اشاره: این نوشته بخش دوم یادداشت‌های شخصی من است که در روزهای ابتدایی اسفند ماه سال ۱۳۹۴، یک هفته بعد و پس از اعلام اولیه نتایج انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی و پنجمین خبرگان رهبری نوشتم. فیسبوک برای من این امکان را فراهم کرده که بتوانم این یادداشت‌ها را برای خودم و دوستانم در اینجا بایگانی کنم که هم در سال‌های آینده اگر زنده باشم با خودم و دیگران از اشتباهات نظری و عملی و پیش‌بینی‌های درست یا غلط‌مان سخن بگویم و هم در موقعیت‌های مشابه که هزار بار دیگر تکرار خواهد شد به راحتی به آنها استناد کرده و از انکار خودم و دیگران بپرهیزم.
پیش‌درآمد: دو هفته گذشته در بیم (فراوان) و امید (کم) برای من همراه شد با یک خستگی روحی و جسمی شدید. هرچند تا به اینجای کار نتیجه پیش‌آمده به مراتب از خواست‌ها/ آرزو‌ها/ پیش‌بینی‌های حداقلی من (که از هشتاد و چهار به اینطرف خودم هم سی درصد از آنها می‌کاستم و بعد برای بقیه روایت می کردم) فراتر رفته است. احساس پیروزی و کمر راست کردن بعد از ده سال شکست پی در پی، بی‌شک احساس خوشایند و روح‌افزایی است. من فارغ از نتیجه برای آن خستگی متنی نوشته بودم سرشار از گله‌مندی از خودم و مردم سرزمین ایران و سیاستمداران و اصلاح طلب‌ها و روشنفکرانش و بلوغ سیاسی داشته و نداشته خودمان را به پرسش گرفته بودم. اینکه چرا این میزان نگرانی بیمار‌گونه را تنها در معدود افرادی همچون خودم می‌بینم؟ اینکه ما چرا باید هر دو سال یکبار به عز و التماس و تمنا بیفتیم حتی برای هم رده‌های فکری/ فرهنگی/ اقتصادی/ سیاسی خودمان و هزار فحش و بد و بیراه و بی‌تفاوتی و تحقیر بشنویم سر انتخابات و دلمان تاپ تاپ بتپد، وقتی هر انتخابات به مانند مساله مرگ و زندگی است برای حفظ نهالی در شنزار؟ اینکه میان این همه آدم دغدغه‌مند تنها منِ آدم یک لا‌قبا دارم برای هزار نفر از صبح تا شب پیغام می‌فرستم و تحلیل و خبر، و به‌طرز نا‌امید‌کننده‌ای در میان هم‌صنفان خودم و دیگر اصناف محض رضای خود تنها نیم درصد شبیه چنین فعالیتی را هم نمی‌بینم. (درنهایت در این روزها من جک فریال و مضحکه درباره رفتن یا نرفتن احمد جنتی و غیره بیشتر خواندم تا چیز دیگر) شکایت زیاد بود اما با نتیجه این انتخابات همچنان ناتوانم از فهمیدن مردم و اطرافیان و خودم. کاش استمراری بود در این رفتارها و خیال همیشه نگران من و چشم ترسیده‌اش کمی آرام می‌گرفت. کاش یک روزش نمی‌شد هشتاد و چهار که از دل ندانم‌کاری و اشتباهات و معذوریت‌ها و محدودیت‌های اصلاح طلبان ومعرفی (از روی ناچاری) معین بعنوان پیغام آوری بد‌ صدا با پیام‌هایی متعالی (که سر و ته‌اش در ایران پنج میلیون بیش‌تر طرفدار مومن ندارد و نداشت) و پنجاه هزار‌تومن کروبی و تیپ خوش و ادا اصول قالیباف و زبان آذری مهر علیزاده، جهنمی همچون احمدی‌نژاد بیرون بیاید (یعنی همگی دسته جمعی خودکشی کردیم به ناگاه؟) و بعد روز دیگرش بشود هشتاد و هشت و راه‌پیمایی در سکوت سه میلیون آدم مظلوم حق و رای از دست داده که هرجا می‌توانست به آتشی ویران‌گر بدل شود اما در ایران به نمایشی (هرچند بدفرجام و خون‌بار) از مترقی‌ترین و مدنی‌ترین واکنش سال‌های اخیر در سرتاسر جهان تبدیل شد. یک روزش نشود اصفهانِ آن سالها که احمدی‌نژاد را بر صدر نشاند و خاتمی را به ذیل (انگاری تمام تباهی در دل من با نام این مرد گره خورده است) و یک روزش اصفهانِ این سال‌ها که در دل ناامیدی و کاهش خواست‌های متعالی و آزادیخواهانه و برابر‌خواهانه این روزگار دو زن اصلاح طلب را بدون هیچ تبلیغاتی روانه مجلس کرده‌است. و خب تهران که یک روز قهر می‌کند و از دلش احمدی‌نژاد بیرون میزند و یک روز همچنان در حال قهر (با مشارکت تنها ۴۷ درصد مردم) فهرست حزبی را چنان جدی میگرد که نمونه‌اش در جهان آزادتر بیرون این مرزها هم با هزار اگر و اما روبروست و البته تبریز که نمی‌شود دستش را خواند که نماینده‌ اولش یک اصلاح طلب دو آتشه است مثل پزشکیان و نماینده دومش اصول‌گرایی همچون بیگی و حال در مرحله دوم، چهار اصلاح طلب با سه اصول‌‌گرا و یک مستقل به رقابت نشسته‌اند. من یک آدم معمولی‌ام و هیچگاه خودم را در هیچ جا تحلیل‌‌گر سیاسی معرفی نکرده‌ام. حامد صرافی‌زاده یک دندانپزشک علاقمند به سینما‌ست که از مقطعی متوجه شد نمی‌تواند به آنچه دور و برش می‌گذرد بی اعتنا باشد. منِ معمولی بی‌سواد سیاسی اما احساس می‌کنم برای آینده این سرزمین و آنچه دارد رخ می‌دهد نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. احساس می‌کنم و دوست دارم حرف‌هایم را بزنم. حرف‌هایی که تحلیل‌های عمیقی نیست چون با دانش سیاسی آمیخته نشده است. حرف‌هایی برآمده از دل و جان و روح و روان یک ذهن به شدت دغدغه ‌مند که چون مارکس و پویر و آدام اسمیت و دولوز و فوکویاما نخوانده نمی‌تواند جوری بیانشان کند که به او بگویند بارک‌الله. من همین رویه را هم در نوشته‌های سینمایی‌ام دنبال کرده‌ام. در این هفده سال‌ نوشتن متناوب (اما با وقفه برای مطبوعات ایران) شاید بعلت جدی نگرفتن آنچنانی عرصه نقد فیلم و عدم پی‌‌گیری و نداشتن نثر چندان ویژه و البته علم نقد به مراتب از هم‌سن‌و سالانم کمتر فروغی داشته‌ام. کسی مرا نمی‌شناسد، مرید و مرادی ندارم و همواره در برخورد با فیلم‌ها صادق و منصف بوده‌ام. فیلمی مثل «دختری که رفت» برایم لذت بخش بود و بابت هر‌گونه ملاحظه‌ای (با انگی/ بهانه‌ای چون هالیوود یا ضد زن بودن یا چه و چه) انکارش نکردم (با اینکه آن سیستم فیلمسازی لزوما مدل مطلوب من نیست) و از طرف دیگر وقتی در مواجهه با اثری همچون «خداحافظی با زبان» یا «آدمکش» که مدل فیلمسازی مطلوب من است در برخورد اول در فهم اثر درمانده‌ام، آن حس « وجد‌آور‌ نبودن» و احساس درماندگی و عدم لذت را بی آلایش به دوستانم منتقل کرده‌ام. من آدم سرشناسی نیستم در عرصه نقد سینمایی یا برون‌ریزی دغدغه‌مندی‌ها سیاسی، ولی معتقدم درباره فهم و و مواجهه و درآمیختن و لذت یا نفرت از فیلم‌های سینمایی پیشنهاد‌های خوب و تفکر‌برانگیزی دارم بهتر از منتقدان سرشناسی همچون امیر قادری با آن همه اعوان و انصار، همانطور که در عرصه سیاست و سیاست‌ورزی ایمان دارم از آدمی مثل مسیح علینژاد یا یک دو جین تحلیل‌گر سیاسی/ اجتماعی بی‌بی‌سی فارسی و صدای آمریکا، جهان اطراف و سپهر سیاسی/ اجتماعی ایران را بهتر درک می‌کنم و پیشنهاد‌ها ی قابل تامل‌تری و راه‌‌گشاتری را می‌توانم ارائه کنم و خب صادقانه و شوربختانه نه شهرت دارم و نه رسانه و نه جلوه‌فروشی بلدم و نه هیچ چیز دیگر. فیسبوک این شرایط در اختیار من قرار می‌دهد که حرف‌هایم همین‌جا بلند بلند بگویم و شما را دعوت کنم به خواندنشان و تنها همین.
اما انتخابات‌ سال ۹۴ ایران برای من چه پیغام‌هایی دارد:
۱. از به‌کار بردن واژه برنده برای این انتخابات فعلا اجتناب می‌کنم. اما رستگار‌ترین فرد در این انتخابات «اکبر هاشمی رفسنجانی» بود. فردی که با رای ما در تهران در انتخابات مجلس ششم، بیستم و چه بسا پایین‌تر شد و حال در مقام اول تهران در مجلس خبرگان، خودش و تیم پیشنهادی‌اش با نظر و انتخاب ما – گیریم با هر کیفیتی و اصلا با چشمان اشکبار و دل‌هایی پر‌خون و انگشتانی مردد- جا خوش کرده است. مردی که هم مردم و هم همقطارانش (بعضا) در مقاطعی حساس از او رو برگرداندند و نفرینش کردند، خودش و فرزندانش بارها تحقیر شدند (عقوبت تمام رفتارها و نظرهای غلط و ویران کننده‌اش را یکجا پرداخت) و درانتها‌ی بازی تقدیر به خاطر پایمردی و سیاست‌ورزی‌اش بعدها همچون یک سیاستمدار خاکستری (یاد عالیجناب خاکستری بخیر که چه بزرگ اشتباهی کردیم در آن سال‌ها) از او یاد خواهد شد. هاشمی رفسنجانی با پایان نه‌چندان تراژیکش می‌تواند به موضوع یک رمان یا یک فیلم سینمایی عالی بدل شود. (او همیشه مرا یاد شخصیتی می‌اندازد که در رمان «سور بز» یوسا بعد از مرگ ترخیو مملکت را سر و سامان می‌دهد)
۲. «آیت‌الله خامنه‌ای» متاسفانه با سخنرانی آخرشان و این بار شخصا با بیان خط دهی انتخاباتی- گفته‌ای که در سال هفتاد شش از زبان مرحوم مهدوی کنی بیان شد و همان برای تحریک جماعتی برای آمدن و رای دادن و تغییر نتیجه انتخابات گویی بس بود- از کسانی هستند که این انتخابات نتیجه دلبخواه‌‌شان را به همراه نداشت. من این را کنار آن گفته موضع‌‌گیرانه و حمایت‌گرشان درباره احمدی‌نژاد می‌گذارم بعنوان یک رفتار/ گفتار سیاسی نادرست و چون بی‌اندازه از دردسر و توبیخ و زجر بی دلیل می‌ترسم و هیچ پشتوانه‌ای هم ندارم و همین الان مضطربم که با بیان این حرف‌ها در نوبت بعدی که به ایران بیایم بروم جایی که عرب نی انداخت از توضیح بیشتر خود‌داری می‌کنم و باز بلند بلند برای کسانی که این نوشته‌ها را می‌خوانند فریاد می زنم ایران و همه چیزش را عاشقانه دوست دارم.
۳. سید «محمد خاتمی» انگاری دیگر درست سر جای خودش نشسته است. کاش در شرایط موجود میر حسین موسوی و مهدی کروبی هم خارج از حصر و خارج از بازی قدرت در هوای آزاد چنین نقشی را می‌یافتند. معتقدم در فضای سیاسی ایران خاتمی از معدود مردانی‌ست که بیرون از جایگاه سیاسی‌شان، حرف‌هایشان شنیده می‌شود و احترام و قدر می‌بینند. مردی با اخلاق، با شرف، و با تمام وجود مومن به جمهوری اسلامی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و آسایش و آرامش مردم. کسی که می‌خواست خون از دماغ کسی نچکد دربحران‌ها. کسی که در فوت پدر و مادر رقیبش در مجلس ختمشان حاضر می‌شد و می‌شود و به ایشان تسلیت می‌گفت. فحش نداد و تخریب نکرد. دوست داشت همه را و احتمالا برای عروسی نزدیکان ‌آنها تبریک هم می فرستاد. کسی که همه از پست‌ترین تا شریف‌ترین افراد و مدیران و نظامیان درون بازی قدرت ایران می‌دانستند و می‌دانند بدخواه هیچکدام‌شان نبوده و نیست ولی هیچکدام روح بلندی نداشتند و مروت و جوانمردی و انصاف پیشه نکردند و بارها و بارها بر او تاختند و آرزوهای بزرگش را برای سربلندی ایران خاک و خاکستر کردند. خاتمی وقتی داشت می‌رفت در آن جلسه خداحافظی که جوان‌ها ناسپاسی کردند و دلش شکست و جوانان بیخرد و بچه‌ای همچون «لیلی نیکو‌نظر» سرو صدایشان را بالا بردند، آنهم در آن روزهای سرشار از استیصالی که فرودگاه امام را سپاه اشغال کرد و وزرای‌اش را مجلس هفتم بیچاره، صدایش را بلند کرد و گفت بعد از من کسی می‌آید و ایران را برایتان به جهنم تبدیل می‌‌‌کند و خب شوربختانه در پس ناتوانی‌هایش روزهای سیاه ما را خوب دیده بود. این روزها اگر در ایران جنگ داخلی شود و مثل قسمت‌های آخر مجموعه «ارتش سری» زمین و زمان بهم آید و به تنگ آمده‌ها و خشمگین‌ها و اسلحه به‌دست‌ها با چوب و چماق بریزند بیرون، او از معدود کسانی‌ست که می تواند در زیر زمین مردم ایران پناهگاه امنی بیابد، سعادتی که نصیب احتمالا هاشمی و بی شک ری‌شهری و دری نجف‌آبادی و یک دوجین مسئول دیگر نخواهد شد. خاتمی بعید است تا دو سال دیگر حتی دیگر صدایش شنیده‌ شود ولی من امیدوارم که حسن روحانی، هاشمی رفسنجانی و تمامی نمایندگان اصلاح‌طلب/ معتدل/اعتدال‌‌گرای مجلس دهم و در یک نظر همفکران/ همدلان من (و چه بسا جمع کثیری از مردم ایران) همواره مدیون او باشند بخصوص برای چند سال گذشته.
۴. اما خوش‌حال‌ترین مرد ایران نه هاشمی‌ست، نه خاتمی، نه روحانی، نه مصطفی تاج‌زاده و نه من و امثال من. خوش‌حال‌ترین مرد ایران با آن لبخند نا‌زیبایش «محمود احمدی‌نژاد» است که زودتر از همه پیش‌بینی کرده بوده سقوط و شکست اصول گرایان‌ را. اما ترجمان حرف او این بود شما بی من هیچ نیستید. من بعید نمی‌دانم او و حلقه‌یاران و آن مشایی دیوانه‌اش حتی به‌صورت کامل به «فهرست امید» (راستی چرا همه میگویند لیست امید، آقای خاتمی! تکرار می‌کنم فارسی را پاس بداریم!) رای داده باشند. من اگر این روزها برایم سرطان معده و تومور مغزی تشخیص بدهند بعد از ده سال خون دل خوردن از پدیدار شدن این انسان که مجموعه‌ای از تباهی‌ها و پلشتی‌های نظام جمهوری اسلامی را یکجا در خود جمع‌ کرده بود و به من بگویند تنها دو سال از زندگی‌ام باقی مانده باشد، آرزو دارم او در انتخابات بعدی بعنوان نامزد ریاست جمهوری شرکت کند، از سد شورای نگهبان رد شود اما و اما در یک مناظره تلویزیونی در جلوی حسن روحانی آنچان له و لورده شود و آن اسطوره نداشته‌اش بشکند و آن تیک‌های عصبی‌اش آن‌قدر تکرار که یک روز بعد دست به خودکشی بزند. آن روز با لذت و آرامش در حالیکه به میرحسن و کروبی فکر می‌کنم چشمانم را می‌بندم و با آرامش می‌میرم.
۵. این روزها، روزهای حساسی است. من آرزو دارم ما از این برهه حساس کنونی دیگر گذر کنیم. برای این روزها و برای یک عمر ایران، فعلی، حسن روحانی بهترین (تکرار می‌کنم) بهترین ریس جمهوری‌ست که می‌توانم تصورش را بکنم. من همان سال هشتاد و چهار هم معتقد بودم که او از همه نامزد‌های موجود بهتر بود و تمام خیر هاشمی و اقتدار قالیباف و لابی‌گری لاریجانی و ولایتی و مدیریت بقیه و البته در دل و بصورت پنهانی و به مانند باقی مدیران اجرایی (پس عمری دیدن فاجعه ندانم‌کاری‌ها و شوره‌زار محافظه‌کاری و حمله‌های فراوان به افکار مترقی و خوش‌دلانه روشنفکران و اصلاح‌طلبان و فعالان عرصه‌های فرهنگی) به ضرورت اصلاح طلبی و عقل‌گرایی و درستی حقوق بشر و حضور زنان در سیاست رسیده بود. اما حیف که نامزد نشد و بعد هم آن شد که همه دیدیم. او تا به اینجای کار یکی از سالم‌ترین انتخابات‌های بعد از انقلاب را برگزار کرده‌ است با وزیر کشوری که اینقدر در ابتدای امر برایمان نا‌امید کننده بود و کف مطالباتمان را برآورده نمی‌کرد و به چند وعده‌اش جامه عمل پوشانده. امیدوارم با اقتدار سیاست‌های درستش را اجرایی کند و همچنان حمایت ما را برای دو سال و ان‌شالله چهار سال بعد از دست ندهد. او الان همه چیز دارد. محبوبیت، دولت، مجلس، مجمع تشخیص مصلحت (که خاتمی نداشت)، تعامل با بازیگران عرصه جهانی و داخلی (که در حق خاتمی و همین آقای روحانی در دو سال آخر ریاست جمهوری او خیانت کردند) و عقل و مدیریت (که احمدی‌‌نژاد نداشت). البته او با هزار مساله دیگر از جمله عربستان، ترکیه، اخراجی‌ها که الان همه دوباره زیر یک سقف جمع شده‌اند، سقوط قیمت نفت و فساد زمینگر دوران احمدی‌نژاد و ناجوانمردانی چون قالیباف و امثال قالیباف و جلیلی روبرو است که از خدا می‌خواهم با خرد و تدبیر از این کویر وحشت هم گذر کند و حمایت کامل مردم ایران را به‌دست آورد و از دل دولت او یک مدیر کارآمد دیگر راه‌ اش را ادامه بدهد، نه یک شارلاتان همچون احمدی‌نژاد که روی فقر فرهنگی/ اقتصادی/ سیاسی ایران و ملتش بایستد و جامعه و سیاست و مدیریت را به قهقرا ببرد.
۶. این روزها اما آدم‌های دیگری را هم می‌خواهد همچون «محمد‌رضا عارف». عارف در این زمانه اما انگاری به دوگانه عشق و نفرت خیلی‌ها تبدیل شده است. با هرکسی حرف می‌زنید متلکی نثارش می‌کند و اما مثلا کنار رفتنش (با ذکر و تاکید و تحقیر از روی ناچاری) یک تصمیم بزرگ سیاسی می‌داند. تصمیمی که اگر بود در همان هشتاد و چهار از طرف هرکدام دیگر از بازیگران عرصه انتخابات (حال کروبی و مهر علیزاده به نفع معین یا برعکس و یا معین و باقی به نفع هاشمی) یا در هشتاد و هشت (کاری که خاتمی به نفع موسوی کرد و ای کاش کروبی هم به نفع او کرده بود) ما الان در این دایره تنگ گیر نیفتاده بودیم. من اما برای عارف و منش اخلاقی او احترام زیادی قائلم. اعتقاد دارم در این دوران پیروزی نباید زل بزنیم در چشم بازندگان و برایشان جک درست کنیم. باید از تحریک کردن‌شان و به یادآوری خفت و حقارت‌شان بپرهیزیم. می‌دانم آدمی مثل عارف با همان لهجه یزدی احتمالا با آنها دست می‌دهد برایشان آرزوی موفقیت می‌کند و دستی به پشت‌شانه‌شان می‌زند و اگر یکی از آنها مثلا همین حسینیان یا کوچک زاده همین الان سکته کنند نه از روی ترس که از روی اعتقاد به دوستی مهرورزی و مودت می رود عیادت‌شان. معتقدم مجلس بعدی مساله حصر را باید با کسی شبیه او حل کند که ساده دلانه یک روز بلند شود برود پهلوی آقای خامنه‌ای با هم چایی بخورند، چند ساعتی حرف بزنند، و این کار را بارها و بارها تکرار و دست آخر تمام کند (که البته فقط این ماجرا را تمام کرده‌اند و نه آن نظام فکری که به اینجا منتهی شده است). باید از عارف بخواهیم مرام بگذارد و آشتی ملی را بیشتر و بیشتر با هر حربه‌ای که بلد است پیش ببرد. این دوران، باید با اقتدار توامان روحانی و مهر عارف که گویی از خاتمی به او رسیده، همراه شود.
۷. در ادامه بخش شش، بهترین گزینه موجود برای ریاست مجلس دهم را «علی لاریجانی» می‌دانم. اصول‌گرایان بی‌ژنرال در این مجلس پیش‌رو که شاید در حال حاضر مهمترین آدم‌شان زاهدی وزیر علوم احمدی‌نژاد باشد (که خدا از سر تقصیران هم ولایتی‌های خانواده‌ پدری من نگذرد که به قول خودشان با لهجه کرومونی «من راه نمی‌برم، ایی کم عقلو را چرا فرستادین تو ای مجلسو!») که از نظر کیفی به مراتب از اصلاح‌طلب‌هایی که در میانشان حداقل یک ستوان/ سرگرد‌هایی همچون عارف و تاجگردون و تابش و پزشکیان پیدا می‌شوند٬ پایین ترند اما از نظر کمی شاید برابر و حتی بیشتر از طرفداران دولت. بخش فرهنگی هم که احتمالا در دستان «علی مطهری» با همراهی این اصول‌گرایان می‌تواند به پاشنه آشیل و صدای ناکوک این مجلس بدل شود. در چنین شرایطی علی لاریجانی برای همراه کردن این مجمع‌الجزایر دهشت با سیاست‌های اقتصادی/ اجتماعی دولت، می‌تواند بهترین گزینه باشد بدون آتش افروزی در دل مجلس. اما خب پیغام این انتخابات و نشانه‌های تغییر چه می‌شود؟ به نظرم شان عارف در جایگاه معاونت علی لاریجانی نیست و باید او در مقام ریاست فراکسیون اقلیت و طرفدران دولت بماند. علی مطهری هم در نظر من نمی‌تواند نقش مدیریتی خوبی ایفا کند و آدم این عرصه نیست. بهترین پیشنهاد برای این دوران اما پزشکیان است که می تواند نماینده اقلیت‌ها (منظورافراد خارج از مرکز و هموطنان ترک زبان به نمایندگی از همه از جمله عرب‌ها و کردها و بلوچ‌ها و…) باشد در مقام معاون اول و «سهیلا جلودار‌زاده» با پشتوانه مدیریتی و نمایندگی و همچنین تمام زنانی‌که مردم ایران با انتخابشان (بخصوص اصفهانی‌های عزیز) گل کاشته‌اند که امیدوارم می‌شد چنین آدمی را پشت صندلی ریاست مجلس دید که دارد به زاهدی و حتی مطهری تذکر می‌دهد. از علی لاریجانی نباید هاشمی رفسنجانی مجلس ششم را بسازیم و او را هل بدهیم دوباره کنار برادرش. لایحه و بحث‌های اولیه این مجلس نباید درباره حصر باشد که دوباره از دلش سرخوردگی لایحه مطبوعات و حکم وحکومتی و کوی دانشگاه در بیاید. افتان و خیزان باید کارها پیش ببریم همچون روحانی٬ عارف و لاریجانی و چه خوب می‌شود که یک زن هم در مقام معاون مجلس جمهوری اسلامی به لحاظ فرمی (و نه لزوما محتوایی) نشانه‌ای از خواسته‌های حداقلی ما باشد.
۸. ما اما می‌رویم به سمت یک دوران پر تنش دیگر. من ورای این شادی این پیروزی که برای من در قامتی و کهکشانی دیگر همچون دوم خرداد است، چه آنکه در آن روزگار هم در کمال نا‌امیدی و زور گویی رسیدیم به یک نقطه روشن، اوج گیری دوباره غول خفته انصار و بدنه اجتماعی تندرو‌ها را می بینم. ما دوباره احتمالا با دورانی روبرو خواهیم شد که حال الله کرم‌ها و ده‌نمکی‌ها (که اتفاقا چند روز مانده به انتخابات کاریکاتور ملکه انگلس را بعنوان حامی فهرست امید در اینستاگرامش می‌گذارد) و قطعا وحید جلیلی‌ها و انصار حزب‌الله وکاوه مشهد و اصفهان می‌افتند به کفن پوشی، ضرب و شتم وزیر و نماینده مجلس، جلوگیری از شادی من و شما، جلوگیری از برگزاری کنسرت مجاز، گیر دادن به حجاب، بهم زدن خوشی شما در کوه وکوهستان و موتورسواری در خیابان‌ها و شاید در فضای مجازی و در حالتی بدبینانه آتش زدن انتشارات مرغ‌آمین و در سیاه‌ترین شکل ممکن ترور امثال حجاریان و آغاز چیزی شبیه قتل‌های زنجیره‌ای کرمان که گویا یک نمه‌اش را می‌شد در ماجرای موج اسید پاشی‌ها دید. عرصه جنگ از اقتصاد به فرهنگ تغییر خواهد کرد برای زمین زدن دولت روحانی. باید مواظب باشیم و خویشتن‌دار و البته دولت باید با اقتدار جلوی این کثافت‌کاری‌ها بایستد. ما بارها و بارها از هفتاد و شش به اینور از این لانه گزیده شده‌ایم و خب باید تدبیری نو پیشه کنیم.
۹. و آرزوی اصلی‌ام برخاستن ققنوس‌وار جنبش دانشجویی و مطبوعاتی پویاست. جنبشی که همچون یک پل ارتباطی باید منتقل کننده دستاورد‌های درست دولت به عوام باشد (که خاتمی قطعا از این بخش ضربه فراوان دید) و منتقد درست و با درایت (اما بدون هوچی‌گری و وقت نشناسی) دولت. جنبشی که خاتمی را به همه شناساند و در کنارش ایساد و وقتی سرخورده شد، هم خاتمی رفت و هم خودش و هم همه ما. دلم برای آن روزهای پر انرژی جوانان دوران خودم تنگ شده که الان گروهی در زندان هستند و گروهی خسته. گروهی در دامن غرب به تبلیغ سیاست‌های تحریم و ضد ایران و جنگ طلبی روی آوردند و گروهی همچون من با تلگرام و فیس بوک دلشان را خوش کرده‌اند. اعتدال گرا‌ها و طرفداران دولت در مجلس دهم مدیون خاتمی و من و ما هستند که همین چند نفر باقی‌مانده با هزار تحقیر و توهین و بی‌اعتنایی و متلک و اتهام و خون دل از طرف هم صنفی‌ها و هم دانشگاهی‌ وهم‌دلان‌شان با سماجت تلاش کردند دوباره قطار عقلانیت باز گرد به مدار مدیریت کشور عزیزمان و آبروی خویش را قمار تیمی کرده‌اند که ذخیره‌های رده ششمش را هم نمی‌شناختند و همین اتفاق و بدون تبلیغات خاصی و تازه حضور میدانی تنها دو روزه، دست‌ کم برای من ظفرمندی بزرگی‌ست هم پایه دوم خرداد و امیدوارم نا‌امید نشویم که نباید بشویم و نمی‌شویم.
۱۰. مجلس خبرگان و آن سه تن‌اش را هم رها کنیم که خوب می‌دانیم اگر روزی روزگاری نیاز به تعیین رهبر جدیدی برای مملکت باشد نقش آقایان «عزیز جعفری»، «قاسم سلیمانی»، علی لاریجانی، حسن روحانی، هاشمی رفسنجانی، صادق لاریجانی، رئیس صداو‌سیما و یک مرجع تقلید و هرکسی که پول و سلاح و قدرت در دست دارد به مراتب بیشتر‌است از آیت‌الله امینی و جنتی و محمد یزدی که رفتن رهبری مساوی‌ست با بی‌اعتباری ایشان که حتی در خانه‌شان هم کسی دل در گروی اندیشه‌ها و انتخاب‌های‌شان ندارد.
پی‌نوشت ۱: این روزها به سرم زده‌است که کاش می‌شد اصلا خودم می‌رفتم و نامزد انتخابات مجلس شورای اسلامی می‌شدم. اگر نبود عکس‌های خصوصی من مثلا درهنگام رقص در مهمانی فارغ‌التحصیلی دوازده سال پیش و احتمالا پرونده‌های نداشته، اگر از سد شورای نگهبان رد می‌شدم و خودم را گره میزدم به یک حزب اصلاح طلب، دروغ چرا می‌رفتم در مجلس و اصلا تلاش می‌کردم بشوم عضو کمیسیون بهداشت و درمان و قطعا فرهنگ و هم کاری می‌کردم برای پزشکان و بیماران آن سرزمین و هم جلوی نمایندگان متحجر می ایستادم و متقاعدشان می‌کردم که بگذارند فیلم‌ها را نمایش بدهند و کتاب‌ها چاپ بشوند و تاتر‌ها اجرا و دستشان را می‌گرفتم می بردمشان کنسرت شهرام ناظری و محمدرضا شجریان و عصار وبه آقای مطهری هم می‌گفتم اینقدر نگران حجاب و ساپورت نباشد که کار از این حرفا گذشته‌است و همین ساپورت پوش‌ها آوردنت به مجلس و آنقدر با آنها حرف میزدم و حرف میزدم و میزدم که قانع بشوند و دست از سر ما جوانان که دیگر چند سال دیگر به میانسالی می رسیم بردارند.
پی‌نوشت ۲: دستاورد دیگر این انتخابات کم‌آزار‌تر و کم فروغ‌تر شدن صداها/ نیشتر‌ها ی طیف مختلفی از آدم‌ها از جمله نادر فتوره‌چی، کاظم صدیقی، زاکانی، کوثری، رسایی، شادی امین، قاسمی‌نژاد، مجید محمدی، تد کروز، عادل الجبیر، نتانیاهو، نیما راشدان، مهدی خلجی، نیک‌آهنگ کوثر و امثالهم بود که در تمام این مدت هرکدام به شیوه خود بر روح و جانمان چنگ کشیدند و ما و امید‌هایمان را پاره پاره کردند.
این نوشته نخستین بار در فیسبوک منتشر شده است. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.