امروز قرار شده بود برای معاینه و ساختن روکش موقت ﺗﻨﻬﺎ یک مریض از خانه بکوبم و بروم مرکز لندن. در طول مسیر و حین تف و لعنت به این بخت بدآهنگ و مطب مربوطه و دندانپزشکی که برای درمان اندو (درمان ریشههای دندان) بیمارانش را پیش من نمیفرﺳﺘﺪ، در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﺘﺮﻭ چشمم خورد به تبلیغ نمایشگاه «روبنس و میراث او» در آکادمی سلطنتی هنر. کیفم کوک شد و ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ خدا شکر گویان کار مریض را کار را یکسره کردم و رﻓﺘﻢ به نمایشگاه و جای شما خالی یک دو ساعتی غرق شدم در خلاقیت و جاه طلبی و شکوه و عظمت و توانایی و چیرهدستی. در این نمایشگاه میتوانستید در سفری فرحبخش با جهان «پیتر پل روبنس» و ﻫﻨﺮﻣﻨﺪاﻧﻲ که از او در آثارشان الهام گرفتهاند (از آنتونی فان دایک گرفته تا پل سزان) همراه شوید در شش اتاق با عناوین «شعر»، «وقار»، «ترحم»، «قدرت»، «خشونت» و «شهوت» و تجربه بصری روحافزا و حسرتبرانگیزی ﺭا از سر بگذارنید. در میانههای اتاقها ناگهان مرغ خیالم پر کشید به هشت سال پیش. هشت سالی میشود که از ایران به بریتانیا آمدهام و انگاری همان دیروز بود و همان ماههای اولیه دوری از وطن و همان ﺩﻭﺭاﻧﻲ که با دهان باز و هاج و واج احتمالا برای خودم زمزمه میکردم که :
« …
گفتی که همه حمومای فرنگی بگی نگی یه جورایی دولوکسن
دلاکاشون جای لنگ و قدیفه و لیف و کیسه
دست و پای آدما را میبوسن
حاجی اینا جنگل بنگل درد ندارن
اگه دارن تو جنگلا شیر ندارن
اگه دارن شیرای وحشی ندارن
اگه دارن روباهای پیر ندارن
اصلا حاجی اینا با همدیگه کاری ندارن
عجب شهر فرنگی
عجب عجب حمومای قشنگی ….»
همان زمانها بود که دو نمایشگاه نقاشی رفتم که هنوز که هنوز است لذت آنها در زیر زبان و ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ و ﺫﻫﻨﻢ مانده است. یکی نمایشگاه «خودنگارهگری: از رنسانس تا حال» بود و سیری در تاریخ این پدیده (از ونسان ونگوگ تا فرانسیس بیکن) و دیگری ﻧﻤﺎﻳﺸﮕﺎﻫﻲ اﺯ تابلوهای عظیم اﻟﺠﺜﻪ روبنس با عنوان «روبنس: استاد ساختن» که آدمی را به سجده وا میداشت. قسمت خوب ماجرا کارت خبرنگاری ایران بود. کارتی طلایی که در آن دوران ریاضت اقتصادی بهترین یادگاری از ایران بود و ماند و همه درهای نمایشگاههای نقاشی و غیره را در سرتاسر دنیا مجانی برایم باز کرد. سالها بعد توانستم کاتالوگ نمایشگاه اول را از آمازون با هزار بدبختی پیدا کنم اما کاتالوگ نمایشگاه دوم هیچگاه پیدا نشد که نشد و حسرتش به دل ماند.
پینوشت: پای یکی تابلوهای روبنس درباره روز رستاخیز و ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻣﺴﻴﺢ نوشته جالبی به چشم میخورد. ونسان ونگوگ که با برادرش درباره زیر و بم زندگی خود و مشاهداتش نامه نگاری میکرد (و یک نمایشگاه عالی هم درباره همین نامهها سه چهار سال پیش همین جا برگزار شد) درباره این تابلو نوشته بود «من مسحور ترکیببندی و استفاده از رنگ قرمزی شدهام که روبنس برای موهای یکی از زنان گرفتار در این رستاخیز، استفاده کرده است. [این زن فقط پشت سرش و موهایش در تابلو معلوم بود] اما راستش دلم میخواست یک مدل بلوند شبیه آن یکی که کنار زن موقرمز [که نیم رخ زیبایش معلوم بود] بود برای خودم پیدا میکردم!»
پینوشت ۲: یک حسرت دیگر هم به دلم ماند از همین جناب روبنس. همان سالی که نمایشگاه اول را رفتم٬ در سفری به وین پس از هفت روز و دقیقا در روز آخر متوجه شدم که موزه «لیختن اشتاین» مجموعه کاملی از آثار او را دارد. روزی که خواستم به تماشای آنها بروم متاسفانه نمایشگاه بسته بود و من بی روبنس وین را به مقصد لندن ترک گفتم.
پینوشت۳: زمان بازنشر این نوشته بالاخره موفق شدم کتالوگ مربوط به نمایشگاه روبنس را نیز با قیمت مناسب در آمازون پیدا کنم.
در زیر میتوانید برخی از تابلوهای روبنس را ببینید:
این نوشته نخستین بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه فرمایید.