اشاره: به درخواست «علیرضا محمودی» عزیز و البته دل خودم گزارشی نوشتم خیلی سریع و فوری فوتی درباره آخرین کنسرت دوران حیات «انیو موریکونه» در لندن که بخشهایی از آن در روزنامه «همشهری» در تاریخ ۷ آذر سال ۱۳۹۷ چاپ شد. (برای خواندن این خلاصه میتوانید به اینجا مراجعه کنید) موریکونه دیرزمانی است که همدم تنهایی من به هنگام نوشتن و درمان بیماران است. حدس میزنم کمتر کسی همچون من هر روز و دقیقا هر روز مجموعهای از آثار او را شنیده باشد. دلم میخواهد زمانی نیز در این باره چیزی بنویسم که حق مطلب و احساسم درباره او به درستی ادا شود.
![](https://hsarrafi.com/wp-content/uploads/2018/11/انیو-موریکونه-1.jpg)
کنسرت «شصت سال موسیقی» انیو موریکونه در نود سالگی استاد پس از اجرا در شهرهای مختلف دنیا بالاخره در لندن و در سالن «O2» برگزار شد. من آگهی زمان برگزاری کنسرت را حدود هشت ماه پیش بصورت اتفاقی در فیسبوک دیدم و همان زمان که برای خرید بلیط اقدام کردم، تقریبا تمام صندلیهای اصلی با قیمت نزدیک به ۱۰۰ پوند که در مقایسه با کنسرت دوازده سال پیش موریکونه در سالن «همراسمیت آپولو» – با در نظر گرفتن مکان و کوچکی محل اجرا در مقایسه با مجموعه غولآسای فعلی- به مراتب گرانتر و در حقیقت دو برابر به نظر میرسید، از پیش خریداری شده بود. به هرحال تنهایی و تجرد من در این شرایط همچون عدو شود سبب خیر به کارم آمد و در میان صندلیهای هم کف بالاخره جایی را پیدا کردم و همزمان موفق به خریداری بلیط شدم.
گنجایش مجموعه O2 که تا به امروز درش کنسرتهای فراوانی از خوانندگان و آهنگسازان و نوازندگان شهیری برگزار شده چیزی نزدیک به بیست هزار نفر است که تا همین جمعه گذشته – جمعه سیاه و زمان تخفیف اساسی و همهگیر بسیاری از کالاها و محصولات فرهنگی و غیر فرهنگی- هنوز ۲۵۰ صندلیاش خالی مانده بود و در آگهیهای تبلیغاتی داشتند بازماندگان و غافلان را با وعده تخفیف روز جمعه به خریدن آنها تشویق میکردند.
در توضیحات وبسایت محل اجرا و کنسرت به تماشاگران تاکید شده بود که آنها تنها مجاز به آوردن کیفی کوچک هستند و همچنین از ایشان خواسته شده بود با وجود اینکه زمان برگزاری کنسرت ساعت ۸ شب اعلام شده، به دلیل وجود ایست بازرسی و برای جلوگیری از ازدحام و اضطراب و دردسر درهای سالن از ساعت ۶:۳۰ عصر باز میشود و تماشاگران بهتر است زودتر به محل برگزاری بیایند.
من اول صبحی دوربین عکاسیام را در کیفم همراه با باقی وسایل و تجهیزات درمان بیماران به مطب برده بودم که پس از خواندن این توضیحات و پس از مشورت با یک دوست کنسرترو برای جلوگیری از دردسر مجبور شدم دو ساعت زودتر از زمان معمول، درمان بیماران را به پایان برسانم و به خانه برگردم و بدون کیف و دوربین به محل برگزاری بروم. ساعت ۷ شب جلوی در ورودی مجموعه به مانند فرودگاه مقابل ایستگاههای بازرسی چندین صف به موازات یکدیگر تشکیل شده بود که همان وارسی کیفها یا بازرسی بدنی تماشاگرانی که چراغ محفظه ایست بازرسی به هنگام عبورشان بعلامت هشدار قرمز شده، ترافیکی سنگین اما روان! را باعث شده بود.
بعد از حدود هفت هشت دقیقهای ایستادن در صف بازرسی و پس خالی کردن محتوی کامل جیبهایم به سلامت و بدون هیچ بوق و چراغ هشداری از ایست بازرسی گذشتم و داشتم کیف و کلیدم را در جیب میگذاشتم که مامور بازرسی با اشاره به پول خردی که جا مانده بود از من پرسید این پول کدام کشور است. من که کمی تعجب کردم به سکه نگاهی انداختم و تازه شصتم خبردار شد که سکهای ۵۰۰۰ ریالی از سفر قبلیام به ایران در جیبم جامانده بوده است و حال سوژه پرسش آن مامور شده. با کمی تردید به دلیل به مامور کنجکاو پاسخ دادم که این «پول ایرانی» است و از او جواب شنیدم چه قدر خوب!
من پیشترها موفق شده بودم کنسرتهای دو آهنگساز مشهور دیگر- گوران برگویچ و زبیگنیف پرایزنر- را در مجموعه «باربیکن» ببینم که خب آن مجموعه از نظر گنجایش در مقایسه با سالن O2 به مانند سالن «بنیجمالی» در کنار ورزشگاه افراسیابی و شیرودی میمانست. به هر حال پس از رفع تعجب از بزرگی سالن گذر کردن از بخش فروش اغذیه و اشربه گران بیرون سالن با هدایت و حضور گروهی از کارکنان و داوطلبان محموعه به سمت صندلیهای قسمت همکف رفتم که بیشتر به مانند صندلیهای با کیفیتی برای مراسم عروسی شبیه بودند که البته با این تعداد جمعیت و این سالن اجتناب ناپذیر مینمود.
در حین جستجو برای پیدا کردن صندلی خودم، متوجه شدم در این سالن لزوما نشستم روی صندلیهای همکف دید بهتر و مناسبتر و مسلطتری را به گروه نوازندگان نمیدهد و چه بسا صندلیهای اطراف روی سکوها تجربهای بهتری را برایتان رقم خواهد زد. پس از پیدا کردن محل نشستن، دیدم دقیقا زیر صندلی و جلوی پای من روی کف سیمانی سالن حجم زیادی آب جمع شده و حال نمیدانستم با بروشور شکیل ۱۵ پوندی و کلاه و کاپشن و شال گردن همراهم چه کنم. بعد از پرس و جو از تماشاگران همردیفم که آخر سر هم از منبع این آب سر در نیاوردم، با تقلا و با کفشهایم آب جمع شده را به فاصله بین ردیفها راندم که حدس میزنم همین کارم موجب شد تا مسوولین سالن کسی را با یک بسته دستمال و جارو بفرستند و پس از عذرخواهی آب را خشک کنند و بماند که من عملا مجبور شدم کت و کلاه و بروشور را در طول برگزاری کنسرت پشت کمر و روی پایم بگذارم و با کمی تا «راحتی» کنسرت را تا به آخر تماشا و تعقیب کنم.
در سالن O2 برخلاف سالن باربیکن (که بیشتر برای ارکسترهای مجلسی مناسب است) دو صفحه نمایش بزرگ برای نمایش بزرگ نوازندگان و رهبر ارکستر تعبیه شده که عملا تا اندازه زیادی مسأله دوری از صحنه اجرا و تسلط بر آن و تجربه حسی زنده را مرتفع میکند. تا هنگام شروع اجرای کنسرت حین کلنجار رفتن با وایفای موجود در مجموعه که به سختی اجازه آپلود عکس و تصحیح شرححالهای فیسبوکی/ توئیتیری را میداد، سعی کردم روی تنوع سنی تماشاگران که آرام آرام سالن را پر میکردند و با همدیگر درباره موریکونه و قطعات مورد علاقشان حرف میزدنند و همچنین بستنی و پففیل فروشهایی که مثل سینماها و تاترهای قدیم و فیلم «توبی تایلر» میان تماشاگران در رفت و آمد بودند دقیق شوم.
کنسرت راس ساعت ۸:۳۰ با نیم ساعت تاخییر (احتمالا به دلیل ازدحام تماشاگران) شروع شد. پیش از شروع اجرا، گوینده سالن بعد از اعلام برنامه و مدت زمان آن و همچنین مدت استراحت/ وقفه بین اجراها به تماشاگران اخطار داد که ضبط تصویری و صوتی این برنامه به هر صورت غیر قانونی است که البته این گفته با خنده تمامی حضاری که موبایلها و دوربینهای عکاسی/ فیلمبرداریشان را در دست و آماده برای شکار و ثبت لحظات مورد علاقهی خود داشتند، روبرو شد.
انیو موریکونه با کت و شلوار و لباسی یکسره سیاه کمی لنگلنگان بابت کهولت سن روی صحنه رفت و تمام سالن به احترام او بلند شدند و برایش کف زدند و موبایل و دوربینها برای ثبت لحظات روشن شد. او آرام و بی هیچ حرف و حدیث و تاخیری پشت جایگاه رهبری ارکستر رفت و کنسرت با اجرای قطعهای از موسیقی متن افسانه ۱۹۰۰ آغاز شد.
آرامش و خونسردی و تمرکز و تجربه بیش از نیم قرن ساختن موسیقی برای نزدیک به ۴۵۰ فیلم سینمایی و مجموعه تلویزیونی در کلیه حرکات و نگاهها و تاملهای موریکونه موج میزد. بخش اول کنسرت در قسمت دوم با عنوان «اوراق پراکنده» اجرای قطعات «کی مای» (از فیلم مادالنا)، H2S، حلقه عشق، روزی روزگاری آمریکا، بارایا و Allonsanfan را شامل میشد که شاخصه همه آنها ایتالیایی بودن فیلمها (غیر از روزی روزگاری آمریکا) و برجستگی صدای کیبورد بود. قسمت سوم بخش اول با نام «نوسترومو» و صدای سوپرانو «سوزانا رلگاچی» به اجرای سه قطعه از مجموعه تلویزیونی «نوسترومو» اختصاص داشت.
موریکونه برای آخرین بخش این قسمت با عنوان «مدرنیته اسطوره در سینمای سرجئو لئونه» قطعه «مردی با سازدهنی» را از روزی روزگاری در غرب و سه قطعه از «خوب بد زشت» با اجرای شورآفرین خواننده سوپرانو و همراهی شورآفرین گروه گروه کر برگزیده بود. که پایان این بخش با تشویق ممتد تماشاگران و همراه شد.
در حین وقفه تا اجرای بخش دوم جدا از اجرای فوقالعاده و حضور با وقار و شور و شعف سالن چیزی که ذهن مرا به خودش مشغول خودش کرد کارگردانی/ سوئیچینگ دوربینها و پخش اجرا روی صفحههای نمایش درون سالن بود. اینکه کارگردان مثلا در بخش اجرای افسانه ۱۹۰۰ با نمایی از چنگ نواز شروع کرد و پخش آن قطعه را با نمایش نمایی از همان چنگ نواز به پایان رساند. یا هنگام اجرای مردی با سازدهنی به طرز مرموزی دوربین به درون نوازندگان زوم کرد بدون اینکه نوازنده سازدهنی را نشان بدهد.
من پس از تمام وقفه بیست دقیقهای انتظار داشتم که انیو موریکونه چند کلامی برای حضار درباره خودش یا مرگ «برناردو برتولوچی» حرف بزند که عملا انتظار بیهودهای بود. او در طول کنسرت کلامی با تماشاگران سخن نگفت.
موریکونه بخش دوم کنسرت را برخلاف بخش نخستین از روی صندلی رهبری کرد. او قسمت اول این بخش را به اجرای «آخرین دلیجان به سوی ردراک» از آلبوم «هشت نفرتانگیز» اختصاص داده بود که در کنار برجستگی عکس او در کنار تارانتینو در بروشور چاپ شده تاییدی بود بر رد شایعات بدگویی او پشت سر این کارگردان، در ادامه ما با حضور خواننده دیگری به نام «دولچه پونته» در ذیل مجموعهای با عنوان «سینمای اجتماعی» قطعاتی از موسیقی متن فیلمهای «پایان راز»، «نبرد الجزیره»، «ساکو وانزتی»، «بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن»، «Sostiene Pereira»، «طبقه کارگر به بهشت میرود»، «ضایعات جنگی» و «بسوزان!/ کوئیمادا» را شنیدیم و دست آخر هم استاد برای پایان برنامه قطعاتی از فیلم «ماموریت مذهبی» را در نظر گرفته بودند که هم حس داشت هم غوغا و هم صدای تکخوان و هم گروه کر و هم همه چیز.
برنامه البته همینجا به پایان نرسید و تشویق ممتد و ده دقیقهای ۲۰ هزار نفر درون سالن سه بار دیگر موریکونه را روی صحنه آورد. بار اول که روی صندلی نشست چند نفری از درون جمعیت قطعه مورد نظرشان را فریاد زدند که در میان آنها میشد «سینما پارادیزو» را تشخیص داد. وقتی صدای درخواستها فروکش کرد، موریکونه مستأصل نگاهی به نوازندگانش انداخت که میان این همه شاهکار که امشب اجرایشان نکردیم و به نوعی به کمتر شنیده شده ها بسنده کردیم، حالا کدام را انتخاب کنیم که آخر سر انتخاب همان سینما پارادیزو شد و البته برای دو قطعه دیگر هم دوباره قطعات کورال خوب بد زشت و کوئیمادا را برایمان اجرا کرد که هم دوباره دو خوانندهاش را به روی صحنه بیاورد و هم ما با خاطرهای شورانگیز با این اجرایش وداع کنیم.
به هنگام بازگشت و در میان تماشاگران بیشماری که با هدایت جمعی از مسئولان به سمت مترو به صف شده بودند پیش خودم عزا گرفته بودم که حال با این جمعیت و فشردگی درون واگنهای مترو چگونه به خانه میرسم که دیدم در ایستگاه «نورث گرینیچ» واگنهای مترو خالیاند و برای همین مسافران با فارغ بال سوار مترو میشوند و اگر اولین مترو را هم از دست بدهند در بعدیها به فاصله چند دقیقه به راحتی به مقصد خواهند رسید. همین مسأله فراغت از تنگی و فشردگی باعث در حین برگشت کمی به اجرای امشب فکر کنم و یادم بیاید چگونه هنگام پخش «کی ما»ی معروف که عمری است همدم من و بیماران من است به وقت درمان، قلبم لرزید و قاب داشتم تقلا میکردم لحظاتی از کنسرت را در آن تاریکی با موبایلم ضبط کنم چگونه تار شدن تصاویر به صورت استعاری و فرمال شبیه اشک ریختن شده بود و چگونه باطری موبایلم در آخرین لحظات اجرای کنسرت تمام شد. کنسرتی که شاید آخرین اجرای موریکونه در لندن بود و موسیقی آخرین فیلم تارانتینو آخرین یادگار او برای ما باشد.