اگر اعضای آکادمی با ذوق و شوق فیلم‌های متوسط رو به ضعیف و پر سرو صدایی چون«اسب جنگی» (استیون اسپیلبرگ) و احتمالا «فوق‌العاده بلند و بیش از حد نزدیک» (استیفن دالدری) را بعنوان کاندیدای بهترین فیلم پسندیده‌اند، می‌بایست بی‌برو برگرد «جی. ادگار» ایستوود را هم بر می‌گزیدنند. اثر ایستوود با پرداختن به زندگی «جان ادگار هوور» اولین مدیر «اف‌بی‌آی» (Federal Bureau of Investigation) که بعد از «نامه‌هایی از ایووجیما» یکی از جاه‌طالبانه‌ترین فیلم‌های او به حساب می‌رود (حتی جاه طلابانه تر از «آخرت») در مقایسه با فیلم‌های بیوگرافیک سال گذشته با محوریت شخصیت‌های مهمی که بر زندگی مردمان جامعه و اساسا دورانشان تاثیر غیر قابل برگشتی گذاشته‌اند- «بانو» (لوک بسون) و «بانوی آهنین» (فلیدا لوید) – نه تنها برترین آنها به حساب می‌آید که خودش به تنهایی اثر سرپایی است. فیلم در پس پرده شکل‌گیری اف‌بی‌آی و شیوه‌های نوین تحقیقات جنایی قصه مردی است که ترس و به نوعی ملی گرایی‌اش آرام آرام به قدرتی فراگیر و درنهایت وحشت‌آور بدل می‌شود. قدرتی که در آن بقای سیستم، اخلاق را محو می‌کند. مردی که در عین نزیکی به یک زن (مادر) و گریز از زنان دیگر در دنیایی کاملا مردانه به مفهوم قدرت بی‌مهار می‌رسد. فیلم که مدام در حال رفت و برگشت بین حال و گذشته هوور است در فصل‌های گذشته‌اش از پویایی بیشتری برخوردار است و در زمان حالش (با گریمی که بدجوری توی ذوق می‌زند) تا اندازه قابل توجهی قدرت و حس و حال بخش‌های گذشته را ندارد که از یک نظر با حس و حال و از کار افتادگی هوور به طرز ناخواسته‌ای هماهنگ است. فیلمبرداری «تام استرن» و کار با سایه‌های او (نماهای فراوانی سایه‌ها چهره هوور را به دو نیمه روشن و تاریک تقسیم کرده‌اند) بخصوص در فلاش بک‌ها، بی‌شک در خلق فضایی متناسب با شخصیت اصلی قصه نقش موثری داشته‌اند. کلینت ایستیوود همچنان خودش آهنگساز است و چندان زیاد و بی‌جهت از موسیقی استفاده نمی‌کند. لحظاتی که با موسیقی همراههند از انگشتان دو دست فراتر نمی‌روند. قدرت و اعتبار فیلم جدا از کارگردانی ایستوود شدیدا مدیون بازی «لئوناردو دی‌کاپریو» است. دی‌کاپریو با تغییر لحن و دادن حالت تاکیدی و محکم ادا کردن جملات (که ریشه در تمرینات هوور برای غلبه بر لکنت زبان کودکی‌اش داشته) چنان استواری و قدرتی به شخصیت بخشیده که نادیده گرفته شدنش در اسکار از آن بی‌انصافی‌هاست. باقی بازیگران به خاطر غلبه دی‌کاپریو عملا جایی برای چشم‌گیری نداشته‌اند (برای نمونه «نوامی واتس» در نقش منشی او) با اینحال حضور کوتاه مدت اما بادوام «جودی دنچ» در نقش مادر ذره‌ای اندک جای خالی بقیه بازیگران را پر کرده است. ایستوود که بعضا مشهور/ متهم است به داشتن اندیشه‌های دسته‌راستی در اینجا با نگاه نه چندان انتقادی و با فاصله‌اش (یا به نوعی انتقادی و همراه با احترامش) به شخصیت محوری که گویی در تمامی سکانس‌های فیلم حضور دارد و کارها و اعمال خارج از قانونش و نپرداختن به تاثیر او بر زندگی مردم آمریکا، بیش از پیش این نگاه راست‌گرایانه را عیان کرده است. فیلم که بعد از دو ساعت و چندی تمام می‌شود و با اینکه تاریخی پنجاه ساله را در خود فشرده کرده و با اینکه سعی کرده بخش عمده‌ای از زندگی، شخصیت، ترس‌ها، انکار‌ها، تمایلات همجنس‌خواهانه، رابطه‌اش با زنان و مادرش و وسواس و ضعف‌ها و بازتاب آنها را در سیاست و شیفتگی به قدرت را بدون برجسته‌کردن و تاکید فراوان نمایش دهد، در انتها باز احساس می‌کنیم هنوز حرف نگفته زیاد دارد و این شاید بزرگترین ضعف آن بحساب بیاید.

این نوشته برای نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.