دیروز بعد از مدت‌ها به تماشای فیلم «گاو نئونی» (گابریل ماسکارو) نشستم و از آن لذت بردم. آنچه درباره مقایسه -به‌ ظاهرـ دور این فیلم با «شیطان نئونی» (نیکلاس وندینگ رفن) خواهم گفت، در مقام کنار هم قرار دادن این دو فیلم و در نقطه شروع، ایده خودم نیست و پیشتر دیده بودم دوستانی عکس این دوفیلم را کنار هم آورده بودند و خب البته نمی‌دانم آنچه از ذهن ایشان گذشته همان حس و برداشت من است یا خیر.

اما آنچه که مرا به مقایسه این دو فیلم وا داشت شاید ایده مرکزی آنها باشد، جایی که پوشش و لباس و مد و البته شیفتگی شخصیتهای اصلی به این مقوله به موتور متحرک هر دو اثربدل می‌شود. از طرفی دیگر آنچه که در هر دو فیلم به چشم می‌آید لحظات فراوانی‌ست که کارگردان‌ها با تصاویر و قاب بندی‌ها و رقص نور و رنگ، چشمان شما را خیره می‌کنند و با این تمهید در عین حال برای تماشاگرانشان غرابتی در لحن و فضا پدید می‌آورند.

من اما حس می‌کنم مساله/ دغدغه جهان مد و پوشش برای وندینگ رفن درنهایت همچون شخصیتهایش دغدغه‌ای توخالی و ابزورد است و بیشتر به یک بازی با نور و نوعی «پروفورمنس» می‌ماند، و در حالتی غیر سختگیرانه حداکثر کارکردی پیدا می‌کند همچون یک کامنت/ نظر به ظاهر خشن و دهشت‌بار در باب جهانش با پایانی شوک‌آور. او به واقع چندان در این دنیا و ساز و کارش عمیق نمی‌شد. من البته شک ندارم که فیلمساز می‌خواسته به تماشاگر بگویید که ببینید این جهان پر زرق و برق چقدر همه چیزش درون تهی‌ست. حافظه سینمایی من اما فیلمی همچون «سن لوران» (برتران بونلو) را بعنوان مرجع و کامنتی بر این جهان در یاد دارد، که در دل این جهان مثلا خالی و وحشتناک به دور یک آدم می‌چرخد و آن آدم و دنیا و ساز و کارش را با نمایش جزئیات پیچیده می‌کند و در بند بند اجزای مد و افراد درگیر آن دقیق می‌شود و خب بعد پایانش نیز تنها حسی از پوچی و خلوتی و تهی بودن نمی‌ماند.

حکایت گاو نئونی اما درباره آدمهایی حاشییه نشین است که جهان مد و لباس تضاد/ کنتراست عجیبی با جایگاه و نوع زیستشان دارد. قدرت فیلم در این است که می‌تواند آرام آرام و بدون خود نمایی در یک ظاهر ساده از کنار هم قرار دادن لحظات کوتاهی از زندگی این آدم‌ها، شما را به تدریج به جهان غریب این آدم‌های حاشیه‌نشین که اموراتشان با مسابقات گاوچرانی می‌گذرد (امورات که چه عرض کنم، آنها کارگری جز نیستند که تنها به غشو کردن دم گاوها و مراقبت از ایشان مشغولند) وارد کند و به کنجکاوی و پی‌گیری سرنوشت ایشان وا‌دارد.

آدم‌های گاو نئونی بی‌اندازه فقیرند و جایی برای زندگی درست و حسابی ندارند (بماند که با تعریف خیلی‌ها ایشان اصولا زندگی نمی‌کنند)، اما مقصد و مقصود فیلم اصلا و ابدا نمایش فقر و خریدن نوعی افسوس و غم تماشاگر نیست. مساله اما همین تضاد خواست و آرزوهای این آدم‌ها و تنیده‌شدن آنها در دل زندگی نامطبوعشان است. اینکه چطور می‌شود در کنار زیستن دائمی در کنار گاوها و مدفوعشان، به دوختن لباس و طراحی لباس زنانه و عطر علاقمند شد، یا چطور می‌شود در این جهان برای خرید لباس زیر و اصلاح موهای زائد وقت گذاشت بی‌اندازه قابل باور و قابل لمس درآمده که دقیقا برآمده از مشاهده‌گری دقیق فیلمسازست. گابریل ماسکارو به خوبی می‌تواند و می‌داند که چطور در دل این جهان غریب برای شخصیتهایش زندگی، اصالت، آرزو، حسرت، راز، روزمرگی و شاید نوعی رستگاری/ رهایی (شما را ارجاع می‌دهد به سکانس‌های سکس) خلق کند.

قابهای فیلم گاو نئونی شاید به لحاظ بصری و مرعوب‌کنندگی در نگاه اول به پای رنگ و رقص نور شیطان نئونی و فیلم توخالی پیگر امسال «حیوانات شبگرد» (تام فورد) نرسد. به قول دوستی تصاویر فیلم وندینگ رفن به درد این می‌خورد که روی دیوارهای گالری‌ها همین‌طور پخشش کنی و تماشاگران هم در حالی نوشیدن نگاهی به این تصاویر خوش زرق و برق بیاندازند و بعد به گفت‌وگویشان ادامه بدهند. (از این نظر سکانس افتتاحیه فیلم حیوانات شبگرد و اساسا سطحی‌نگری که در طول فیلم جاری‌ست و کارگردان خیلی تلاش کرده آن را با همان قصه بیخود بپوشاند خودش مابه ازای مناسبی برای تعریف دوستمان است). با این وجود، جدا از نماها و نور پردازی تحسین برانگیز سکانس حمام و رقص با اسبها در گاو نئونی، خود فرآیند دشوار فیلمبرداری فیلم و اینکه تماشاگر آرام آرام درون هر سکانس به اجزای چیده شده در قاب پی می‌برد و گویی با دقت بیشتر چیزهایی جلوی چشمش آشکار می‌شود توانایی سازندگان را بیش از پیش به رخ می‌کشد (این تمهید اساسا ساختار فیلم را هم تشکیل می‌دهد اینکه ما در ابتدا هیچ تصوری از نوع زیست این آدم‌ها نداریم و بعد آرام آرام با ایشان همراه می‌شویم و از جغرافیا، محل زیست، چگونگی حمام گرفتن، چگونگی سپری کردن روزمرگی و… سر در میآوریم)

به هرحال در درون گاو نئونی زیست و حیاتی آمیخته به غرابت موجود است که شیطان نئونی آن را آگاهانه از تماشاگرش دریغ می‌کند و می‌خواهد شوک و خشمش را با آدم‌خواری مدل‌هاش که در دستان فیلمساز همچون عروسکی بی‌زندگی و احساس و بدون پیچیدگی بدل شده‌اند، برای تماشاگرش بسازد در صورتیکه در فیلم گاو نئونی مساله حیرت از همان قرار گیری نامتجانس اما قابل فهم و لمس زندگی سخت و آرزوها و علائق شخصیت‌ها و فاصله بین آرزو واقعیت حاصل می‌شود (که می‌توان آنرا درباره بخشی از کل جامعه برزیل دانست) و همین فیلم را به مراتب برای من ماندگارتر می‌کند.

پی‌نوشت: برخی از الفاظ به کار رفته در این متن حاصل گفت‌وگو با دوستی منتقد است که بدون آن گفت‌وگو شاید این نوشته رنگ و بوی دیگری پیدا می‌کرد.

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.