اشاره: این نوشته نخستین بار بعد از تماشای فیلم «هجوم» (شهرام مکری) (پیش از نمایش عمومی در ایران) در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.

واقعیتش را بخواهید اگر اصرار چند تن از دوستان نبود، چندان دستم به نوشتن این چند خط درباره فیلمی که هنوز در ایران به نمایش درنیامده، نمی‌رفت. چه آنکه با وجود تمام سعی و کوششم در بروز ندادن وجوهی از فیلم و به قول معروف لو ندادن آن، باز -به درست یا غلط- این نوشته‌ها هر چند کوتاه، موجب کاشتن نطفه‌ای در ذهن مخاطب این نوشته می‌شود که خب من چندان آن را روا نمی‌دانم. با این وجود، دروغ چرا، خودم هم در این مورد ولی بدم نمی آمد که حسم را بیان کنم و خب اصرار برخی از دوستان ترغیب به نوشتن را افزون‌تر کرد.

من عضو یک وب سایت ویژه خبرنگاران و منتقدان و دست‌اندرکاران و پخش‌کنندگان فیلم های سینمایی هستم که امکان تماشای (فقط یکبار) برخی از فیلم‌های حاضر در جشنواره‌های جهانی را بعضاً با درخواست یا آزادانه برای اعضایش فراهم می‌کند. در طول یکسال گذشته جز برای تماشای «کاناپه» کیانوش عیاری، برای فیلم دیگری غیر از «هجوم» لحظه شماری نکرده بودم که خب بصورت خیلی اتفاقی در شب تولدم فیلم را روی آن وب سایت یافتم و آن انتظار بالاخره به پایان رسید. با توجه به اینکه دوست داشتم آن را روی پرده بزرگ و با صدای رسا در سالن سینما ببینم (آرزویی که در مواجهه با هر فیلمی دارم) ولی چون تحقق این خواسته/ آرزو را به این زودی‌ها بعید می‌دانستم (من واقعا شانس آوردم که «ماهی و گربه» را یکسال بعد از آغاز نمایشش در ایران روی پرده سینما فرهنگ دیدم) به خودم اجازه دادم که فیلم را در قاب چهل و پنج اینچی تلویزیون خانگی تماشا کنم.

ماهی و گربه در سینمای ایران، برای من فیلم تحسین‌برانگیز و به شدت قابل احترامی است. فیلمی که نشان از توانایی‌ها و بلندپروازی‌های کارگردانی داشت که بی‌اندازه تلاش کرده بود از سینمایی ساده و سهل الوصول فرسنگ‌ها فاصله بگیرد و البته با گوشه چشمی به جاه طلبی‌ها و دستاوردها و مسحورکنندگی‌های مجموعه‌ای از آثار موفق جهانی این سال‌ها -بخصوص «کریستوفر نولان» و شاید بازیگوشی‌های «میشل گوندری»/ «اسپایک جونز»/ «چارلی کافمن» و فیلمسازانی حتی از جریان سینمای مستقل که شما را درگیر بازی‌ها و بازیگوشی‌های فرمی/ ذهنی‌شان می‌کنند- طرحی نو دراندازند که خوب موفق شده بود و عملا دست به تجربه‌ای زده بود که روی پای خودش می‌ایستاد و کاملاً یگانه و منحصر به فرد می‌نمود.

مواجهه اولیه با هجوم اما چنین ستایشی را برای من به همراه نداشت. در هجوم کارگردانی را می‌بینم که با پی‌گیری غریب و خودآگاهی غریب‌تر و قطعا توانایی مثال‌زدنی در پی باز تولید ایده‌ای بوده که مدت‌هاست با آن در مقیاس کلان (و نه لزوما جزئیات) حتی پیشتر از ماهی و گربه با آنها در آثار کوتاهش نیز سر و کار داشته. باز‌تولیدی که حال بعد از فیلم قبلی برای من دیگر طراوت درونی‌اش را از دست داده و جدا از وجوه اجرایی بیرونی‌اش وجد انگیز نیست.

به نظر می رسد هجوم به طرزی عامدانه طوری ساخته شده که تماشاگر مجبور باشد آن را بیش از دو تا سه یا حتی بیشتر ببینید. این می‌تواند البته یک حسن به نظر برسد کمااینکه فیلم‌های زیادی چنین قضیه‌ای را در دل‌خویش حال خودآگاه یا ناخودآگاه گنجانده‌اند. شما شاید به خاطر شخصیت‌ها یا تصاویر، یا ترکیب موسیقی و نماها یا حس جاری درون لحظات فیلم با بازی بازیگران یا دیالوگ‌ها یا هر بهانه دیگری بارها بارها به تماشای یک فیلم بروید. هجوم اما برای من چنین کارکردی را نداشت.

همچون «عیب ذاتی» پل توماس اندرسون که جایی از فیلم ارتباط حسانی‌ام با آن قطع شد و دیگر سیم ارتباطی‌ام وصل نشد که نشد و از فهم شوخی‌ها و حرف و خواسته کارگردان در ماندم، اینجا هم در هجوم از جایی شاید همان سی دقیقه اول اساسا کنجکاوی‌ام را نسبت سرنوشت شخصیت‌ها از دست دادم و از درک کلیت اثر و لذت از آن عاجز شدم.

معتقدم نمایش فیلم در ایران بحث‌هایی به مراتب شدیدتر از ماهی و گربه را بر خواهد انگیخت. پیشتر هم گفته بودم، اگر سر فیلم قبلی در محافل عمومی و خصوصی بین سینما دوستان منازعه و بحث و جدلی درگرفت، این بار بعید نیست جدالی خونین (؟!) درگیرد. پیش‌بینی می‌کنم عمده بحث تماشاگران درباره فیلم در ابتدای امر پیرامون فهم پیرنگ و قصه و شخصیت‌ها و این پرسش که چی به چی است و کی به کی‌ست، صورت بگیرد. ماهی و گربه خوب جا داشت برای همراه شدن مفاهیم سیاسی در دل ساختمان مسحور کننده‌اش و نمی‌دانم هجوم اساسا چقدر می‌تواند از خوانش‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در بحث‌ها در همان برخورد اول بهره‌مند شود اما بی‌شک در مواجهه بعدی وجوه پر‌رنگ سیاسی آن آشکار‌تر به چشم می‌آیند. اگر در ماهی و گربه آدمی مثل من، بازی قانع‌نکننده برخی از بازیگران و شاید خوانش کمی ساده شده کارگردان از قصه «شنل قرمزی» و قطب بندی گرگ‌ها و بدها یک طرف و خوب‌ها و معصومین و مظلومین در طرف دیگر را کم کم در تماشای مجدد فیلم فراموش کرد (پیش خودم فکر کردم شاید واقعا دارم گیر الکی می‌دهم به فیلم) و یا آرزوی فضاسازی کابوس‌گونه‌ای از جنس پیچیدگی «غریبه کنار دریاچه» (آلن گیرودی) را شاید بی‌دلیل و نا‌موجه انتظار داشت و طلب می‌کرد، حال سخت بتوانم نزدیک نشدن به دنیای تک تک شخصیت ها را در هجوم و توجه تام و تمام به – و یکسره در بند- اجرای مسحور‌کننده آن را به تنها نقطه قوت اثر تبدیل کند.

احساس می‌کنم (بخوانید پس‌بینی می‌کنم) موفقیت و تحسین‌های به حق ماهی و گربه جدا از دغدغه‌های فرمی شهرام مکری، نقش عمده‌ای در ساخت این اندازه خودآگاهانه (و شاید همراه با شعف و رضایت درونی و تمام عیار کارگردان از محصول نهایی و خلق نهایی اش) هجوم داشته است. و خب احتمال می‌دهم موفق نشدن این فیلم به اندازه اثر قبلی (که شاید برآمده از دیوار سختی باشد که اثر در فهم و همراهی با آن چیده و معتقدم نافهمی و ناهمراهی مخاطب فیلم، نقش اصلی را در عدم اقبال جشنواره های جهانی به فیلم داشته) مسیر جدیدی را در سر راه این کارگردان سینمای ایران قرار دهد.