دیروز در سرمای جانسوز لندن و همزمان با اعلام تظاهرات ضدنژادپرستی (که به گفته دوستی نزدیک به بیست هزار نفر درش شرکت کردهاند و چندان/ یا اصلا بازتاب رسانهای نیافته است تا به امروز) به خودم نهیب زدم که بروم این نمایشگاه «بازتابها: یان وان آیک و پیشارافائلیها» را در «نشنال گالری» ببینم که دو هفتهای بیشتر به پایانش نمانده است و حیف بود از تماشای برخی از تابلوهایش محروم میماندم. هنر«نقاشی» و تاریخ سیر تحول آن حوزه تخصصی من نیست با اینکه علاقه وافری به آن دارم و در خانهام کنار کتابهای سینمایی، فراوان کتاب درباره این هنر به چشم میخورد و بماند که ابدا هیچ استعدادی هم در این زمینه ندارم و نداشتهام. به هرحال در چند خط زیر دوست دارم توضیح مختصری (برداشتی شخصی و غیر آکادمیک و به تعبری آماتوری) به بهانه همرسان کردن چند تابلو از این مجموعه درباره این نمایشگاه بدهم و همچنین تشویقی بکنم لندننشینان را که بروند بازدید کنند این نمایشگاه را تا وقتی زمان دارند. (امیدوارم اطلاعات ارائه شده در این چند خط غلط چندانی نداشته باشد و اگر دوست متخصصی در این امر آن را خواند در نظرها غلطهای موجود را تصحیح و خوانش غیر تخصصی آن را پربارتر کند)
اما قصه این نمایشگاه از این قرار است که در اواسط قرن نوزدهم از قرار معلوم یک سرباز اسکاتلندی یک تابلو نقاشی را میخرد و این تابلو میرسد به «نشنال گالری» لندن و قرار گرفتن آن روی دیوار همان و آغاز یک حرکت/ جنبش هنری همان. این تابلو با نام «پرترهٔ آرنولفینی» اثر نقاش فلاندری سده ۱۵ «یان وان آیک» در کوچکی و ظرافت و جزئیاتش قابلیتی را به رخ میکشیده که در آن زمان چشم و قلب برخی از دانشجویان «رویال آکادمی» را چنان تسخیر میکند که آنها به پایهگذاری جنبش «انجمن برادری/ برادران پیشا-رافائلی» وا میدارد.
حالا این وسط «رافائل» بیچاره که از زمین و زمان خورد و نامش وقتی که زنده بود در رقابت و البته زیر شکوت و اقتدار و جاهطلبیهای «میکلآنژ» و «داوینچی» کمتر شنیده میشد و آخرش هم دق کرد و مرد چه دخلی دارد به این قصه در قرن نوزده؟ قضیه از این قرار است رافائل نابغه جلال و جبروتی را به تابلوهای نقاشی میآورد که تا پیش از او موجود نبوده است (حالا لزوما هم نه خود خود رافائل و شاید یکی هم زمان او بوده ولی حتی از رافائل هم گمنامتر و در حقیقت بداقبالتر و بدبختتر بوده است). آنچه من حس میکنم این است که تا پیش از رافائل تابلوهای نقاشی و نگارهها با نوعی سادگی با کمترین عمق میدان، با نوعی به اصطلاح تختی و کوچکی و تنها در بند شمایلانگاری مسیح و قدیسین همراه بوده است. رافائل و پیروان نه تنها به اندازه واقعی تابلوها عظمت میبخشند و که در روح درون آنها روایت/قصهای میدمند، او به پیشزمینه و پسزمینه اعتبار میبخشد، در هر تابلو جهانی خلق میکند با چند شخصیت که هر کدام روحی خاص دارند و دنیایی منحصر به خود و البته نه منفک از جهان کلی اثر. رافائل و همراهان و البته میکلآنژ و همدورهایها حال بیشتر و بیشتر بر اندامها و ماهیچهها و زندهکردن آنها و تنوع و آب و رنگ و نقش و نگار و اسطورهها و جلوه فروشی و ضربشستی هنرمندانه و نظرگیری و تمثیلها و به تعبیری مقهور نمودن مخاطبین و خریداران تاکید داشتند و اینگونه جهان نقاشی کلاسیک در ید ایشان معنای دیگری پیدا میکند.
رافائل که در زمان خودش قدر ندید اما در قرنها بعد به یگانه اوج هنری و سوژه اصالت و درستی و نقاشی یعنی این و از او تکنیکها و نوآوریهایش یاد بگیرید مدارس نقاشی قرار گرفت. این قضیه که مثل همیشه روی اعصاب جوانان سالهای بعد قرار گرفته بود حال با نصب تابلوی پرترهٔ آرنولفینی در نمایشگاه نشنال گالری بالاخره فرصتی را برای خروش ایشان فراهم میکند. در پرتره آرنولفینی مردی تاجر در قطعی کوچک دست زن باردارش را گرفته و در پشت سرشان آینهای وجود دارد که درش شبهای از دو آدم دیگر (احتمالا یکی از آنها خود یان وان آیک ) دیده میشود. یک تابلو از یک زندگی معمولی دو آدم امروزی (آن روزی) خالی از شمایل اسطورهای و مذهبی و با تاکید بر جزئیاتی همچون نور و رنگ و تختخواب در پسزمینه و لباسهای زن و گربه جلوی پای این دو زوج و تنها شمع روشن چلچراغ و…. نقاشان آن دوران با تماشای این اثر به این فکر افتادند به دوران پیش از رافائل حال با نگاهی امروزی (آن روز دوران خودشان) به روزمرگی و طبیعت و رنگ و آدمهایی معمولیتر (و البته بعدها درآمیختن شکسپیر و حکایات و شعرها در تابلوها تا جایی که شاید به رمانتیسیسم هم ختم بشود) بپردازند و حال از این قصه ساختنها و تصویر کردن روایتهای دستساز اسطورهای و یک کلام گندهگویی دست بکشند و نقش آینه و بازتاب/انعکاس و طبیعت و جزئیاتی دیگرا را برجسته و با آن بازی کنند.
و خب نمایشگاه درباره همین تابلوهاست که در آخر به روایت «بانوی شالوت» در برخی از آنها میرسد. قصه (بر گرفته شده از یک شعر) دختری است که دچار نفرینی میشود و در قصری محصور و فقط میتواند به جهان از درون آینهها بنگرد تا اینکه روزی سواری از راه میرسد و او از آینه روی بر میگرداند و آینه میشکند و… عاقبت او اما تراژیک میشود. در درون تابلوها همچنین قصه مدلی را میبینیم که پس از مدتی تبدیل به نقاش ماهری میشود اما سرنوشت او هم چندان پایان خوشی ندارد و مرگ زودهنگام او بس غمانگیز مینماید. بخش آخر نمایشگاه هم به انعکاس درون آینهها از منظری دیگر اختصاص دارد. روایت میکنند «ولاسکوئز» تا مدتها تابلوی پرترهٔ آرنولفینی را در اختیار داشته است و بیاندازه آن را میستوده و اساسا تابلوی معروف «ندیمهها»ی او درش روحی از همان اثر وان آیک موج میزند و این بخش نمایشگاه هم در نتیجه به انعکاس تصویر هنرمند در آینه اختصاص دارد.
نمایشگاه که تمام شد من در سرما و برف راه خویش گرفتم به سمت منزل که برخوردم به جمعی از تظاهرگنندگان (که قطعا بیست هزار نفر نبودند) که در آن سرما آرمانخواهیشان را ستودم و بر انفعال و تنبلی و ناامیدی و بیچارگی و بیتفاوتی و جدان خموش خودم نهیب و سیلی زدم (زدم؟!) که در این حال و هوای مهیب و موجب ایستایی و زمینگیری، هنر رمانتیک را بر شعار علیه نژادپرستی و خانه گرم را بر خیابان سرد ترجیح دادم و شرمنده از میان جوانان پرشور معترض گذشتم و به بخت و اقبال «بانو شالوت» و خودم و تقدیر هردوتایمان فکر کردم و «آینهای که دیروز درش نگاه کردم به امیدی و از روی برگردانم» و بعدش خرد و خاکشیر شد و رفت پیکارش تا اطلاع ثانوی!
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات میتوانید به اینجا مراجعه کنید.
میتوانید برخی از نقاشیهای نمایشگاه بازتابها: یان وان آیک و پیشارافائلیها را در زیر ببینید.