به طرز غریب و دردآوری در این سال‌ها هرچه فیلم از سینمای روسیه دیده‌ام فضایی داشته آخرالزمانی و سیاه. بدون استثنا در درون آنها با آدم‌هایی طرف شده‌ام تهی از هرگونه احساس انسانی. تماشایشان به خوردن زهری جان‌سوز می‌ماند. آیا روسیه امروز به راستی اینگونه است؟ اینقدر پلشت و ترسناک و زیستن در آن به شکنجه‌ای دمادم شبیه است؟ آیا مردمان روسیه همگی از دم این اندازه دهشتناک شده‌اند؟ آیا فیلمسازان روسی سوراخ دعا را یافته‌اند؟

«موجود نازنین/ ظریف/ آرام/ سر‌به‌زیر» (سرگئی لوزنیتسا) در کنار «بی‌عشق» (آندری زویاگنیسف) دو فیلمی بودند که سال گذشته از سینمای روسیه در جشنواره کن به نمایش درآمدند و راستش آنچه در این دو می‌گذرد چیزی جز نفرت از یک سرزمین و آدم‌های درون آن و روزگارش نیست. تصاویر و درد‌ها ابدا صورتی جهان‌شمول نمی‌یابند و یکسره انباشتی از کراهت را تنها و تنها نه درباره آدمی بلکه درباره روس‌ها و روسیه فریاد و نعره می‌زنند.

موجود نازنین که شروع شد ابتدا حس کردم با فیلمی متفاوت از بی‌عشق طرفم اما راستش هرچه جلوتر رفت تماشای آن مرا عصبی‌تر کرد. اینجا با زنی طرفیم که گویا شوهرش به جرم قتلی که انجام نداده به زندان افتاده. یک روز صبح این زن ساده در اداره پست متوجه می‌شود که بسته پستی ارسالی به زندان برگشت خورده و خب مجبور می‌شود شال و کلاه کند و برود به شهری دیگر برای اینکه بفهمد و بفهمیم که اساسا چه بر سر شوهرش آمده. و ما چه می‌بینیم در این سفر؟ منزل به منزل از پلیس تا تبهکار، از مردم عادی تا مسئولین حقوق بشر و همه و همه و همه در قابها مشغول شناعت، پستی، کلاشی، اعتراض، دروغگویی و نابلدی و تهدید و انفعالند. باز طبق معمول این سال‌ها فیلمساز نیز کارش را خوب بلد است و می‌تواند به لحاظ انتخاب‌های زیبای‌شناختی مخاطب و البته تماشاگر سینما دوست حرفه‌ای‌اش را خیلی آرام و با طمانیه ویران کند. بیشتر فصل‌های فیلم در مدیوم شات می‌گذرد آن هم بدون قطع و دوربین حرکت‌های آرامی دارد و گویی با فیلمسازی طرفیم که می‌داند برای خشمگین و متنفر کردن شما باید خیلی شیک و حساب شده- عین هموطن دیگرش در بی‌عشق- کارش را انجام بدهد و بعد هم در موضعی بی طرف بگوید نه من قصدم واقعا این نبود!

حال که بر می‌گردم به دو فیلم سینمایی قبلی او- «لذت من» و «در مه» که هرکدام در مواجهه اول برای من آثار فوق‌العاده‌ای بودند و هنوز هم کیفیتی تحسین برانگیز دارند چون محدود به یک دوران نشده‌اند- متوجه می‌شوم او اساسا به آدمی و مردمان روسیه با گوشت و خون و تمام وحود بدبین است و ناامید. او در میانه دو فیلم قبلی تمهیدی به کار برده بود همچون جهش/ سفر آنی در طول زمان و حتی مکان که تا اندازه‌ای شوک‌آور می‌نمود و نا‌آشنا. این بار نیز در میانه فیلم دست تمهیدی دیگر زده (که آشکار است اما اینجا از گفتنش اجتناب می‌کنم) که البته بخش نیز تماشایش تا به انتها همچون شکنجه‌ای تمام عیار می‌ماند درست عین آن سخنرانی پایانی کلیسای فیلم «لویاتان» (آندری زویاگنیسف) از زبان کشیش که گویی قرار بود با آن توصیه‌ها و وراجی ده دقیقه‌ای آن هم بعد از مصیبتی که قهرمان‌هایش را به ویرانی کشانده، حال تماشاگر عصبی‌تر و زجرکش‌تر کرده و به واقع او را به صلیب بکشد.

در این فیلم‌ها در هر لحظه و جز جز نماها و قاب‌هایشان در حقیقت بغیر از سیاهی و تباهی و سقوط آدمی و مردمان یک کشور و البته در خواب ماندن و بی‌تفاوتی و فروپاشی و فنا شدن و بی‌اعتمادی و از بین رفتن احساس هیچ چیز دیگری چه فلسفی، چه اگزیستانسیالیستی چه هیچی هیچی قابل رصد نیست. من راستش به شدت به این فیلمسازان و جهانی که در حال ساخت آن هستند بدبینم و بی‌اعتماد و دارم کمکم حس می‌کنم بین آن‌ها در مقام هنرمند و مردمان بی‌رحم و قسی‌القلبی که مدام به تصویر می‌کشند فاصله و تفاوت چندانی وجود ندارد و چه بسا آن‌ها هم دارند روی چرک و کثافت و پلشتی موجود به زیبای باله می‌رقصند که دل دو نفر منتقد و تماشاگر بیرون مرزهایشان را به دست آورند. همان مشکلی که صد برابر بیشتر با فیلمی شبیه «تهران تابو» (علی سوزنده) دارم که حتی شعور زیبایی شناختی فیلم‌های سینمای روسیه را ندارد و باید ملتی را به لجن بکشد برای خوش رقصی و دو روز ماندگاری و دو سه جشنواره. و البته پیش‌بینی می‌کنم روزگاری نه چندان دور، سر‌ریز فجایع و مصیبت‌ها و پلشتی‌هایی که در خبرها از ایران امروز می‌خوانم و هموطنانم در حال تجربه جدی و عینی آن‌ها هستند در مجموعه‌ای از فیلم‌های سینمای ایران در چند سال آینده به وفور در اینجا و آنجا و این جشنواره و فلان محفل به نمایش درآیند و اینطرف هم تماشاگر غربی یا شرقی پیش خودش دلش خوش باشد که چقدر حال ما خوب است و عجب مردم دونی دارید شما و راستی چگونه در آن آخرالزمان دوام آوردید!

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.