دیشب تقریبا با یک سال فاصله به تماشای فیلم «بارکد» نشستم. این چند خط پیش رو حاصل سرخوردگی عمیق از تماشای آن فیلم است. البته شاید کار درست این بود که انرژی و وقت و حوصله‌ام را صرف نوشتن درباره سرخوردگی از تماشای فیلمی مثل «وارونگی» می‌کردم، ولی احتمالا چیزی مبتذل در درونم فعلا مرا به نوشتن درباره این یکی تحریک می‌کند تا آن یکی و نوشتن هم که نه بلکه دو خط پیچش عصبانیت لابه لای کلمات.
من از «مصطفی کیایی» سه فیلم دیده‌ام: «خط ویژه»، «عصر یخبندان» و «بارکد». نقطه مشترک همه این فیلم‌ها آدم‌های نامطبوعی هستند که برای پولدار شدن و رفتن دارند به این در و آن در می‌زنند، حال با کمی مخلفات و نیش و نوشی به دوران گند دور و بر. واقعیتش را بخواهید اما من شباهتی غریبی می‌بینم بین کارگردان این فیلم‌ها و شخصیت‌های که درشان به تصویر کشیده شده‌اند. اصلا احساس می‌کنم یکی از همان‌ها (مثلا یکی از همان جوان‌هایی که در تهران شرط‌بندی می‌کنند روی اتوموبیل‌های پر سرعت) از جلوی دوربین کنار رفته و حال آمده پشت دوربین برای فیلم ساختن. در این سه فیلم شخصیت‌هایی را می‌بینیم که پیش خودشان و در چشم اطرافیان‌شان به نظر می‌رسد خیلی زرنگ و تیز و بز هستند (و البته در چشم برخی دیگر هم ابله می‌نمایند) و مثلا در یک جاهایی نقشه‌هایی می‌ریزند که می‌گیرد و… اما زرنگی آن‌ها زود به چشم می‌آید و آبکی است (خیلی دوست داشتم لفظ دهاتی را به کار بگیرم که خب درش توهین است و می‌دانم) و خوب تقش در میاید. من شک ندارم کارگردان این فیلم‌ها هم با تمهیداتی همچون نمایش یک تصادف از چند زاویه (عصر یخبندان) یا تعریف کردن یک قصه ته به سر (بارکد) پیش خودش و اطرافیان و برخی تماشاگران (برخی؟ فیلم یازده میلیارد تومن فروش کرده است!) معتقد است و ایمان دارد کاری کرده‌ است کارستان. احساس می‌کنم یکی از همین بچه‌های دوستدار سینما که مثلا عشق سینمایند بخصوص با تماشای دی‌وی‌دی‌های به روز (و مثلا دوست دارند درباره فیلمی مثل «ورود» با شما وارد گفت‌وگو بشوند)، تمهید فرمی را از دو فیلم بیخود قرض گرفته‌ و حال دارند شعبده جعلی را تحویل ما می‌دهد.

من اصلا دلیل این تمهید فرمی را نمی‌فهمم. همانطوری که شخصیت «حامد» (بهرام رادان) می‌توانست از راه‌های دیگر و بهتر و متقاعد‌کننده‌تری دهن «رضا کیانیان» را صاف کند و من آخر سر هم نمی‌فهمیم اصلا منشی شرکت که احتمالا «ستاره» است (همان مشتری که دنبال مواد می گشت در پارک؟) اصلا چطور آنجاست و اصلا چرا کیانیان باید بنشیند و این مزخرفات را چپکی گوش کند و با تیپ پا بیرونش نکند واقعا هیچ فرقی می‌کرد اگر رادان هم موهایش را مثل احمق‌ها کوتاه نمی‌کرد که برود در جمع مواد فروشها و مثلا با موهای بلندش آنها نمی‌پذیرفتنندش؟، به همین شیوه ضرورتی برای این شیوه روایت از سمت کارگردان نمی‌بینم الا خود‌نمایی و تلاش برای مرعوب کردن تماشاگران اما به سطحی‌ترین شکل ممکن. متوجه هستم که قرار بوده سر رئیس شرکت با این مزخرفات و شر و ورها گرم شود. اصلا قرار بوده فیلم مجموعه‌ای از اپیزودهای ابلهانه باشد، اما چرا اجرای این اپیزودها مثل سکانس‌های پلیس و تعقیب و گریز در میانه قبرستان خودروها خودشان اینقدر ابلهانه هستند یا دزدی از خانه دختران که معلوم نیست دست آخر چطور رهایی می‌یابند (یک کمدی که در اجرا شکست می‌خورد). الگوی فیلم احتمالا برگرفته شده از آثاری چون «رنج و گنج» است که متاسفانه حتی ذره‌ای به ابتذال خوش آبرنگ فیلمهایی از جنس هم نزدیک نمی‌شود. کاش چنین فیلمهایی با پیچیدگی و ظرافت بیشتری نوشته و ساخته می شدند و حداقل درشان چند شخصیت کمی باهوش وجود داشتند که می‌شد به خاطرشان فیلم‌ها را تا به آخر تماشا کرد. البته همه حرف‌های ما هم باد هواست. فیلم که یازده میلیارد فروش کرده و فیلم بعدی هم احتمالا درباره آدم‌هایی از همین قماش خواهد بود که به نظر می‌رسد دنیای سطحی این زن‌ها و مرد‌ها را کارگردان خوب خوب می‌شناسد.

این نوشته برای اولین بار در فیسبوک چاپ شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.