تلاش هالیوود برای اسطورهشکنی و تزریق عقلانیت نسبی به قصههای دینی و افسانهها و اسطورهها این بار هم در «خروج/ هجرت: شاهان و خدایان» (همچون «نوح» دارن آرونوفسکی) با شکست روبرو شده است جایی که جدای از تمام اشتباهات غلطهای تاریخی اساسی (که در مقاله گاردین و خیلی جاهای دیگر به آنها اشاره شده است و این اتفاقا در تقابل با عقلانی کردن این قصهها برای نسل جدید هم قرار میگیرد) «موسی» (َع) به یکی از منفعلترین شخصیتهای دینی تبدیل شده و غیر از او و اندکی «رامسس» (فرعون زمانهاش) در عمل هیچ شخصیت (و نه حتی تیپ) دیگری در فیلم حضور چشمگیری ندارند. فیلم جدا از چند سکانس عذاب الهی که این روزها هم در فیلمها و واقعیت همواره ابعاد غول آسایشان توی چشم همه ماست واقعا چیزی برای اشاره ندارد اما بهانه خوبی به من میدهد که کمی «گلشیفته فراهانی» را بنوازم.
سالها قبل دوستی داشتیم عاشق بازیگری تاتر و سینما. دوست با استعدادی هم بود اما از بخت بدش راهی به دنیای نمایش برایش باز نمیشد. یک روز با خوشحالی به ما گفت که در یک سریال تلویزیونی که آنروزها هرشب از شبکه دوم پخش میشد بازی کردهاست و قرار است شب بعد در نقش «همسایه عصبانی» روی صفحه تلویزیون هنر نمایی کند. از آنجایی که شبکه دو به قول «علی میرفتاح» شبکهای بود که آنهایی که نباید به تماشای برنامههایاش می نشستند از بخت بد همواره پایش بودند و آنهایی که باید تماشایش میکردند هیچوقت تماشایاش نمیکردند، من حسابی برای دوستم تبلیغ و جمعی را به تماشای آن قسمت سریال دعوت کردم. شب نمایش سریال تا ساعت دوازده بیدار ماندیم و این دوستمان نیامد که نیامد در پنج دقیقه آخر سریال، حرف آقای عصبانی پیش کشیده شد و بعد در یک نما از بالای مردی را نشان دادند که از ماشین خیلی عصبانی بیرون میپرید و خشمگین به سمت خانه میرفت و البته نمای بعدی عنوانبندی پایانی بود که از روی باسن آقای عصبانی بالا میرفت! (سرخوردگی ما و به هم ریختگی برنامههای شبکه طوری بود که هیچوقت قسمت دوم آقای عصبانی را ندیدیم و خب آخرش هم نفهمیدیم در قسمت بعدی غیر از باسن و پشتش رخ دوستمان هم آشکار میشود یا نه.)
حکایت حضور «گلشیفته» در خروج/هجرت: شاهان و خدایان دست کمی از ماجرای دوست ما و آقای عصبانیاش ندارد. مجموع لحظات حضور «سیگورنی ویور» و گلشیفته فراهانی با هم در این اثر به لحاظ زمانی -با کمی اغراق- از میزان حضور و تاثیر گذاری حمله ملخها به مصر و حمله تمساحها به ماهیان و ماهیگیران نیل کمتر است. (دوستی به شوخی/ جدی میگفت در تمام طول فیلم او خوابیده و هر وقت که بیدار میشود خدا یک عذاب الهی میفرستد و همین) گلشیفته در این فیلم بیشتر از دو خط گفتوگو ندارد (مگر هارون برادر موسی یا مادر فرعون/ سیگورنی ویور داشتند؟) و از آن بدتر واکنشهای چهره او به وقایع بیاندازه بد و باسمهای است و بامزه اینجاست که بازی بد او حتی در مهمترین سکانس مخصوص به او (جایی که کودش بهخاطر عذاب الهی میمیرد) اصلا مجالی برای بروز پیدا نمیکند و «ریدلی اسکات» ترجیح میدهد همانطور که کارگردان آن مجموعه تلویزیونی به باسن آقای عصبانی قناعت کرده بود اینجا به نمایی از پشت او (نه حتی چهره غمناکش) درآغوش فرعون بسنده کند.
واقعیت ایناست که من جدا از «درخت گلابی»، «درباره الی»، «اشک سرما»، «میم مثل مادر» و «بوتیک» هیچگاه بازی مهمی از اون در خاطرم نمانده است. او را اساسا بازیگر خوبی نمیبینم و حالت چهرهاش مرا یاد دخترکی میاندازد که لب و لوچهاش آویزان است و حالت زاری دارد و در یک جور بهت دائمی به سر میبرد (و این غم درون عکس جدیدش هم حتی بعد از نزدیک به هفت هشت سال زیستن در جایی بدون غم و درد! چندان از بین نرفته و اصلا حالت صورتش اینگونه است).
آدم ها حرف زیاد میزنند. «ابراهیم حاتمیکیا» مدعی است تصویر تمام و کمالی از دکتر چمران در «چ» ارائه داده است و سر حرفش هم پافشاری میکند. بی ارزشی این حرف همانقدر است که ادعاهای گلشیفته در گفتوگو با کامبیز حسینی که در خارج از ایران «نقشهای پیچیدهتری برای او بعنوان زن نوشته شدهاست». او تا بحال در خارج از ایران سیزده نقش بلند و کوتاه بازی کرده است. از این فیلمها من تنها سهتای آنها را دیده ام که هیچکدام هیچ پیچیدگی زنانه/ غیر زنانهای نداشته اند (و در مقایسه همان نقشهای درون ایرانش را به مراتب موفقتر میدانم). او یک زیبای شرقی دارد (حالت چهره بگیرید تا چشمها و لب و…) که قطعا برای جمعی دلربا و فریبندهاست و اگزوتیک شاید به همین دلیل حضور او را در هالیوود به چیزی از جنس آکسسوار صحنه تقلیل مییابد (یک جور دلربایی که شاید بیشتر به کار مراسم فرش قرمز بخورد). گلشیفته بازیگر خوبی نیست اما خوب فهمید چطور از تمام داشتههایش استفاده کند و روی جلد مجلات مد و سینمایی برود و در کنار «بن کینگزلی» قرار بگیرد (که البته معتقدم نه فیلم ریدلی اسکات دستاورد مهمیست و نه قرار گرفتن در کنار «کریستین بیل» و «لئوناردو دیکاپریو». بماند که توقع شما و افق انتظاراتتان چه باشد). بعید میدانم از پس نقشهای پیچیدهای چون دختران درون «گوش بده فلیپ» هم بر بیایید. اصلا بعید میدانم بشود نقشی پیچیده برای او نوشت. دیشب داشتم فیلم «وتلندز» را می دیدم درباره دختری جوان که گذشته درهم برهمی داشته است حال در بیمارستان رویاهای جنسی و گذشته و حال و خاطراتش درهم میریزد. در تمام طول فیلم با خودم فکر میکردم آیا میشود یک لحظه گلشیفته را در این نقش (یا به جای «استیسی مارتین» در «نیمفومانیاک» یا «شارلوت گینزبورگ» در همه نقشهایش یا دختری شورشی در هر جای دنیا) تصور کرد؟ من همچنان برای تماشای یک ایفای نقش ماندگار چشمگیر از او منتظرم و کار چندانی هم به تشویقها و در نظر گرفتن جایگاهی که ندارد و حرفهای بیربط خودش ندارم. باید صبر کرد. باید همچنان صبر کرد.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.