دو چیز را در فیلم «میانستارهای» دوست دارم یکی فیلمبرداری «هویته ون هویتما» (من متوجه شدم که نسخه سی و پنج فیلم را دیده ام از کیفیت تصاویر) و دیگری موسیقی «هانس زیمر» که در کنار ساختههای «الکساندر دسپلا» برای «گراند بوداپست هتل» و «ترنت رزنر» و «آتیکوس راس» برای «دختری که رفت» جزو بهترینهای امسال در سینمای جریان اصلی بوده است. کارگردانی «کریستوفر نولان» هم مثل همیشه در قسمت جاهطلبی و انرژی که صرف کار کرده برای من قابل تقدیر است اما … اما من از «بیخوابی» به این طرف (به جز «پرستیژ/ حیثیت» و تا اندازه زیادی «شوالیه تاریکی») با این کارگردان همدل نیستم.
فیلمهای او نوعی بزرگی مرعوب کننده در خود دارند. همه ابعاد و عناصر این فیلمها حتی موسیقیهای عالی زیمر انگاری قرار است قدرت کارگردان را به رخ شما بکشد. فیلمهایش بیشتر از آنکه پیچیده باشند پیچیدهنما هستند. من مشکلی که با «تلقین» داشتم در اینجا هم با «میانستارهای» دارم. تمام تلاشها برای نمایش یک پدیده نو، در عمل اتفاقی تکراری است که دارد تکراری بودنش را با همان بزرگی و عظمت از چشم شما دور میکند. معتقد بودم آنچه در تلقین و مواجهه با گذشته و حال و خاطره و ضمیر ناخودآگاه و این حرفای مرعوب کننده نمایش داده شد پیشتر در عاشقانه «درخشش ابدی یک ذهن پاک» ﻣﻴﺸﻞ ﮔﻮﻧﺪﺭی ﺑﺮ اﺳﺎﺱ ﻓﻴﻠﻤﻨﺎﻣﻪای اﺯ «چارلی کافمن» (که اساسا به نظرم به مراتب آدم پیچیدهتری است از نولان و نگاهش به دنیا) بهصورت بدیعتر و حتی در «شاتر آیلند» (مارتین اسکورسیزی) بصورت موجزتری تجربه شده شده بود و آن آکروباتبازیهای خواب در خواب و لایه در لایه، برای انحراف ذهن ما از حرفهایی بیاندازه ساده بود.
و خب این مساله در میانستارهای نیز ادامه پیدا کرده است. فیلم جدید او به طرز عجیبی یاد آور بخشهایست از «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» (واقعا دوست ندارم هی این اسم و استنلی کوبریک به کلی فیلم سنجاق شود اما از این گریزی نییست گویا) «ارتباط/ تماس» (رابرت زمکیس) و «سانشاین/ آفتاب» (ساخته دنی بویل و یکی قدر نادیده ترین ساختههای علمی تخیلی فضایی در ده سال گذشته). فیلمهای ذکر شده همگی جهان خودشان را داشتند و این یکی هم جهان خود را دارد اما بیدلیل طولانی است و کش آمده و کلی اطلاعات فیزیکی درباره زمان و جاذبه و فیزیک و فضا و این حرفها در لابهلای گفتوگوها مطرح میشود که همه چیز علمی و متفاوت جلوه کند و از یک فیلم علمی تخیلی محض فراتر برود (که می رود) اما دوباره همه این آکروباتبازیهای برای یک حرف ساده است که اینجا نمیگویم که قصه لو نرود و بعدا که دیدیم حرفهای شما را هم بشنوم.
نولان کارگردان باهوش و توانمندی است. توانسته در این سیستم هالیوود که کلی شکست خورده داشته فیلمهای بزرگ و متفاوت (متفاوت نما) بسازد با فیلمهای مزخرف جریان اصلی، و حالا اسمش هم تضمین فروش فیلمهاست و این قطعا اتفاق بزرگی است (جایی که تکنسینهای فروان همچون «ران هاوارد» و «مایکل بی» وجود دارند) و قابل تحسین. شاید اسپیلبرگ (که تا به اینجای کار آدم اصیل و توانمند تری هم برای من بود) میراثدار خوبی پیدا کرده است. من به شخصه بزرگی و جاهطلبی فیلمهای «پل توماس اندرسون» و «دیوید فینچر» را به نولان ترجیح میدهم و البته باز مثل «پیتر جکسون» آرزو دارم از این دنیاها و قصرهای غول آسا دست بردارد و فیلمهایی را شبیه «تعقیب» و «ممنتو» و «بیخوابی» و «پرستیژ» بسازد.
ﭘﻲ ﻧﻮﺷﺖ: ﻓﻴﻠﻢ یک ﺑﺪﺷﺎسی ﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻛﻪ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺑﻌﺪ اﺯ ﻓﻴﻠﻢ «ﺟﺎﺫﺑﻪ» اﻛﺮاﻥ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺧﺐ ﺟﺎﺫﺑﻪ و ﺗﺠﺮﺑﻪﮔﺮایی آن ﻛﺠﺎ و اﻳﻦ و ﻟﺤﻆﺎﺕ ﻣﺘﻌﺎﺭﻑ و ﮔﺮﻩافکنی و گره گشاییهای سنتی ﻓﻴﻠﻤﻨﺎﻣﻪ «میانستارهای» ﻛﺠﺎ.