«خسرو شجاعزاده» هم درگذشت. بازیگری که یکبار به خاطر بیضایی در «غریبه و مه» و بار دیگر به خاطر عیاری در «آنسوی آتش»، یکبار در شمال ایران و بار دیگر در جنوبش در گل و لای غلتید، کتک خورد و از هم پاشید. در جوانی جزو اهالی نامطبوع روستای مشد حسن «گاو» مهرجویی بود. انفعالش در برابر محمد علی کشاورز «پدر سالار» یکشنبههای شبکه دو بدجوری روی اعصاب بود. سالها قبلتر پنج شنبه شبها که میشد باز در شبکه دو پای مجموعه «هشت بهشت» مینشستم تا ببینمش در نقش راهزنی که خودش را انداخته بود در جمعی از مسافران یک کاروان که از آنها اطلاعات جمع کند برای هم قطارانش در یورش بعدی. پا به پایش مینشستیم و گوش میکردیم به حکایات زندگی مسافران کاروان. از جمع مسافران خیلیها رفتهاند از این دنیا، یکیش «حسین پناهی» که حکایتش خیلی جالب بود. حکایت شجاعزاده با مرگ او تمام میشد. سالها بعد در آخرین فیلمش ظاهر شد به اسم «راز خنجر». اسم اولیه فیلم «سمفونی صحرا» بود که خشنش کرده بودند با آن اسم جدید. آخر فیلم کلی ترکمن دوتار میزدنند. دلم برای همه آنها که رفتهاند و همه آن سالها و همه آن فیلمها و همه آن مجموعهها با همه خوب و بدشان تنگ شده است. خدایش بیامرزد خسروی شجاعزاده را که دارند برای او و همه هنرمندان از دست رفته این سالها آن بالاها دو تار خوش میزنند.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات میتوانید به اینجا مراجعه کنید.