چند شب پیش موفق شدم تا بالاخره فیلم «سربه‌مهر» (هادی مقدم‌دوست) را پنج سال پس از ساخت و نمایش عمومی‌اش ببینم. واقعیتش را بخواهید حضورخوب «لیلای حاتمی» در این فیلم و «من» (سهیل بیرقی) که پیشتر آن را دیده‌بودم و قرار گرفتن دو شخصیت زن با جهان‌هایی کمتر یا اصلا تجربه نشده در کانون این دو اثر مثل همیشه مرا به مقایسه‌ای ناخودآگاه وا داشت. من در هر دوی این فیلم‌ها تلاش‌هایی برای رسوخ به تنهایی‌های دو زن می‌بینم و در این زمینه فیلم سر‌به‌مهر را موفق‌تر یافته‌ام.

هردو فیلم به نوعی جزو آثار«بررسی/ مطالعه شخصیت» (Character Study) به حساب می‌آیند. ما در هر دو فیلم زمان زیادی را با این دو زن – «صبا» و «آذر»- می‌گذارنیم و آنها عملا در تمامی سکانس‌های فیلم حضور دارند. قرار است در تمام طول فیلم با این دو همراه شویم. خلوتشان را ببینیم و لحظه‌های اوج و فرود احساسی‌شان را. قرار است در انتهای هر دو اثر در پس همراهی با این دو، آدم‌های جدیدی را بشناسیم و به درون دل و جانشان رسوخ کنیم و به تعریفی جدید و دیگرگون از آنها برسیم.

این همراهی و درک تازه اما برای من بیشتر درباره «صبا»ی سر‌به‌مهر صورت می‌گیرد تا «آذر» من. معتقدم تماشاگر این روزها اگر بتواند از پوسته ایدئولوژیک سر‌به‌مهر عبور کند که به مسئله نماز خواندن شخصیت اصلی آن می‌پردازد، (که صد‌درصد معتقدم با جو و حال و هوای این روزگار همچون گذشتن از شناعت ظاهری فیلم «ایستاده ماندن» آلن گیرودی -در کهکشانی دیگر- بی‌اندازه دشوار جلوه می‌نماید) در پس آن پوسته روایت و حکایت تنهایی‌ها وترس‌های ملموس یک زن مجرد را ببیند. زنی که تصویر مجازی‌اش را در مقام یک وبلاگ‌نویس همان اندازه انکار می‌کند و پنهان می‌دارد که نذر یکهویی نماز خواندنش را. به نظر من می‌شود این راز پنهان نگه‌داشتن نماز خواندن (و وبلاگ نوشتن) را و تبدیل شدن آن به معضلی دست و پا گیر در جامعه‌ای امروز و در بین افراد شبه‌روشنفکر و روشنفکر و متفکر و مدرن و (هرچه دوست دارید و به شما آرامش می‌دهد را اینجا بگذارید) را با هر چیز دیگری عوض نمود و دید که نماز بهانه‌ای بیش نبوده برای نمایش خلوت و تناقض‌های یک زن. من هنوز «رگ خواب» حمید نعمت‌الله را ندیده‌ام. اما با توجه شنیده‌هایم و اینکه او یکی از نویسندگان سر‌به‌مهر بوده، حس می‌کنم شخصیتی که لیلا حاتمی در رگ خواب بازی کرده بعید نیست ریشه‌اش یا ورسیون دیگری از آن در همین سر‌به‌مهر شکل گرفته باشد.

«آذر» فیلم من هم زن تنها و غریبی است. شاید اساسا تمام فیلم و موتور متحرکه آن به همین غرابت او برمی‌گردد. زنی بی‌احساس و سر‌سخت (در ابتدای امر) و مهمتر از همه به ‌شدت درگیر جرایم متعدد و امور به قول معروف «خلاف». فیلم من از ابتدا تا به انتها در حال نشان دادن این خلاف‌هاست و به نظر می‌رسد قرار بوده ما در دل این تصاویر به شناخت بهتری از «آذر» برسیم. واقعیتش را بخواهید تصویر اولیه «آذر» و تا تصویر پایانی‌اش چندان تغییر خاصی برای من نمی‌کند. مجموعه‌ای از پرسش‌های بی‌جواب در طول فیلم درباره شخصیت او و چرایی این خودویرانگری آگاهانه‌اش، من و بی‌شک گروه فراوانی از تماشاگران را رها نمی‌کند. چرایی این رفتا‌ها وتوضیح این خود ویرانگری به تخیل و بحث‌های خارج فیلم واگذار می‌شود و خب حس می‌کنیم خود فیلم هم جدای از معرفی این شخصیت غریب و تازه در سینمای ایران (این زن خطاکار و با هوش و با استعداد-اما شیطانی و همه فن حریف) و کنایه‌های اجتماعی‌اش (و خب طبق معمول اکثر فیلم‌های سال‌های اخیر که تصویری مخوف از جامعه‌ای سرتاسر پلشت و پشت هم‌انداز و ریاکار و خطاپیشه و در حد مرگ غیر‌قابل اعتماد ارائه می‌دهند) به آدمهای یک طبقه، همچون آپارتمان «آذر» خالی است. دست آخر باید این را هم اعتراف کنم محدویت‌های موجود در سینمای ایران به نوعی دست فیلمسازی همچون سهیل بیرقی را هم بسته است. به واقع درک شوک نهایی فیلم برای «آذر» و البته ما تماشاگران، پس از مواجهه با شخصیت اصلی جوان خواننده که حال در کسوت مامور اطلاعاتی ظاهر می‌شود و سیلی می‌خورد زمانی معنای درستی پیدا می‌کرد و به حسی ژرف بدل می‌شد که ما در روند تدریجی نزدیکی این دو شاهد نزدیکی فیزیکی و نوعی Intimacy می‌بودیم که خب سینمای ما قادر به نمایش آن نیست و به همین دلیل آن شوک نهایی باز به تخیل ما ارجاع داده می‌شود. در انتهای فیلم باز با «آذر»یم در کنار بازجو و «آذر» اشک می‌ریزد و ما و او با خود فکر می‌کنیم در این جهان سرتاسر دروغ و تزویر چرا باید اصلا آذر پاک باشد. خب بقیه مثل او و او هم مثل بقیه. جایی که عشق هم یک کلک و دروغی بزرگتر است. جایی که رستگاری و رهایی ابدا وجود خارجی ندارد.

پی‌نوشت: از قرار معلوم لیلا حاتمی دارد پرسونای زنی که تردید‌ها و خطاها و بی‌توجهی و تنهایی‌ها و رازهایش یک لحظه رهایش نمی‌کنند و شمایل زنی که در برابر مردان آسیب می‌بیند و البته آسیب می‌زند (آسیب می زند؟) از «لیلا» با خود در دیگر فیلمهایش می‌آورد. نگاه کنید به «پله آخر»، «در دنیای تو ساعت چند است؟»، «چهل‌سالگی»، «من»، «سر‌به‌مهر»، «رگ خواب»، «بی‌پولی» و… شما هم مثل من چنین پرسونایی را از او می بینید؟

این نوشته برای نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه فرمایید.