آنچه در زیر می‌خوانید نسخه ویرایش شده از گفت و گویی‌‌ست‌ با «زکریا هاشمی» که به مناسبت پنجاه‌سالگی فیلم «خشت و آینه» در شماره ۴۹۱ مجله «فیلم» در پرونده‌ای که به همت آقای «علیرضا محمودی» تدارک دیده شده بود، در اردیبهشت سال ۱۳۹۴ چاپ شد. گفتوگویی دشوار برای من که به‌سختی می‌شد در تعامل و داد و ستد با آقای هاشمی در مواجهه مجدد با این اثر مهم و ماندگار سینمای ایران به وجوهی متفاوت (و آنچه من در ابتدا در نظر داشتم) و منظری دیگرگون رسید. چند ماه بعد از چاپ گفت و گو از زبان دوستی شنیدم که آقای هاشمی از این گفتوگو ابراز نارضایتی کرده‌اند که دلیلش برای من مشخص نیست و اگر کسی دوست داشت می‌توانم نسخه صوتی آن را در اختیارش قرار دهم. لازم به ذکر است که مقدمه گفتوگو نیز به صلاحدید گرداندگان مجله در نسخه نهایی کوتاه و تعدیل شد و تغییر کرد.

اشاره: درست زمانی که انتظارش را نداشتی، دقیقا همان وقتی که باید برای یکی از مهمترین امتحان‌های زندگی‌ات هر روزو هر شب‌ را فقط و فقط در هم‌آغوشی با کتاب‌های درسی و تخصصی ملال آور جان‌گیر بگذارنی و حسابی هم کلافه شده‌ای، تلفنت که سالی به دوازده ماه هم زنگ نمی‌خورد و اگر هم بخورد آنطرف خط پیغام ضبط شده‌ای است برای یک پیشنهاد بیخود یک بانک یا یک شرکت بیمه، به صدا درمی‌آید و این بار رفیق سال‌های دور و نزدیک تو برایت یک پیشنهاد همکاری دارد: «حامد عزیز، بیا و خودت را جمع و جور کن و از این موقعیت و شانس زمانی مکانی و همجواری در کنار ابراهیم گلستان استفاده کن و برای پرونده پنجاه سالگی «خشت و آینه» مجله فیلم با ابراهیم گلستان گفت و گو کن». صادقانه اعتراف می‌کنی که با تمام اشتیاق درونی‌ات به هزار یک دلیل و با هزار ترفند به خاطر این روزهای درگیر درس و کار چاره‌ای جز خالی کردن شانه از زیر بار این مسولیت نداری. به آنطرف خط پاسخ می‌دهی: «اولا دسترسی به گلستان برای من یک لاقبا میسر نیست، دسترسی هم میسر بشود او مرا به حضور نمی‌پذیرد، اگر هم موافقت کند به شرف‌یابی به حضور مبارکش، کسانی قطعا زیرآب مرا جلوی او می‌زنند، یادت رفته چند سال قبل می‌خواستم با «سلیمان میناسیان» گفت و گوکنم و بعد از موافقت اولیه ناگهان تغییر نظر داد؟ اصلا گیریم بر همه موانع غلبه کنم پیام برسد قصر گلستان/ کوبریک، می‌خواهم آنوقت به سنت مخالف خوان خودش و البته مخالف خوانی این روزها به جای تکریم و این حرف‌ها شروع کنم به دعوا و قیل و قال و از فیلمی که دوستش دارم فاصله بگیرم و یکبار برای همیشه حرف‌هایم را بزنم که ای عشق خوش سودای ما، ای طبیب جمله علت‌های ما، ای دوای نخوت و ناموس ما، ای تو افلاطون و جالینوس ما… یا به سبک معتاد آدم پشت خط  «شوکران» بهروز افخمی بگویم مهندس بعد از ترک وطن چی‌شد که اینطوری شد؟ سینما چی شد؟ چه دیدید از جهان هنر هفتم چه عشق‌بازی‌ها کردید و نکردید؟ چه کشف‌ها نمودید و ننمودید ….؟ می‌شود اصلا علیرضا می‌شود؟ من که خودم را در این حد نمی‌بینم و او هم که قطعا نمی‌بیند و اصلا فکر نمی‌کنی من پایم را آنجا بگذارم نیامده تبعید می‌شوم به خانه خویش؟».

دلیل‌هایت اما برای دوستت قانع کننده نیست و می‌خواهد هرطوری شده انگاری در این پرونده سهیم باشی و به همین دلیل چند روز بعد دوباره با پیشنهادی دیگر و این بار با گزینه گفت و گو با «زکریا هاشمی» به وسوسه‌ات برای فرار به جهان سینما و فاصله گرفتن از واقعیت و پیشی گرفتن از اضطراب درس نخواندن و امتحان درپیش، اقدام می‌کند. توی رودربایستی دیگر قبول می‌کنی وخب اولین تماس تلفنی ات با آقای هاشمی شور و وجدت را دو چندان می‌کند. آنطرف خط صدای مردی را می‌شنوی بدون ذره‌ای تفرعن و با نوعی فروتنی خاص و از آن مرام‌ها و کلاس نگذاشتن‌هایی که در این دوران کمتر به چشمت می‌آید. زکریا هاشمی که هر چند وقت یکبار گذارش به لندن می‌افتد اما این بار برنامه‌ای برای سفر ندارد و به همین دلیل مجبور می‌شوی به اولین گفت‌و‌گوی تلفنی زندگیت تن در بدهی. می‌نشینی به تماشای خشت و آینه و دوباره یادت می‌آید چرا در این فیلم هرکسی انگاری دارد برای خودش حرف می‌زند و کسی به حرف دیگری اصلا گوش نمی‌دهد، کلی پرسش داری از این جمع بازیگران حرفه‌ای و سکانس‌های مختلف فیلم، می‌خواهی برگردی به آن زمان و ببینی واقعا این فیلم محصول چه چیزی بود. می‌خواهی نگاهی مثلا امروزی به فیلم داشته باشی و حرف‌های درست و غلط بقیه را تکرار نکنی، اصلا با بالا و پایین شدن فیلم در طول زمان به درون فیلم نقب بزنی. می‌نشینی به تماشای «سه قاپ» و می‌خواهی بپرسی که بازیگر «خشت و آینه» چی شد که کارگردان شد، از چه تصاویری الهام گرفت، چگونه به دانش سینمای‌اش افزود و… اما گفت‌و‌گوی شیرین یک ساعته و نیمه با او مسیر دیگری را در پیش می‌گیرد و یک پرسش ابدی ازلی برای گفت و گو کننده همزمان باقی می‌ماند این پیشکسوتان عرصه تصویر و صدا و نور و قصه و بازیگری بعد از فراغت و تبعید و هجرت  به آن سوی آب‌ها و مرز‌ها این عشق به سینما را چطور ادامه دادند؟

این گفت‌وگو به مناسبت پنجاه سالگی خشت و آینه است که هم فیلم بسیار مهمی در تاریخ سینما و هم فیلم تعیین کننده‌ای در مسیر زندگی شما بوده است، در طول پنجاه سال گذشته خود شما چند بار به تماشای فیلم نشسته‌اید؟

از شمارش خارج است چون آن موقع کار می‌کردیم و از اول تا آخرش بودم، در قسمت فنی‌اش بودم، در نتیجه فیلم را خیلی دیدم و بعدش هم بارها تماشا کرده‌ام.

در سالهای اخیر چند بار فیلم را دیده اید؟

چهار و پنج بار اخیرا دیده‌ام، چون یک کپی با کیفیت بالا به دستم رسیده  این فیلم همیشه برای من تازه است، نه .به عنوان بازیگر فیلم  بلکه.به عنوان یک فیلم ،کارگردانی و سناریو‌یش را دوست دارم .

هر بار که فیلم را می‌بینید چه حس جدیدی دارید؟

طبیعتا هر بار فیلم را می‌بینم یاد گذشته می‌افتم و خودم را در فیلم می‌بینم، انگار مو‌قعیت فعلی‌ام را و همچنان زندگی می‌کنم و خیلی هم خوشحالم، خاطرات آدم‌هایی که با هم کار کرده‌ایم زنده می‌شود و لذت می‌برم .

هیچ احساس نوستالژیک و حسرتی هم همراهش هست؟

من نوستالژی ندارم، همه اش از این فیلم خاطره‌ی خوب دارم، این فیلم باعث شد که در سینما رشد کنم و از هر جهت جلو افتادم با گلستان به عنوان استادم آشنا شدم، تا الان هم با هم دوتا دوستیم .

برخورد عمومی با این فیلم یک بر خورد سینوسی بود، در موقع اکران با فیلم برخورد سردی شد و به لحاظ برخورد منتقدان شکست می‌خورد، اما به مرور ارزش فیلم بیشترآشکار شد و پس از مدتی به عنوان یکی از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب شد. به عنوان یکی از عوامل فیلم این برخوردها چه تاثیری روی شما داشت، سفر شما با این فیلم در طی چند سال چگونه بوده است؟

آقای گلستان شخص خاصی است، تک است، برخی به او همیشه حسادت می‌کردند و دوست نداشتند کار گلستان رونق بگیرد . بخصوص منتقدان و روشنفکران آن زمان با فیلم برخورد بدی داشتند .البته گلستان همیشه می‌گفت دو نفر هم که فیلم را ببیند و بفهمند برای من کافی است و این دو نفر تعدادشان در طول زمان تصاعدی بالا خواهد رفت  در آن زمان طبیعی است که من هم اذیت شدم. ولی همین طور که می‌دیدم بعد‌ها مردم خو‌ششان می‌آید و نسل جدید خواستار فیلم شدند از هر جهت برای من امتیاز است. گلستان خیلی روی فیلم زحمت کشید و فیلم مثل یک بچه‌اش بود ؛ بچه ای که زخمی شده باشد. باید پانسمان شود. مثلا همین دوازده سال پیش در جشنواره‌ای در پاریس (جشنواره سیمای شهر تهران) «خشت و آینه» را نشان دادند. دو پلان آن یکی در سبزه‌میدان و دیگری شیر‌خوارگاه که دوربین از «تاجی احمدی» دور می‌شود، بریده شده بود. گلستان که در جلسه نمایش حضور داشت، خیلی ناراحت شد و به هر طریقی که بود با مخارج خودش آن دو پلان را از تهران سفارش داد که کپی بگیرند و چاپ کنند و بفرستند. در همان محل جشنواره پشت میز مونتاژ نشست و آن دو پلان را سر جایش گذاشت. من در کنارش بودم که دیدم بعد از این کار، نفس راحتی کشید و اشک شادی در چشمانش جمع شد. همان زمان که در تهران برای اولین بار فیلم روی پرده رفته بود، از برخورد منفی منتقدان خیلی ناراحت شد اما به روی خودش نمی‌آورد، ما هم ناراحت بودیم، اما تحمل می‌کردیم تا فیلم رابه مرور زمان شناختند. می‌بینید که جایگاه فیلم با زمان پیشرفت کرده استو می‌توان گفت که گلستان جلوتر از زمان خودش بود و انگار که «خشت و آینه» مال حالاست. گلستان با مشقت فراوانی این فیلم را با سرمایه شخصی خودش ساخت. همه فکر می‌کردند گلستان میلیاردر است، ولی قرض می‌کرد و می‌ساخت، گلستان احتیاجی هم ندارد که کسی این چیزها را بفهمد، گلستان می‌خواست یک فیلم بسازد که ساخت و موفق هم بود.

قبل از شروع ساخت فیلم زکریا هاشمی جوانی بود که به طور حرفه‌ای بدنسازی می‌کرد و نقش کوتاهی هم در «شب قوزی» فرخ غفاری ایفا کرده بود، اول می‌خواهم بدانم رابطه شما با سینما چطور بود و چطور سر و کارتان به سینما افتاد؟

من از نوجوانی شروع به کار کردم، سیاهی‌لشگر بودم ولی همیشه خواستار یک کار خوب بودم و این فیلم‌هایی که کار می‌کردم ارضایم نمی‌کرد. به این نیت می‌رفتم که در جریان باشم و در محیط این کار باشم، تا فرخ غفاری پیدا شد. فرخ غفاری که فیلم «جنوب شهر» را ساخت و من در آن کار دستیار کارگردان و یکی از بازیگران بودم. توسط «ابراهیم باقری» که بازیگر «شب‌نشینی در جهنم» بود به غفاری معرفی شدم . غفاری وقتی استعداد خواسته‌های من را دید، خواست که دستیارش بشوم و بعد از مدتی همه‌کاره استودیویش «ایران نما» شدم. بازیگر دستیار مدیر تهیه و گریمورش بودم تا این که گلستان که دوست غفاری بود به استودیو آمد. چون من شنیده بودم که ابراهیم گلستان چه شخصی است، خیلی راغب بودم که با او آشنا شوم، به هر شکلی بود خودم را به او نشان می‌دادم تا این که با او آشنا شدم. روزی که گلستان می‌خواست فیلم بسازد مقارن با پایان «شب قوزی» بود. وقتی داشتم نقش افسر را بازی می‌کردم. گلستان از غفاری خواست بازیگری برای فیلمش معرفی کند، غفاری هم مرا پیشنهاد داد و بعد.گلستان را از من تست گرفت.

یادتان هست که چه تستی از شما گرفته شد؟

قرار بود ساخت فیلم «چرا دریا طوفانی شد» با اقتباس ازکتاب صادق چوبک را شروع کند. گلستان برای نقش‌های این فیلم فروغ فرخزاد، پرویز بهرام، اکبر مشکین، مهین دیهیم، تاجی احمدی و من را در نظر گرفته ‌بود. آن موقع خیلی جوان بودم و نقش شاگرد یک راننده تریلی را به من داد که ابتدا زیاد چشمگیر نبود، اما وقتی گلستان بازی من را دید به تدریج نقش مرا برجسته و به یک رل مهم فیلم تبدیل شد. بازی من و تاجی احمدی بیشتر چشم گلستان را گرفت. اما اتفاق‌های بسیار زیادی افتاد و آن پروژه خوابید. در حالی که سه ربع فیلم را گرفته بودیم. بعد گلستان خواست فیلمی با پرسوناژ کمتر را شروع کند که زودتر تمام بشود. یک روز من را خواست و گفت که می‌خواهم فیلمی بسازم که نقش اولش را تو بازی کنی، این حرف را که به من زد، مثل این که بمب خوشحالی در وجود من ترکید، گفت: رانندگی بلدی‌؟ گفتم: «نه». گفت «خب باید راننده باشی»، گفتم خب «یاد می‌گیرم». مهندس پور‌کمالی را صدا کرد و گفت: «هاشم را ببر رانندگی یاد بگیرد.» همه مرا هاشم صدا می‌زدند و در سه جلسه رانندگی را یاد گرفتم. اولین روزی که فیلمبرداری شروع شد، که تیتراژ فیلم روی آن می‌آید، من پشت رل نشسته‌ام و کاری که هیچ راننده‌ی ماهری هم نمی‌تواند انجام دهد، روی چارپایه نشسته بودم شب بود و در شلوغ‌ترین قسمت شهر، چهارراه استانبول فیلمبرداری می‌کردیم.

تمام بازیگران فیلم مانند اکبر مشکین، مهری مهرنیا، تاجی احمدی، پرویز فنی‌زاده و جلال مقدم پیشینه بازیگری دارند فکر می‌کنید گلستان در شما چه چیزی دید که نقش اول فیلم را به یک جوان با پیشینه بازیگری کم داد؟

اگر اشتباه نکنم برخی از آن‌ها کار تاتر کرده بودند یا کار رادیو… بنابر‌این از نظر کار سینما چندان با موقعیت من فرقی نداشتند. اگر بخواهم چیزهایی درباره خودم بگویم، خب یک مقدار خود‌ستایی می‌شود، اما این را می‌توانم بگویم که حس من این بود که گلستان بیشتر از هرچیزی به صداقت اشخاص اهمیت می‌دهد. گلستان از دروغ و دورویی متنفر است، اول صداقت را در من دید و این چیزها درش اثر کرد، گلستان با همه حرف می‌زد، حتی با کارگرهای فنی‌اش، اگر چیزی در آن آدم می‌دید، آن آدم را تشویق می‌کرد، من آن موقع داشتم قصه «طوطی» را می‌نوشتم، گلستان دید که دنبال مطالعه و پیشرفت هستم و استعداد هم دارم و دروغ هم  نمی‌گفتم طبیعی است که گلستان با من رابطه بهتری پیدا کرد.

وقتی داشت نقش پرورش پیدا می‌کرد، هیچ وقت از گلستان پرسیدید که چرا یک بازیگر حرفه‌ای مثل فنی‌زاده را انتخاب نکرده یا برای اقای گلستان فقط مساله صداقت مهم بود؟

تا آن موقع آقای فنی‌زاده در کدام فیلم بازی کرده بود؟ فکر کنم اولین فیلمی که بازی کرد همین «خشت و آینه» است، در حالی که من در فیلم‌هایی بازی کرده بودم و در این زمینه تجربه‌هایی داشتم. البته فقط صداقت که نیست، استعداد در درجه اول است. گلستان برای ایفای این نقش،داین استعداد را در من دید و پشتکار و علاقه من را هم دید، که با تمام وجود در نقش فرو می‌روم و به کارم سخت علاقه نشان می‌دهم. انگار که موقعی که بازی می‌کنم دیگر زکریا هاشمی نیستم، من یک آدم کمرو و خجالتی هستم، حتی صحنه عشقبازی که قرار بود در خشت و آینه گذاشته شود ،گلستان می‌خواست آن را حذف کند، چون می‌گفت هاشمی خجالتی است و می‌ترسید که من نتوانم آن را در بیاورم، خانم فرخزاد و تاجی احمدی آمدند و به من گفتند که اینجا زکریا هاشمی نیستی، اینجا هاشم راننده تاکسی هستی و خب با تمام این حرف‌ها من بازی‌ام را کردم، چون وقتی جلوی دوربین هستم، خجالت نمی‌کشم، انگار کس دیگری هستم. گلستان متوجه این چیز‌ها بود. در آن زمان «کریم امامی» در مصاحبه ای از گلستان پرسید وقتی همه می‌خواهند جوان اول فیلم یک جوان خوشگل و خوش تیپ باشد، چرا شما زکریا هاشمی را انتخاب کردید؟ او هم گفت هیچ دلیلی ندارد که خوشگل باشد، ظاهر خوشگل که به درد نمی‌خورد، خیلی‌ها بودن که خوشگل بودند مثل مرحوم فردین (حالا اسم بردن درست نیست) اگر قرار بود خوشگل باشند آنها را انتخاب می‌کرد، گلستان به این حرفها اعتقادی نداشت و آن چیزی را که می‌خواست در من بود ،من هم می‌خواستم. آمادگی‌اش را داشتم.

به عنوان یک بازیگر تازه کار که نقش های حاشیه‌ای دارد وارد یک جمع شدید ،قرار است کنار جلال مقدم اکبر مشکین، پرویز فنی زاده و تاجی احمدی بنشینید، کنار اینها قرار گرفتن که پیشینه بازیگر/ روشفنکر داشتند، کنار این‌ها قرار گرفتن چه احساسی برای شما داشت؟ وآن‌ها چه برخوردی داشتند؟ از فضای زمان ساخت فیلم بگویید.

من از هیچ چیز واهمه‌ای ندارم و خودم را کوچک‌تر از کسی نمی‌بینم .نمی‌گویم بزرگم و بالایم. اصلا برایم مهم نیست که کسی شاعر و روشنفکر اول مملکت باشد. من همیشه به خودم اعتماد داشته‌ام، منتها ادعا نمی‌کنم، اگر خودم را کوچکتر می‌دانستم که نمی‌توانستم در برابر این‌ها بازی کنم. از سیاهی‌لشگری شروع کردم اما می‌خواستم پیشرفت کنم، همان موقع هم که سیاهی‌لشگر بودم، سازنده فیلم سناریو را دست من می‌داد و می‌گفت «خودت دکوپاژ کن و صحنه را خودت را بساز.» سیاهی‌لشگر بودن برایم مدرسه سینمایی بود. برایم مهم نبود که کنار کی بازی کنم و آن نقش چقدر باشد. حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم نقش اول بهترین فیلم تاریخ سینما را بازی کردم. این برایم مهم است.

در صحنه چه اتفاقاتی افتاد آیا کنار هم قرار گرفتن این آدم‌های مدعی، باعث تنشی شد؟

صدابرداری فیلم سر صحنه بود، در نتیجه دیالوگ‌ها باید حفظ می‌شدند، تنها کسی که تمام سناریو را در اختیار داشت، من بودم که برای همه دیالوگ‌هایشان از روی سناریو می‌نوشتم و به هر کدام از بازیگرها رل خودشان را می‌دادم و خودم هم با آنها تمرین می‌کردم. همه هم در خارج صحنه با هم تمرین می‌کردیم و در نتیجه به هم نزدیک می‌شدیم. گلستان این وظیفه را به من داده بود، که از بازیگرها بخواهم که نقش‌هایشان را حفظ کنند و از من نظر می‌خواست چون من دستیارش بودم من همه کاری کردم حتی کارهای فنی چون دوست داشتم و برای من مساله‌ای نبود که نقش اول فیلم گلستان هستم. گلستان می‌گفت که این کار باید بشود و نشد ندارد، مثلا اولش کرین نداشت و خودش آن را با هزینه زیادی ساخت، گفت اگر کرین نباشد، این قسمت را نمی‌گیرم، باید این کار بشود. این را من از گلستان یاد گرفتم استاد من گلستان است و باعث پیشرفت من است، این تجربه‌ها را از هیچ کس ندارم و فقط مدیون از گلستان هستم.

پیش از «خشت و آینه» آن موقع که داشتید بدنسازی میکردید چه جور فیلمهایی را تماشا میکردید و چه سینمایی را دوست داشتید ؟

در درجه اول سینما را دوست داشتم، بازیگری را انتخاب کردم، در زمان بچگی طبعا فیلم‌های حادثه‌ای را دوست داشتم و این فیلم‌ها را که می‌دیدم‌، لباس قهرمان‌ها را درست می‌کردم، مثلا هفت تیر را با چوب درست می‌کردم. آن زمان به هنر‌پیشگی علاقه داشتم، چون اصلا نمی‌دانستم ساختن یک فیلم چه‌طوری است. علاقه و استعداد داشتم، خوب هم بازی می‌کردم، از زمانی که پیش فرخ غفاری شروع به کار کردم به نوشتن سناریو هم علاقه پیدا کردم. یک چیزی هم نوشتم که فرخ غفاری دوست داشت. من مدرسه سینما که نرفتم، سینما را از سینما یاد گرفتم، سینما استاد اول من بود، بعد سر صحنه می‌دیدم و خوب و بد را تشخیص می‌دادم و می‌خواستم بهترین باشم . به همین دلیل هم گلستان را که پیدا کردم، دیگر ولش نکردم بعد از «خشت و آینه» خیلی پیشنهاد به من شد. «سیامک یاسمی» من را برای نقش اول فیلم «شمسی پهلوون» می‌خواست. گفتم حتی با اسم این فیلم هم مشکل دارم، یاسمی گفت فردین را من فردین کردم. تو الان نقش اول فیلمی را بازی کرده‌ای اما چی داری؟ من گفتم تو زندگی‌ام «خشت و آینه» را دارم، و الان بعد از ۵۰ سال آمده‌اید و می‌خواهید درباره‌اش با من حرف بزنید.

تا قبل «خشت و آینه» به سینمای اکشن و قصهگوی قهرماندار علاقه داشتید و با بازی در خشت و آینه وارد یک نوع دیگر سینما شدید که نزدیک به سینمای اروپا است. سینمایی که شخصیت‌محور است و روابط و شخصیتها مهمتر از قصه‌اند. می‌خواهم ببینم گلستان برای بازی کردن چگونه شمارا هدایت کرد؟

خب طبیعی است که دنبال دیدن کارهای خوب بودیم  تا یاد بگیریم. در کانون فیلم که فرخ غفاری دایر کرده بود فیلم‌ها را می‌دیدم. اکثرا فیلم‌هایش را ابراهیم گلستان می داد. برخی فیلم‌ها را مثل «مهر هفتم» را به خرج خودش دوبله می‌کرد. گلستان غیر مستقیم ما را هدایت می‌کرد، راهنمایی‌های اوخیلی عمیق و درست بود. هنرپیشه را به راحتی توی قصه و جریان می‌انداخت و هنر‌پیشه مجبور بود خود را به قصه نزدیک کند حتی سیاهی‌لشگرها هم همه خوب بودند.

قبل از «خشت و آینه» هیچ فیلم خاصی را دیدید که گلستان توصیه کردهباشد؟

نه. گلستان کار خودش را می‌کرد می‌خواست آن شخص را طبق خواسته‌ خودش وارد قصه کند من ترجیح می‌دادم به گفته های گلستان گوش بدهم.

شما تنها کسی بودید که تمام سناریو را داشتید و هر بازیگر فقط سکانسهای خودشان را داشتند آیا احساس میکردید که دارید کار متفاوتی انجام می دهید ؟

این احساس در من وجود داشت که یک کار کاملا متفاوت انجام می‌دهیم.

در فیلم انگار آدم‌ها با هم حرف نمیزدند و به نظر میآید که در حال گفتوگو با هم نیستند انگار فیلم درباره این است که آدمها نمیتوانند با هم حرف بزنند، هیچ وقت با آقای گلستان وارد چالشی شدید که در این صحنه چه اتفاقی می‌افتد؟

همه چیز این فیلم برای من روشن بود، تو خالی بودن آدم‌ها را نشان می‌داد، اگر من چالشی با قصه داشتم، نقش را قبول نمی‌کردم. من مطیع گلستان بودم، چون می‌دیدم همه حرف‌هایش درست است. گلستان هر کاری که می‌خواهد انجام دهد، آن قدر روی آن مطالعه می‌کند و در مغزش تمرین می‌دهد که هیچ حرفی در آن نباشد .

به سکانس اتاق بر می‌گردیم یکی از صحنههایی است که درش رابطه جنسی هست، اما انگاری رابطه جنسی هم نیست، اصلا فضا اروتیک نیست، یک سنگینی دارد که کمتر در سینمای ایران دیده شده است، برای رسیدن به این فضا گلستان چگونه شما را هدایت کرد و برای نزدیکی به حس و حال خانم احمدی چه کردید؟

اصلا هیچ چیز در وسط نبود ما رابطه قبلی با تاجی احمدی نداشتیم همه را در موقع بازی کردن پیدا کردم، در کاراکتر و نوشته گلستان پیدا کردم، تمام رابطه ما جلوی دوربین بود.

سکانس را چند بار تکرار کردید؟

سکانس را تمرین کرده بودیم و مشکل چندانی نداشتیم ،یک‌بار در صحنه‌ای دیالوگ‌ها یادم رفت ،که تا آخر رفتیم دفعه دوم گرفتیم. اما گلستان گفت همان دفعه اولی بهتر بود.  صحنه «محمد علی کشاورز» ۱۸ بار تکرار شد، گلستان هم عصبانی نمی‌شد. او مایل بود که این صحنه یک پلان سکانس باشد و قطع نشود اما چون برای کشاورز مشکل بود، گلستان سرانجام پلان را خرد کرد. من و تاجی احمدی گلستان را شناختیم و خود را به خواسته‌های او نزدیک کردیم. گلستان خیلی از تاجی احمدی راضی بود . حالا از من راضی بود یا نه دیگر نمی‌دانم.

سخت‌ترین سکانسی که گرفتید چه بود؟

برای من هیچ کدام سخت نبود اما پیچ شمران خیلی شلوغ بود و اذیت شدیم.

رابطه با خانم فرخزاد چطور بود؟ چون به نظر میآید که خانم احمدی شمایلی فرخزاد بود مدل شاعرانه حرف زدنش و لباس پوشیدنش ،انگار فروغ فرخزاد الهامبخش این شخصیت بود.

نمی‌دانم اما به نظرم تاجی احمدی بازیگر خوب و با استعدادی بود.

بعد «خشت و آینه» سه مسیر متفاوت در زندگی شما باز شد؛ مسیر اول کارگردانی بود، مسیر دوم بازی کردن در نقش های منفی بعضی فیلمها و مسیر سوم هم ادبیات…

من نوشتن را از فروغ فرخزاد و گلستان دارم. آن‌ها باعث پیشرفتم شدند، وقتی من نوشته‌ها‌یم خواندند و مرا تشویق به نوشتن کردند، من هم تا جایی که می‌توانستم نوشتم و نتیجه ی آن کتاب «طوطی» شد. برای فیلمسازی به تلویزیون رفتم و کارمند آنجا شدم، قطبی به من گفت فیلم بساز .به من پول داد و من «سه‌قاپ» را ساختم  قبل از آن با ساختن مستندی درباره ایل شاهسون امتحان خود را پس دادم. وقتی فیلم ساختم زندگی‌ام دستخوش تغییر شد، ازدواج کردم و بچه‌دار شدم. نا‌چار در فیلم‌های تجارتی بازی کردم، حتی توی بعضی فیلمفارسی‌ها. البته من کار خودم را با فیلمفارسی شروع کرده بودم و باید به آن‌ها احترام گذاشت،چون برای سینما خیلی زحمت کشیدند. من هم با این آدم‌ها شروع کرده بودم اما می‌خواستم تغییر کنم، پیشرفت کنم، بهترین باشم، تا اینکه فرخ غفاری را پیدا کردم بعد هم گلستان را و تا الان ولش نکردم .

اگر بخواهید «خشت و آینه» را به کسی معرفی کنید آن را چگونه معرفی میکنید؟

می‌گویم درباره زندگی آدم‌هاست خوشبختانه نسل جدید آن را خوب درک و دریافت کرده‌است. این نشان می‌دهد که فیلم همیشه تازه است. مال حال و آینده است.