبکننده و تاثیر گذار از خشونت منتج نشدهاست؟ همچنین اما شخصیت این سرباز به طرز غریبی در میان جنگ یادآور شخصیت فیلم «سکوت» اسکورسیزی با بازی خود گارفیلد بود که گویی هر دو در مواجهه با مصایب انسانهای اطرافشان در یک لحظه و احتمالا فراوان لحظات دیگر ایمان و چرایی این همه درد و رنج را به پرسش میگیرند و خب البته هر کدام به مسیری دیگری میروند و از این نظر فیلم اسکورسیزی شاید درباره بیایمانی باشد تا سکوت خداوندی که برای فراوان آدم همین به اصطلاح سکوت آغاز بیایمانیست ولی برای گیبسون انتهای مسیر نوعی حس میهنپرستی و تحسین و رستگاری را به بار میآورد و شاید آن پرسش از سکوت خداوندی فراموش میشود در برابر ایمان راسخ سرباز و وفادری جنون آسا و قهرمانانه و غیر قابل باور او به آرمان و اعتقادش رنگ میبازد و شاید اصلا همین میشود که فیلم اسکورسیزی و تلخی و سنگینیاش در نظر آکادمی چندان فروغی بر نمیانگیزد و فیلم گیبسن بیشتر دلشان را به دست میآورد.
پینوشت: اینکه مل گیبسون در دل فیلم جنگی ایدهای ضد جنگ را یافته و حال به آن میرسد یا نمی رسد و خب میتواند موجب پرسش بشود همان چیزی است که مثلا نگاه با فاصله «ایستاده در غبار» فاقد آن است. مسالهای که در سال ۹۵ که داریم به سالهای جنگ نگاه میکنیم باید فراتراز یک گزارش برود که فیلم مهدویان نمیرود.