من سه سال پیش به بهانه نمایش «عشق» یادداشتی درباره آن فیلم و اساسا نگاه و خواست «گاسپار نوئه» از سینما نوشته بودم و دیشب انتظار داشتم پس از تماشای «کلایمکس» چند خطی متفاوت درباره این فیلم بنویسم. در این سال‌ها تا حد ممکن از خواندن یادداشت‌های جشنواره‌‌ای و حتی دانستن طرح کلی قصه فیلم‌ها اجتناب و تنها به دانستن نظر منتقدان (در همان حد استقبال یا سرخوردگی) بسنده کرده‌ام تا همیشه برخوردی مستقیم و بدون واسطه‌ و تجربه‌ای بدون هیچ نوع پیش‌داوری را در مواجهه با فیلم‌ها از سر بگذارم و اساسا کشف و برداشت و احساس اولیه خودم را داشته باشم فارغ از عصبانیت یا دست‌افشانی کسانی دیگر. پیش از دیدن کلایمکس نیز جز یکسری کلیدواژه همچون سکس و خشونت و جوانان و مهمتر از این‌ها تحسین جمعی از منتقدان که نظراتشان برایم مهم است و قابل تامل هیچ چیزی در ذهن نداشتم و نمی‌دانستم اصلا قرار است با چه فیلمی روبرو شوم.
حالا که فیلم تمام شده و یک شب تا صبح هم از تجربه تماشای آن گذشته واقعا نمی‌دانم درباره این فیلم می‌توان چه نقدی نوشت یا چه حرف خاصی زد و بیشتر از خود فیلم این واکنش منتقدان که فیلم را جزو بهترین آثار فیلمساز دانسته‌اند، ذهن مرا درگیر خودش کرده است. کلایمکس مثل خیلی از فیلم‌ها ورای ظاهر بیرونی‌اش چیزی در درونش نیست که مرا تحریک به نوشتن و درگیری با آن بکند و در یک کلام ذهن و جان من، تن به نقد و برجسته کردن جزئیات آن نمی‌دهد.
البته فیلم برای من فاقد جزئیات خاصی است و انگاری قرار بوده شما را در وضعیت/ تجربه‌ای که گویی کارگردان در مقطعی از زندگی (یا اصلا سرتاسر زندگی‌اش!) از سر گذرانده شریک که البته نه، بلکه گیر بیاندازد. پرسش اینجاست که ما چند بار باید در این جهان ذهنی کارگردان گیر کنیم و چند بار دنیا از دریچه ذهن کج و معوج او آدم‌ها و دنیای نابه‌سامان‌شان را ببینیم؟ او که یکبار در «برگشت‌ناپذیر» در مسیر جهنم تا بهشت حسرت برگشت‌ناپذیری را نشانمان داده بود، چند بار دیگر دوست دارد ما را با نگاه جهنمی خودش به شرایط زندگی شخصیت هایش شگفت‌زده بکند؟ او اصلا واقعا دوست دارد ما جدای از این تجربه‌ها به چیزی درونی‌تر چنگ بزنیم؟ یا نه همینکه محو آکروبات بازی‌ها بشویم او به مقصد و مقصودش رسیده؟ او اصلا حرفی دارد درباب چیزی؟
کلایمکس درباره اعضای جوان یک گروه رقص است که در یک مهمانی شبانه پس از تمرینی پر شور (بهترین بخش فیلم) به دلیل استفاده از یک ماده مخدر حال و روزشان به وخامت و فضاحت می‌کشد. پس از پایان فیلم داشتم پیش خودم فکر می‌کردم برای توصیف کار گاسپار نوئه در این فیلم بهتر است از واژه قساوت و بی‌رحمی استفاده کنم. کارگردانی که فکر می‌کنم با بی‌رحمی مواد مخدر را در مشروب این بچه‌های مفلوک می‌ریزد تا آنها از خود بیخود شده و حال در آن خانه با آنها بماند و هی با دوربین رقصان و کله‌پایش از این اتاق به آن اتاق برود و زجر و بهم‌ریختگی‌شان را در نماهای ممتد و زیر نورهای مختلف به تماشاگر نشان بدهد و بعد مثلا تحسین و چشم‌های گرد شده آنها را دستاورد هنری روزگار بداند. بله گاسپار نوئه به زعم من کارگردان بی‌رحم و جلوه‌فروشی است که این بار واقعا حرف چندانی برای گفتن ندارد و اگر پیشتر در تجربه ذهنی/ سوبژکتیو «به خلا/ وُید وارد شو» ترکیب مرگ شخصیت قصه و تجربه مصرف مواد مخدر آقای کارگردان در ایده‌ال‌ترین شکل حال و هوای و تجربه‌ای یگانه را از نمایشی وضعیتی برزخی ساخته بود، این بار به دلیل بی‌اعتنایی و نگاه تحقیر‌بارش به شخصیت‌ها و نمایشی مکرر از رفت و آمد‌ها و داد و فریاد و پشتک و واروو زدن‌های ملال‌آور با برخی از ایشان در اینسو و آنسو عملا در ساخت دنیای ذهنی درمانده و با وجود همراهی ظاهری/ فرمی با حال و روز آنها در عمل و ناخواسته به ثبت عینی/ آبژکتیو این فضای مالیخولیایی می‌پردازد.
با آنکه می‌شود کلایمکس را همچون یک پرفورمنس/ اجرایی نوآورانه نود دقیقه‌ای دانست اما آن را دوست نداشتم به دلیل نگاه کارگردان به شخصیت‌های ساخته نشده و سواستفاده او از آنها همچون عروسک‌های خیمه شب‌بازی. فیلم کلایمکس دلزده ام کرد چون پوچی و بی‌معنایی ظاهری و باطن آن باعث شد در میانه‌اش ابدا برایم مهم نباشد شخصیت‌های بدبخت به چه عقوبتی دچار می‌شوند و در همان اواسط فیلم همه چیز آن برایم تکراری شد و دوست داشتم زودتر و زودتر به پایان برسد. (آن وسط هم یافتن نظری انتقادی درباره نسل جوان امروز؟! و وضعیت پریشان اروپا و جهان که مثلا با انگی که مهمانان به جوان مشروب نخورده و حامله در ایجاد هرج و مرج پیش آمده می‌زنند، تا اندازه‌ای کوچک و تحمیلی به نظر می‌رسد)

فعلا به نوئه بدبینم تا اطلاع ثانوی و پیشتر هم گفته بودم این انقلابی‌گری و تابو‌شکنی را تا اندازه زیادی سطحی و غیر قابل باور می‌دانم. او و چند فیلمساز دیگر برای من شبیه آدم‌هایی هستند که در کلامشان مدام فحش‌‌های خواهر و مادر و الفاظ پریشان‌کننده استفاده می‌کنند که فقط شما را سرپا نگه دارند وگرنه ته حرفشان با کلی آدم معمولی و عوام فرق چندانی در تحلیل و توضیح ندارد و فقط در توصیف متفاوتند. من اگر فرزندی داشتم بعدها به او توصیه می‌کردم اگر فیلمی ببینی در مذمت بد بودن مواد مخدر و رفتن به پارتی و مواظب باش از دست هرکس هرچیزی را نگیری، حتما کلایمکس را تماشا کن.

پی‌نوشت: یک دو جین فیلم در سینما می‌شود مثال زد درباره تصویر کردن جهان ذهنی فرد مصرف‌کننده مواد مخدر که می‌شد در نقد مفصلی (؟!) که بر کلایمکس نوشت از آن‌ها نام برد. اگر از دنیای «دیوید لینچ» و «تری گیلیام» و «مارتین اسکورسیزی» و «کابوی نیمه‌شب» و «ایزی‌رایدر» و… بگذریم یک قسمت از مجموعه «مد‌ من» بود که درش ال‌اس‌دی مصرف کرده بودند شخصیت‌ها و کل آن قسمت به لحاظ ساختاری و به مدد تدوین و بازیگری و اجرا جزو بهترین‌های کل مجموعه به حساب می‌آمد.

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.