صبح از خواب بیدار شدم و فیلم «برفشکن» (بونگ جون-هو) را دیدم و به شدت شیفتهاش شدم. از خودم میپرسم چرا و اینگونه خودم را راضی میکنم: هرچقدر از سنم گذشت از جهان و بیعدالتی درونش، از اجزایش، از اختلاف طبقاتی، از سرمایهداران، از سیاستمداران، از سلبریتیها، از دیکاتورها، از همان جهان اولیها و فخر فروشیهایشان، از جهان سومیها و این دست و پا زدنهایشان، از این گردش ابزورد بینتیجه، از آمریکا به نمایندگی از تمامی آنهایی که برای دیگران تصمیم میگیرند، از اسرائیل به نمایندگی از تمام آنهایی که ظلم میکنند، از ایران به نمایندگی از تمام کسانی که با ناکارآمدیو بیبرنامگی و بیمدیریتی و فقدان عقلانیت روزگار مردمانش را به خاک سیاه مینشاند، از سازمان ملل، از دست نشاندهها، از زورگوها، از مزدورها، از این انقلابهای بینتیجه، از این بیتفاوتی عمومی، از این خفقان، از این بیحاصلی ومهمتر از همه از خودم و ناتوانیام حتی در تغییر جز کوچکی از ابعاد زندگیام بیشتر و بیشتر متنفر شدم. فیلم این فیلمساز کرهای در مقام یک مسکن قوی اما تصویر تمام عیار و ایدهآلی از مناسبات کثافت و تلخ دنیای ما و برخورد تک تک ما با آن است.
در زمانهای که هنر گویی به تهش رسیده و خلاقیتهایی که تبلیغ میشود و ستایش نهایتا به فیلمهایی از توالت رفتن و استفراغ کردن و تابلوهایی بیکیفیت از خود ارضایی یک هنرمند و یا کشت یک باکتری از موهای زیر بغل هنرمندان محدود شده، دورانی که فیلمها عملا در خلا میگذرند و نه در ابعاد سرگرمی شوقآورند و نه در ابعاد هنری تکاندهنده (یک مشت ادا اطوار فرمالیستی و یک نوع خود ارضایی جلوهفروشانه) این فیلم همچون «مزرعه حیوانات» جرج اورول تلنگری میزند به ایدههای خفتهمان. کارگردانی که از شرق دور میآید همچون «پارک چان ووک» و «وونگ کار وای» و «چن کایگه» و «آنگ لی» در اولین برخورد با هالیوود و غرب نه میترسد و نه محافظهکار میشود و در این فیلم جاهطلبانه قدرتش را در داستانپردازی، کارگردانی (فقط برای اشاره به سکانس نبرد در تونل یا اساسا تمام زد و خوردهای درون کوپههای قطار توجه کنید)، فیلمبرداری، طراحی صحنه، جلوههای ویژه و البته استفاده از ستارهها آنهم در گونه علمیتخیلی خوب بر سر تمام این بچههای شیفته زرق و برق و آشغال سازیهای مکرر از «تغییر شکلدهندهها» و ابرقهرمانهای هزار بار آمده و رفته، با قدرت تمام میکوبد. این فیلم در کنار «شورش/ ظهور سیاره میمونها» (روپرت ویات) در این سالها به شما یاد آوری میکند که چقدر به خوردمان آشغال دادهاند و این ژانر علمی تخیلی اصلا باید به چه کار بیاید. من از مناسبات دنیا و گردانندگانش و هنرمندان بیخیال و غرق در مادیات یا این اندازه بیارتباط و بیتفاوت با التهاب و پستی پنهان ما یا انسانیت و رفتارهای نکوی بشری خستهام. اما تماشای فیلمی چون «برفشکن» بیاندازه آرامم میکند و حداقل بهیادم میآورد همچنان میشود با سینما از قصهگویی لذت برد و بعد از تماشایاش فکر کرد که آیا میشود کاری کرد؟ من که دلم گرفت و باز شد با تماشای آن امیدوارم شما هم زودتر به تماشایش بنشینید و بعد با هم سر فیلم و برون و درونش حرف بزنیم.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.