پیشتر‌ها اینجا و آنجا و بویژه در گزارش جشنواره فیلم لندن نارضایتی و عصبانیتم را از فیلم «دختری که شب تنها به خانه بر می‌‌گردد» آنا لیلی امیر‌پور بروز داده‌ام. امروز صبح با تماشای فیلم «وندی عزیز» ساخته «توماس وینتربرگ» دوباره متوجه شدم ورای تمام مسائلی که پیشتر باز گفته بودم این آماتوریسم و فقدان نوعی نگرش تازه است که مرا از فیلم امیر‌پور منزجر می‌کند. تفاوت رویکرد و اهداف سازندگان این دو فیلم شاید فرسنگ‌ها با هم فاصله داشته باشند. وینتربرگ با فیلمنامه «لارس فون‌‌‌تریه» در این شهر بی‌نام و نشان آمریکایی و نگاه انتقادی‌اش به اسلحه در سطح و کلا فرقه‌گرایی در عمق و بازی با ژانر وسترن انگار فصل دیگری را در کنار «داگویل» و «مندرلی» خلق کرده‌اند. اما امیر‌پور شاید در نهایت به نوعی بازی بازی با ژانر وحشت مثلا دلخوش ذوق‌زده است. فیلم وینتربرگ دانمارکی نه تنها قصه دارد و نه تنها در بسط قصه در طول و عرض موفق است بلکه به شدت شخصیت‌های بی‌زمان و مکانش‌اش برای من ایرانی فیلم بین قابل فهم و درک است. من آن‌ها و انگیزها و درون و برونشان را می‌فهمم. اما فیلم امیر پور اساسا خالی‌تر از این حرف‌هاست. (مقایسه با «سین سیتی/ شهر گناه» با آن دیالوگ‌های شاعرانه سیاه و و شخصیت‌پردازی‌ها واقعا ظلم بزرگی به رودریگز است). فیلم وینتربرگ در انتها به یک ابزوردیزم محض می‌رسد طوری که شاید حتی بنیاد فیلم‌های وسترن و قهرمان‌پروری های آنچنانی را برایتان به سخره و پرسش بگیرد اما نگاه خالی از ظرافت و شوخ طبعی و بازیگوشانه امیرپور در دختری واقعا با ژانر وحشت و خون آشام‌ها چه می‌کند؟ کشیدن پای لینچ و جارموش بی‌انصافی است برای برخورد آماتوری در فیلمی که به لحاظ قصه وشخصیت پردازی به طرز درد آوری تهی است.

پی‌نوشت: «صداها»ی مرجان ساتراپی اما برای من فیلم امیدوار‌کننده‌ای بود. تلاش او برای فاصله گرفتن از ایران و تصویر کردن یک قصه در آمریکا با نگاهی طناز اما سیاه به یک قاتل زنجیره‌ای (که اگر لحنش کمی جدی‌تر بود شاید مرا یاد «موجودات بهشتی» پیتر جکسون هم می‌انداخت) با لحنی مستقل واقعا به وجدم آورد. همین که توانسته از «رایان رینولدز» بازی خوبی بگیرد و فیلمی بسازد آنهم در هالیوودی که که اینروزها کمتر برای این نوع آثار انرژی و سرمایه می‌گذارد، قدم مهمی است.

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.