در خانه ما، تا موقعی که من به سوم راهنمایی رفتم خبری از دستگاه ویدئو نبود. دلیلش تاکید و اصرار سفت و سخت پدرم بود که احتمالا بخشی از آن به مقاومت همیشگی‌اش در برابر هر چیز نویی بر‌می‌گشت، بخشی‌ از آن به ممنوعیت دستگاه و احتمالا دردسرهای داشتنش مربوط بود، بخشی هم ناشی می‌شد از نگرانی باز شدن پای «بی اخلاقی» به محیط خانه و دست آخر بخشی از آن هم محصول این بود که پدرم احتمالا به قصه علاقه دیوانه‌وار من به مسأله فیلم و سینما و تلویزیون و هر مقوله تصویری دیگری پی برده بود و پیشتر هم که اعصابش از «مجله فیلم» خواندن من حسابی خرد بود، دیگر نمی‌خواست سر فیلم دیدن مدام من وارد منازعه‌ای بی‌پایان شود و سری که درد نمی‌کند دستمال ببندد.

به هرحال مثل هر مقاومت دیگری، این قصه هم به سرانجام نرسید و بالاخره این دستگاه ویدئو هم پایش به خانه ما باز شد. الان که فکرش می‌کنم به پدرم و نگرانی‌هایش در آن زمان حق می‌دهم و البته یکجو‌رهایی مدیون او نیز هستم، چرا که حدس می‌زنم اگر ویدئو زودتر از آن زمان وارد خانه ما می‌شد با وجود مجموعه‌ای بنجل و فراگیر از فیلمفارسی‌ها و آثار مزخرفی که روی بتاماکس موجود بود احتمالا در آن دوران بلوغ و محرومیت و تضادهای جامعه و اعتقاد و چه و چه خیلی چیزها و همان اخلاق و شرم و آزرم و چه و چه بدون تامل و تفکر بر باد می‌رفت خیلی زودتر از موعدش.

تابستان‌ها موقع دوچرخه‌سواری یا بازی گل کوچک در کوچه و خیابان و سر کلاس‌های درس یا وقت تفریح، در دورانی که خیلی‌ها ویدئو داشتند و ما نداشتیم، یکی از کسانی که حرفش بعضا می‌رفت «جری لوئیس» بود. خیلی بچه‌ها با دیدن چند فیلم او که در همه آنها «بوئینگ بوئینگ» مشترک بود، درباره مردی حرف می‌زدنند که همزمان با سه زن در رابطه بود. اصلا هر وقت حرف جری لوئیس بود حرف یک زن هم بود که احتمالا خیلی خوشگل بود و شاید در غیاب، «مونیکا بلوچی» که بعدها با «مالنا» کشف شد، قبله آمال و آرزو و سوژه بلوغ و فکر و خیال و چه بسا احتلام آن دوران به حساب می‌آمد شاید شاید شاید البته در کنار کلی چیز دیگر البته.

من به حرف‌های آن بچه ها فکر می‌کردم، خیالاتی از این کمدین در سر داشتم اما
اولین مواجهه من با جری لوئیس از فیلتر رسمی تلویزیون ایران گذشته بود. من جری لوئیس در سال‌های دور و نزدیک با همان برنامه «سینمای کمدی» شناخته بودم. همان روزهایی که در دل دوران بعد از جنگ برای تماشای کمدی در صفحه تلویزیون له له می زدم می‌زدیم و «جمشید گرگین» در دو عید ذره‌ای کوچک و گزینش شده و قطره‌ای فیلتر شده از اقیانوس دوران طلایی کمدی را با آن برنامه به من و شاید نسل من چشانده بود. روزهای عید که می‌شد برای ساعت هشت و نه شب لحظه شماری می‌کردم، عید دیدنی باید تمام می‌شد و شاید اصلا جایی نمی‌رفتم با پدر و مادرم یا مجبورشان می‌کردم از عید دیدنی یا اگر در سفر بودیم زودتر برگردیم به خانه که آن برنامه را ببینم و قهه قهه بزنم از ته دل. تیتراژ برنامه که شروع می‌شد موسیقی پلنگ صورتی، که بعدها فهمیدم ساخته «هنری مانچینی» است، پخش می‌شد با تصویر کمدین‌ها تا می‌رسید به تصویر جری لوئیس در فیلم «خونه شاگرد/ کارآموز» که سیگار برگی در دهان داشت و با حرکات پانتومیم داشت ادای مدیران استودیویی در هالیوود را تقلید می‌کرد. (می‌توانید آن کلیپ را اینجا تماشا کنید) اگر درست یادم باشد اصلا اولین برنامه دور جدید آن با جری لوئیس شروع می‌شد. بخش‌های گزینش شده با آن ادا اطوار ها و خراب کاری‌ها و حالات صورت و بلاهت و شیطنت جری در همراهی با دوبله «حمید قنبری» حس عجیبی را در من بر می‌انگیخت که پیشتر با کمدی کلاسیک‌های هارولوید و چاپلین و لورل هاردی که روز و شب دوران کودکی‌ام بود فاصله معنا داری داشت. در آن تصاویر گزینش شده، در آن سال‌های سیاه و سفید، رنگ‌های قرمز و شاد درون قاب ها و لباس‌های جری بدجوری چشمان مرا جذب خودشان کرده بود. در گوشه‌های تصاویر هم آنجایی که مثلاً با تمام شدت و تلاش مدیران سانسو‌ر، زنی برای لحظه‌ای پدیدار می‌شد (مثل آن سکانس دیوانه‌وار فوران آب از شلنگ که خانه‌ای را ویران می‌کرد) زیبایی و آب و رنگشان خوش جلوه می‌کرد بدجور.

چند سال بعد وقتی دیگر ویدئو به خانه ما آمد. نسخه ای از «خونه شاگرد/ کارآموز» به دستم رسید که با ولع به تماشایش نشستم و البته فیلم سانسور شده به نظر می‌رسید و انگاری چیزی از همان تکه‌های برگزیده برنامه سینمای کمدی بیشتر نبود ولی باز با همان سکانس سیگار برگ و باقی سکانس‌ها مثل جابه‌جا کردن شکلات در مغازه کلی خندیدم. کمی بعدتر تماشای نسخه ویدئویی «پورفسور نخاله/ ناقلا» ولی چندان برایم مفرح نبود. به ناگاه جری لوئیس فراموش شد تا مدت‌ها. سال ها بعد در دوران دانشگاه، شبی مثل باقی شب‌ها که که شبکه‌های ماهواره ای را به دنبال چیز دندان گیری عوض می‌کردم ناگهان با تصویری از جری لوئیس در یک فیلم کاملا مسحور شدم. فیلم در یک خانه می‌گذشت که درش زنان مختلفی سکنی گزیده بودند و جری مجبور شده بود همه آنها را در همه امور کمک کند. غرابت فرمی و مجموعه شوخی‌های اپیزودیک درون آن فیلم و اساسا رابطه جری با زنها و کلا ایده و اجرای آن و طراحی صحنه‌اش به قدر فوق العاده بود که پیش خودم حسرت خوردم چرا تمام آن سالها جری را فراموش کرده بودم. آن فیلم «شیفته زن‌ها» نام داشت و آن روزها متوجه شدم آن شبکه ماهواره‌ای دارد اصلا مجموعه‌ای از فیلمهای او را نمایش می‌دهد. عزمم را جزم کردم که بنشینم به تماشایشان ولی شب بعد آن شبکه ماهواره که گویا قفلش موقتا باز شده بود، دوباره قفل شد و جری دوباره دوباره به محاق رفت تا فرصتی دیگر.

آخرین بار سه سال پیش به سراغ جری لوئیس رفتم. حالا دیگر می‌دانستم کمدی های او بیشتر از اینکه جنسی باشند (اصلا این صفت به فیلمهای او می‌خورد برای این آدم مظلوم و معصوم و دست و پا چلفتی؟! یا اساسا محصول توهم و محرومیت همان بچه‌های دوران راهنمایی بود؟) شاید شاید درباره جنسیت باشند و اصلا فراتر از همه اینها درباره کلی چیز دیگر‌ند و سرشارند از نبوغ و بداعت. می‌خواستم فیلم های او را دوباره ببینم وقتی دیگر نوشته‌های راهگشای «کامبیز کاهه» و «مازیار اسلامی»* را از منتقدان ایرانی خوانده بودم. دیگر می‌خواستم با نگاهی نو با آنها روبرو شوم. در اینترنت گشتم و مجموعه فیلم‌های او را پیدا کردم. یک کلکسیون با کیفیت عالی و خیل کثیری از آثارش را از دهه پنجاه و شصت و هفتاد او را یافتم که تا آخرین ساخته اش در بر می‌گرفت. همه را دانلود کردم و نشستم به تماشایشان و حیرت کردم از اینکه چگونه بعد از این همه سال همچنان با طراوت و بدیع و دیوانه‌وار و مفرح و خلاقانه جلوه می‌کنند حتی دو فیلم آخرش که مغضوب برخی از منتقدان بود و تا چه اندازه از کلی کمدی های دیگر این سال‌ها جلوتر بودند. من از آن مجموعه دانلودی تنها موفق به تماشای چهار فیلم (بصورت کامل و نه گذری) شدم و متاسفانه باز بد شانسی گریبانم را گرفتم و یک روز که برای خرید از خانه بیرون رفته بودم، وقتی برگشتم دیدم اکسترنال هارد درایوم سوخته و تمام آن فیلم‌ها و کلی فیلم دیگر و موسیقی متن و چه و چه بر باد رفت در یک چشم به هم زدن.

جری لوئیس دوباره به محاق رفت تا دیشب که خبر فوتش را شنیدم. مثل باقی سینما دوستان غمگین شدم و کلی خاطره برایم زنده شد. به حضور جدی/ شوخی‌اش در «سلطان کمدی» و «رویای آریزونا» فکر کردم و لحظه مرگش و آن ماهی لغزان در هوا و تولد دوباره‌اش در قامت یک اسکیمو در فیلم کوستوریکا، به تلاش‌های بی حاصل خودم برای پیدا کردن فیلم پخش نشده او -وقتی که دلقک گریست- که به خیال خام خودم فکر کردم می شود در اینترنت آن را یافت، به رابطه معصومانه‌اش با زن‌ها، به بدبیاری‌هایش و بد‌بیاری‌های خودم، به پتانسیل ویران کننده‌اش که به یک آن می‌توانست جهان پیرامونش را تنها با دست زدن به جزئ کوچک و تغییر پیچ و مهره‌ای به هرج و مرج و ویرانی محض بکشاند، به اجزای صورتش فکر کردم و به آن قیافه ابلهانه همراه با عینک که در چند فیلم آن را تکرار کرد. حال با مرگ او تنها وودی آلن مانده که با شنیدن اسمش در کنار واژه سینمای کمدی و لبخند و حسرت توامان درباره این مقوله و این ژانر، کلی خاطره و تصویر و پرسونا و فکر و حس و حال و حرف و نظر به ذهنم خطور می‌کند. دوران کمدین‌های با استعداد به سر رسیده و از آن دوران طلایی دیگر چیزی نمانده و بعید است استعداد جدیدی ظهور کند با آن سبک و سیاق.

امروز صبح دوباره گذاشتم بخشی از فیلم‌هایش را برای دانلود و حال که برگشته‌ام به خانه می‌بینم دانلود فیلم‌ها تمام شده و هارد هم سالم است. شاید این بار دیگر بخت یارم باشد و بتوانم درست و حسابی فیلم‌های او را تماشا کنم. بدرود آقای کمدین که اوقات ما را خوش کردی. جای شما حتما در بهشت است اگر بهشت و جهنمی در کار باشد. آنجا احتمالا مثل فیلم‌هایت مشغول خرابکاری هستی که حق شماست.

پی‌نوشت: مازیار اسلامی در این نوشته اشاره‌ای به اهمیت جری‌لوئیس کرده‌است.