از صبح که خبر درگذشت نابهنگام «ناصر چشمآذر» را شنیدهام بیاندازه پریشان و درهم و مغموم و افسرده شدهام. راستش تا بهحال چنین حسی را تجربه نکرده بودم. اینکه با کسی این اندازه وقت برای گفتوگو بگذارم و ناگهان چندی بعد اینچنین غیره منتظره خبر درگذشتش را دریافت کنم. دست و دلم به هیچ کاری نمیرود. آن چند ساعت گفتوگو با او و بعدتر با «کیومرث پوراحمد» و «حسین عصاران» درباره او، مرور یک دوران پربار و سرشار از خلاقیت و شور و احساس بود برای من. ناصر چشم آذر جدا از حضور شورآفرینش در موسیقی پاپ پیش از انقلاب و همکاریاش با مجموعهای از بهترینهای این عرصه از «گوگوش» تا «ستار»، بعد از انقلاب یک تنه بار ساخت مجموعهای از قطعاتی را که اینجا و آنجا در عنوانبندی برنامههای رادیویی و در میانبرنامههای تلویزیونی شنیده بودیم، به دوش کشیده بود. از خیل مطرودین عرصه موسیقی پیش از انقلاب، عطای فرنگ را به لقایش بخشید و به ایران برگشت و ماند و ساخت و زندگی ما را پر از نوای شنیدنی کرد. همکاریهایش با «داریوش مهرجویی» در «اجارهنشینها» و «هامون» و اجراهایش در «تیغ و ابریشم» و «سرب» و مجموعه ساختههایش در آثار پوراحمد از «لنگرگاه» و «خواهران غریب» تا «قصههای مجید» و «سرنخ» و البته باقی کارهایش همچون «تاراج»، «ای ایران»، «تاواریش» و «قارچ سمی» جزو بهترین و برترین ساختههای موسیقی فیلمهای پس از انقلاب و سینما و تلویزیون ایران بودند. با او تمامی قطعات تصویری جُنگهای تلویزیونی همچون «نیمرخ» و «با طراوت» و «با طبیعت»، «شبهای تابستان»، «شبهای زمستان» و اوج آنها «تا هشت و نیم» (که آرزو داشتم همه آنها را پیدا میکردم و بعید میدانم دیگر بشود) به لحظاتی ماندگار و دلپذیر و گوشنواز تبدیل تبدیل شدند.
در تمامی این سالها چشمآذر ورای تمام قطعات موسیقی فراوانش و البته آلبوم شاهکار و بینظیر «باران عشق» که همان تلویزیون با قساوت تمام در برنامه «هویت» و جاهای نامربوط دیگر به کار گرفت و اعصاب او را و همه ما را پریشان و آشفته و عصبانی کرد، اسمش با نوعی غرابت و جنونی هنرمندانه گره خورده بود. قصههایی فراوان اینطرف و آنطرف درباره کردار و رفتار او شنیده میشد که تصویری عیانی از آن در «میکس» مهرجویی بر ما آشکار شد. من خودم نیز در آن گفتوگوی شش ساعته (که خیلیها گفتند عجیبترین کار زندگیام را کردهام که توانستم از او این اندازه حرف مفید بیرون بکشم در کنار زحمت ماندنی و بزرگ حسین عصاران در آن کتاب) لمحهای از شوخ طبعی و جنون هنرمندانهاش را چشیدم جایی که میان حرفهایش درباره کیمیایی و مهرجویی و تقوایی (که قطعا شما نشنیدید و نخواهید شنید) و متلکهایی جانانهای هم نثار من کرد و دست آخر گفت میخواهم برایت بخوانم زنده که خواند و آن گفتوگو آن گونه تمام شد.
من از صبحدم بیاندازه غمگینم. در تهران قرار بود سال گذشته بروم به ملاقات او در سالروز تولدش که امکان آن میسر نشد و حسرت حضور در کنسرتش نیز تا ابد در دلم ماند. حالا من ماندهام و صدای او و قطعات خاطرهانگیزش و موسیقی پایانی «شرم» پور احمد و هامون مهرجویی و یک دو جین قطعه بینام از او که آرزو دارم یک روزی کسی همه آنها را جمع کند و برای ابد ماندگارشان بکند با نام خودش. باز بدرود آقای نابغه که همچنان تا سالهای سال میتوانستی برایمان زندگی و موسیقی و شوق و شور و وجد خلق کنی و خیلی زود از میان ما رفتی. تنهاهایمان گذشتی و این یکبار بیوفایی کردی.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.