فیلم «هنرمند فاجعه» (جیمز فرانکو) در حال فعلی اثری مفرح و صاف و ساده است درباره فیلم «اتاق» (تامی وایزو) که در نظر نسل جدید فیلمبینهای حرفهای و شاید غیر حرفهای بعنوان بدترین فیلم تاریخ سینما شناخته و یادآوری میشود. به خاطر میآورم حدود ده سال پیش در یک برنامه تلویزیونی نامی از «اتاق» شنیده بودم و همانجا بود که فهمیدم فیلم از فرط بد بودن و حماقت و بلاهت در مضمون و اجرا به یک اثر کالت تبدیل شده و حال جوانان شب ها تا دیروقت در صف میایستند تا آن را دستهجمعی روی پرده تماشا کنند و درباره وضعیت فاجعه بارش تفریح کنند و حرف بزنند.
فیلم صادقانه جیمز فرانکو درباره این پدیده اما چندان به برسی چرایی و چگونگی کالتشدن این فیلم و کلا مسئله فیلم بد و چرا بعضی بدها در این جهان سرتاسر فاجعه بیشتر به چشم میآیند نمیپردازد و به معنای دیگر شاید چندان تمایلی ندارد که در پیچیدگی این صعود (شهرت) در پس سقوط، عمیق شود. و خب چیزی که شما را تا به انتها در تماشای فیلم مشتاق نگه میدارد همان برخورد بدون تحقیر فیلمساز است در برخورد با مرد رازآمیزی که ناگهان انگاری از یک سیاره دیگر و چه بسا رمانهای چون دراکولا و فرانکیشتاین به درون یک جامعه مدرن و مثلا منظم پرتاب میشود و با استانداردهای ناهمخوان و -به حق- غیر قابل پذیرش در این روز و روزگار به دلیل شاید نوعی رفاقت و داشتن تمایلات پنهان همجنسخواهانه و نوعی آرزوی سرکوبشده و شاید هم هیچکدام از اینها و تنها از سر جنونی محض یک رویا را به سبک و شیوهای بیاندازه مبتذل و حقیر به واقعیت تبدیل میکند.
موضوع و مورد مناقشه فیلم «هنرمند فاجعه» -و نه لزوما خود اثر – می تواند برای ما حرفهای زیادی درباره معنا و مفهوم هنر، استقبال و واکنش عمومی، ابتذال، رویا، سینما، پول، رفاقت و جنون در قرن بیست و یکم بگوید. من اما دوست داشتم فیلم به یک پرسش کلیدی درباب تحقق تمام اینها پاسخ بگوید و در آن کند و کاو کند که البته به اشاراتی نیز بسنده میکند مثل باقی چیزها. پرسش اصلی اینجاست اگر این شخصیت مرموز پولی نداشت و کلا سرمایهای نبود که صرف این جنون/ آشغال/ ابتذال بشود و عوامل تا به انتها آن را ادامه بدهند و این اثر ناکارآمد را به سرانجام برسانند، اساسا چیزی شکل میگرفت که افراد بروند و دربارهاش حرف بزنند و در حقارت محض قدر بیند. آیا همچنان این سرمایه نیست که میتواند معنای استعداد در یک سو و ابتذال را در سوی دیگر برای ما باز تعریف کند. از جنبهای دیگر نیز میشود شخصیت «تام»، این هنرمند(؟!) دیوانه (که نگاهش به جهان و جنس غرابتش در ایران و باقی جاها کم نیست و همان حوالی کافه شوکا و در واقعیت قطعا سر راه ما قرار گرفتهاند و تنها بخت این را نداشتند که بعنوان یک ذهن فاجعه اینجا و آنجا سخنرانی کنند)، را با «اد وود» مقایسه کرد و دید «تیم برتون» در دل اد وود یک عاشق تمام عیار سینما دیده بود و انگاری فیلم به خاطر همان نگاه به شخصیت نوعی ژرفا پیدا کرده است، درحالیکه تام حتی چندان تصور عمیق و عاشقانهای به سینما ندارد و در تنهایی عجیب و خل وضعی و تکافتادگیاش گرفتار است و انگاری فیلم به همین دلیل از سطحی دیگر فراتر نمیرود.
این نوشته نخستین بار در فیسبوک چاپ شده بود. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه فرمایید.