۱. دیر زمانیست که به توصیههای بزرگان ادب و دین و اخلاق فکر میکنم. توصیههایی که به ما میگفتند به جیفه دنیا پشت پا بزنید، با دیگران مهربان باشید، خودخواه نباشید، تواضع پیشه کنید، محبت داشته باشید، کمک کنید، مناعت داشته باشید، نیکی کنید و در دجله بیاندازید تا ایزد در بیابانهای زندگیتان دستتان را بگیرد و از این حرفها. به این توصیهها فکر میکنم و کارآیی و نتیجهاش را در زندگی خودم و اطرافیانم به نظاره نشستهام. دوستی دارم بهشدت خود دوست، خودستا، خودمحور و خودمدار. این دوست در تمامی لحظات و دقائق عمرش اولین چیزی که مد نظر میگیرد ضرر نکردن خودش است. دستش نمیرود کمکتان بکند. از کمک کردن و گرهگشایی زندگی دیگران لذت نمیبرد و البته چندان هم از شما کمکی نمیخواهد. او همیشه پیروز است یا خبری از شکستهایش مخابره نمیشود. نگاهی مادی به جهان اطرافش دارد.از همان اول پولدار بوده و ظاهر و ارزشهای مادی اشیاء و اتفاقات پیرامون برایش مهم است. از همان ابتدا چندان «نه» در زندگیاش نیفتاده. مریضی سختی نگرفته، موهایش نریخته، دندانش نشکسته، کمرش درد نگرفته، آرزوی برآورده شده ندارد، هرچه خواسته انجام داده، هرکجا خواسته رفته، هرچهقدر خواسته درآورده، هرچه خواسته خورده، امتحانهایش را قبول شده، مدارج بالای زندگیاش را یکی یکی طی کرده و شغلش را راحت به دست آورده، برای امورات زندگیش کمتر سگ دو زده است و اصولا در کم عرصهای از زندگی به دیوار بتونی یا در بسته برخورده است. با پول و خرج کردن زندگی میکند اما با آنها پز نمیدهد. ولی مادیات همه جای او تصمیماتش هست. چندان اهل کتاب و سینما و از این حرفا نیست ولی میتواند ساعتها درباره یک موضوع به طور مستدل با شما بحث کند. عاشق نمیشود. نمیتواند بگوید دوستت دارم و با اینحال دختران زیادی به زندگی او آمدهاند و رفتهاند. دخترها پس از او احساساتشان بهم میریزد ولی شما چندان تغییری در حال او نمیبینید. او همیشه در لیگ برندههاست. با بازندهها کاری ندارد. با مردم فلسطین و عراق و افغانستان چندان همدردی نمیکند. اصولا همدردی و همدلی در او نیست. او برای من شبیه غرب است. همیشه برنده و مثال نقض تمام آن توصیهها. هیچ وقت دوست نداشتم شبیه او باشم. توصیههای زیادی به من میکند. به من میگوید با دخترها چگونه رفتار کنم. چگونه در برخورد اول لباس بپوشم. چگونه بیاندازه بی محلی کنم. چگونه این باشم و آن تا موفق باشم در تمامی عرصههای زندگیام. مدلش را دوست ندارم. عمدا شاید در ناخودآگاهم مسیر دیگری را میروم. میخواهم اثبات کنم میشود طور دیگری هم موفق بود. «میشه بیهوده نبوسید» «میشه خورشید شد و تابید» موفقیت او اما مدام پیش روی من است و من شک کردهام به تمامی توصیههای آن بزرگان. با آنها شاید در گذشته به موفقیت میرسیدید اما در زمان حاضر خیر. شاید دلتان را خوش کنید ولی در عالم واقع این پول و غرور و خودخواهی تمام عیار است که پیروزتان میکند. دیگر ماجرای «بلیاردباز» نیست که یا برندهای یا بهترین. شیوهای دوست مرا در پیش بگیرید هم برنده هستید هم بهترین. با شیوه بزرگان در لیگ بازندهها آرامش پیدا میکنید. من همچنان بر مدار خویش میمانم همان توصیهها را انجام میدهم و قطعا به فرزندانم منتقل میکنم. اما میدانم به اندازه دوستم موفق نخواهم شد. آینده ما درباره ما قضاوت خواهد کرد.
۲. دیر زمانیست که به اشعار شاعران بزرگ فکر میکنم و این اندازه غرق معشوق و خاک پای او شدن را دیگر نمیفهمم. بخش الهی ماجرا به کنار، بخش زمینی قصه خودش پرسشهای بزرگی دارد. این تجسم مادی آن عشق که بوده که اینچنان ایشان را از خود بیخود کرده؟ در آنزمان بقیه چه میکردند در مواجهه با این پریرویان در آن جامعه سنتی و بسته؟ دنیا چگونه بود در جلوی چشمشان؟ این زمان همه در عشق و عاشقی توصیه میکنند به خویشتنداری و به بی محلی و عدم تواضع، ولی چرا این واژگان معجزهگر در زمانهما کارایی چندانی ندارند؟ شاید آن زمان هم چندان نداشتند وگرنه شاعر مربوطه بهجای شعر به وصال میرسید. این خاک پا شدن و فنا شدن درعشق این خلوص و بیپیرایگی و ابراز پرشور و حرارت عشق در بلند مدت و بیشک وقتی بیجواب بماند و از آن جز رنج و حقارت و خودزنی و خودویرانگری و ایجاد شک و دودلی و از خودبیزاری نمیماند. باز به سنت همیشه بر نمط خویش میرانیم وهمچنان از اشعار این شاعران و مرامایشان و این اندازه دلدادگی شگفتآور و غبطه برانگیزشان به نکویی و ستایش یاد میکنیم. ولی در دل میدانیم که در دنیای امروز با شعر و شور ره بهجایی نمیبریم.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.