مسأله نژادپرستی و تحقیر و توهین و حذف فیزیکی و معنوی اقلیت‌های مذهبی و جنسیتی همچنان موضوع اصلی و دغدغه واقعی جمع کثیری از هنرمندان و فرهیختگان سرتاسر دنیا است. موضوعی که هر اندازه و هرگونه برش تاکید شود به نظر من و خیلی‌ها همچنان کم است. آن هم در زمانه‌ای که همچنان احزاب دست راستی و نژادپرست در بخش‌های مختلفی از قاره اروپا و آمریکا- اصلا همه‌جای دنیا- دوباره در حال اوجگیری‌اند و یکی از منحوس‌ترین و پست‌ترین و در عین‌حال قدرمندترین این افراد – دونالد ترامپ- بر مسند ریاست جمهوری قوی‌ترین‌ترین کشور جهان تکیه زده است. از زمان روی کار آمدن این موجود بغایت خطرناک بخشی از سینماگران آمریکایی با چنگ و دندان و با صراحت تمام و بدون پرده‌پوشی برای تمسخر و انتقاد و نمایش جهان کریه و بیمار افکار ترامپ و پیامد‌های اعمال و سیاست‌ها و گفته‌های او به ساخت آثاری متنوع با کیفیت‌های گوناگون دست زده‌اند. من پیشتر در گفت‌وگو با «نیک جیمز» -سردبیر مجله «سایت اند ساوند»- که در مجله «شبکه آفتاب» چاپ شده بود به چند نام مهم و نه لزوماً تماما موفق از آن فیلم‌ها اشاره کرده بودم. آثاری که طیف وسیعی را از «سابربیکن» (جرج کلونی) و «شکل آب» (گی‌یرمو دلتورو) و «کوچک‌‌سازی» (الکساندر پاین) تا «دیترویت» (کاترین بیگلو) و «برو بیرون» (جردن پیل) و… را در بر می‌گرفت.

در این دوران ترسناک و حساس فعلی شاید بحث پیرامون چرایی ساخته شدن این فیلم‌ها و دغدغه فیلمسازان و پیام‌های آشکار و پنهان این آثار بحثی مهم و اساسی را طلب می‌کند که طبق معمول در نوشته‌ها و نظرات بیشتر منتقدان جهان و تنها معدودی از سینما‌دوستان ایرانی به چشم می‌خورد. (به شخصه معتقدم شاید تنها جایی از دنیا که مثلا اهمیت فیلمی مانند برو بیرون -فارغ از کیفیت نهایی اثر- و جلوه و انتخاب و تاکید باقی منتقدان بر آن روی اعصاب کسی رفته همین ایران عزیز ماست که سینما‌دوستانش مدام سعی می‌کردند و می‌کنند که با نگاهی تحقیرآمیز/ پرسش‌گر این انتخاب و این نگاه را محصول نوعی جوزدگی بدانند. بماند که ما اساسا یک نوع سینمادوستی و سینمانویسی خاص ایران هم داریم که مدعی است «دیوید بوردول» درباره «کریستوفر نولان» چرت و پرت می‌گوید و دیگر کلا حرف تازه‌ای برای نقد فیلم ندارد و زمانه وبلاگ نویسی‌اش به سر آمده و «مارتین اسکورسیزی» برخوردش با تاریخ سینما تفننی است و نباید جدی‌اش گرفت و «استیون اسپیلبرگ» به لعنت خدا نمی‌ارزد و «ژان لوک گدار» دیگر در این زمانه به پایان رسیده و «دیوید فینچر» را نباید جدی گرفت و… به واقع بعضا امتداد همان نگاهی که «محمود احمدی‌نژاد» و بیشتر مسئولان به مدیریت و سیاست و ساز و کار جهانی داشتند و دارند و نوعی غرگی و بی‌نیازی‌ و اعتماد به نفس اعصاب خرد کن ایشان در همه امور، حال اینجا در مواجهه با فیلم‌های روز در نوشته‌ها و گفته‌های برخی از سینما‌دوستان به خوبی قابل ردیابی است.)

«بلکککلنزمن» اسپایک لی نیز همچون مجموعه فیلم‌های ذکر شده در پاراگراف پیشین، در زمره واکنش‌های صریح اما موفق، این فیلمساز به نژاد‌پرستی دهشتناک نهادینه شده و شوربختانه تمام ‌نشدنی و کم‌رنگ و کم‌اثر نشده دوران ما قرار می‌گیرد. معتقدم موفقیت این فیلم بیش از هرچیزی برآمده از به کارگیری لحن دوگانه و مطایبه آمیز (آیرونیک) در جای جای آن است، لحنی که او پیشتر‌ها در اثر ماندگاری مثل «کار درست را انجام بده» و بعدها تا اندازه‌ای در«تابستان سم» و «او از من متنفر است» و بی‌شک در «نفوذی» (آخرین اثر قابل بحث او در یک دهه گذشته) به کار گرفته بود.

بلکککلنزمن قصه پلیس سیاه‌پوستی (با بازی تحسین بر‌انگیز جان «دیوید واشینگتن») است که با تدبیری خاص در جماعتی از «کو کلاکس کلان»ها نفوذ می‌کند و خب برای امتداد این نفوذ/ حضور مجبور می‌شود همکار یهودی سفید‌پوستش را با بازی «آدام درایور» به جای خودش برای ملاقات با آن جماعت نژادپرست بیمار به ماموریت بفرستد. همانطوری که متوجه شدید این مسأله و این موقعیت غیرعادی فضای ویژه‌ و پیچیده و طنزآمیزی را پدید می‌آورد، جایی که یک سیاه باید علیه خودش در پای تلفن فحش نژادی بدهد و یک یهودی هم هویت و دینش را انکار کند. شوخی‌های فراوان و لحن غیر عبوس فیلم در عمل کارکردی شبیه پروژه این دو پلیس پیدا کرده‌است. این دو پلیس از درون قرار است این جماعت را مضمحل کنند اما مواجهه تماشاگر و البته آن افراد با ایده‌های مرتجعانه و احمقانه‌ای که به زبان پلیس‌ها می‌آید (همچون آینه‌ای که روح جاری در فضا و استدلال‌ها را منعکس می‌کند) به واقع به اضمحلال اندیشه و بی‌بنیادی و فساد ذاتی و حماقت ایده‌های نژادپرستانه می‌انجامد.

البته کار لی در این فیلم تنها به این محدود نشده و با رویکردی انتقادی، برخوردهای انقلابی و خشن را در حمله و مقابله با نژادپرستی نیز با زبانی مطایبه‌گر در بخشی دیگر از قصه و اصولا کارایی آن شیوه برخورد را  به پرسش گرفته است. او علاوه بر این در فیلم دو سخنرانی را در بافت اثر به خوبی گنجانده که در ترکیب نهایی همچون جزیی همگن با باقی اجزا است و از آن بیرون نمی‌زند. جدای تمام این نکات لی خود رسانه سینما و کارکرد آن را هم در کلیت به باد انتقاد گرفته. او فیلمش را با نمای معروف «برباد رفته» (ویکتور فلمینگ) شروع می‌کند و در میانه بخش‌هایی از فیلم مهم دیگری – «تولد یک ملت» (دیوید وارک گریفیث)- از تاریخ سینما را نشان می‌دهد که محبوب آن جماعت نژادپرست است. او حتی نمای پایانی فیلمش را شبیه آثار «Blaxploitation/ سینمای تجارتی سیاهان» به تصویر کشیده است.

پرسش او در نهایت این است که این سینما واقعا چه کارکردی دارد در این روزگار تباهی؟ نگاه طعنه آمیز او در عمل در پایان فیلمش، از طنز جاری و نوعی ابزوردیزم به تراژدی می‌رسد جایی که به ناگاه ما از دل جهان سینمایی بلکککلنزمن در دهه ۷۰ جدا و وارد تصاویر مستند تظاهرات نژادپرستانه سال ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ در آمریکا می‌شویم و کشته شدن یکی از معترضین به این تظاهرات را می‌بینیم. گویی تمام آنچه که تا به حال دیدیم مثل بیشتر سینما دروغ و بهانه‌ای برای فاصله گرفتن واقعیت موجود نبوده است. انگاری که سینما باید از این همه «حواس‌پرتی» و انحراف ذهن ما دست بکشد و یک راست برود سر اصل مطلب. ولی خب اصل مطلب اگر همین پنج دقیقه آخر باشد و فاجعه و دهشت اینجا باشد که «دیو دووک» خبیث و نژادپرست فیلم سینمایی از دهه ۷۰ قرن بیستم در دهه دوم قرن بیست و یکم همچنان امتداد یافته و برای ترامپ تبلیغ انتخاباتی کرده واقعا از دست سینما و ومنتقد فیلم‌ها چه بر می‌آید؟

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.

پی‌نوشت: انتشار این متن در فیسبوک موجب دلخوری جمعی از منتقدان و دوستان من شد. متن زیر دلجویی و معذرت‌خواهی از ایشان بود که آن را در فیسبوک یک هفته پس از انتشار متن بالا نوشتم.

یک عذرخواهی عمومی و خصوصی و ویژه از چند منتقد و دوست و سینمادوست:

دوستان و همراهان گرامی، من متاسفانه در فضای عمومی در قبال جمعی از منتقدان و سینما‌دوستان فرهیخته و فهمیده و دغدغه‌مند و البته دوستان خودم مرتکب اشتباهی (تا اندازه زیادی نابخشودنی) شده‌ام که خود را موظف می‌بینم به بصورت عمومی و به دلایل اخلاقی و انسانی و مرامی در همین فضای عمومی بعد از توضیح مختصری عذرخواهی کنم اگرچه که می‌دانم بیشتر وقت‌ها به قول معروف آب ریخته شده را نمی‌شود جمع کرد. به دلیل اینکه افرادی که آزرده خاطر شده‌اند پاسخی و انتقادی را بصورت علنی مطرح نکرده‌اند من در ادامه در ابتدا توصیفی از آنچه رخ داده و گفته شده می‌گویم و به دنبالش از ایشان در همین رسانه عذرخواهی می‌کنم. اما شرح قضیه اینکه:

یک هفته پیش در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۹۸ (۶ سپتامبر ۲۰۱۸) من درباره فیلم «بلککلنزمن» (ساخته اسپایک لی) شرح حال کوتاهی نوشته و در فیسبوک منتشر کردم. در داخل آن متن اشاره کردم که مسأله نمایش نژادپرستی و مبارزه با آن در فیلم‌های روز و بخصوص اهمیت آن برای جمع کثیری از منتقدان و سینما‌دوستان ایرانی معنای خاصی ندارد و مثلا بر خلاف بیشتر منتقدان دنیا به جای اینکه به چرایی دلیل انتخاب فیلمی همچون «برو بیرون» در فهرست نهایی منتقدان مجله‌های معتبر سینمایی بپردازند، از این انتخاب و حواشی پیرامون آن عصبانی‌اند. در ادامه آن بحث من کمی جلوتر رفتم و در پرانتز به صورت نوعی حاشیه‌نگاری نوشتم اساسا با نوعی مواجهه با هنر هفتم یا به قول معروف سینمادوستی طرفیم که تنها آن را در میان دوستان و همراهان و منتقدان و علاقمندان ایرانی یافته‌ام که از آن با عنوان سینمادوستی ایرانی یاد کردم و در ادامه چند مصداق برایش متذکر شدم.

این مثال‌ها بدون نام بردن از فرد خاصی طیف وسیعی از آرای سینما‌دوستان تازه‌کار و البته برخی از منتقدان و صاحبنظران حرفه‌ای را درباره بی‌اهمیت بودن جایگاه افرادی همچون دیوید بوردول، دیوید فینچر، کریستوفر نولان، استیون اسپیلبرگ و ژان لوک گدار در روزگار فعلی در بر می‌گرفت. در ادامه نوشتم معتقدم جنس اعتماد به نفسی که باعث تاختنی اینگونه به بخشی از تاریخ سینما با جایگاهی تثبیت‌شده و استوار می‌شود، دستکمی ندارد از شیوه‌ای که «محمود احمدی‌نژاد» برای کل ایران و جهان تعیین تکلیف می‌کرد و داعیه توانایی مدیریت دنیا را داشت و قطعنامه‌ها را کاغذ پاره می‌خواند.

من همین‌جا با تمام وجود از تمامی افراد و دوستانی که با خواندن آن بخش از نوشته، به حق و به درستی هرگونه برداشت توهین آمیزی نسبت به خودشان داشته‌اند عذرخواهی می‌کنم. صادقانه اعتراف می‌کنم که هنگام نگارش آن چند جمله در ابتدا تنها به ادعای دو سینما دوستی فکر می‌کردم که با سن کم و حضوری اولیه و ابتدایی در عرصه نقد و سابقه‌ای نداشته، آنچنان در دو محفل خصوصی به دیوید بوردول حمله‌ کرده و مدعی شده بودند که این نویسنده دیگر حرف تازه‌ای برایشان ندارد و اساسا پرت هم می‌گوید. اما در ادامه احساس کردم این نوع مواجهه تنها به آن نگاه محدود نشده و حس کردم برای توضیح منظور خودم مثال‌های دیگری را که به نظرم در ذات خویش اشتباهند، برای اثبات آن جنس از مواجهه با سینما که فقط در بین ما ایرانی‌ها در جریان است متذکر شوم.

آوردن نظرات این افراد مختلف با اعتبار ناهمگون در کنار یکدیگر و به قول معروف یک کاسه کردن و همسان دانستن این نظرات خطایی بود که با آوردن نام محمود احمدی‌نژاد سمت و سویی توهین‌آمیز نیز به خود گرفت که همچنان به خاطر این اشتباه شرمسارم. اعتراف می‌کنم به دلایل واضح و فراوان و اشتباهات متعدد و ویرانی و تباهی و نابخردی و فساد دوران ریاست‌جمهوری او، آمدن این نام در این نوشته تا چه میزان خشم و عصبانیت و دلزدگی و سرخوردگی منتقدان و صاحب‌نظران فرهیخته و فهمیده و مطلع و دغدغه‌مندی را که به چکیده نظرات ایشان اشاره شده بود، در پی داشته است.

من باز همین ‌جا تاکید می‌کنم که همچنان بر نظر خویش بعنوان نوعی سینمادوستی که تنها نزد ما ایرانیان است تاکید دارم ولی به دلیل سمت و سوی توهین آمیز آن متن و همچنین همسان دانستن مجموعه‌ای از ادعاها، از تمامی افراد و دوستانی که به ایشان توهین شده است یا مورد آزار و زهر و تندی این قرار گرفته‌اند، معذرت می‌خواهم و امیدوارم مرا بابت این بی‌توجهی و بی‌تدبیری و بی‌سیاستی ببخشند هرچند که می‌دانم این امر دشوار است و مدت زمان زیادی را می‌طلبد. (برای خواندن این نظرات پیرامون این متن می‌توانید به اینجا مراجعه کنید)