۱. بعد از فوت زندهیاد «ناصر ملکمطیعی»، افراد فراوانی طبق معمول شروع کردند به گریه و زاری برای ممنوعیت چهل ساله شمایل یک دوران، مرد و مردانگی فراموش شده و نایاب بازیگری بزرگ، و شکوه از ظلمی که به او رفت. در این میان جمعی از اینطرف و آنطرف گود هم از پشت کیبوردهایشان و در فضای مجازی لگدی زدند به گرده میرحسین و خاتمی و مخملباف و محمد بهشتی که اینها بودند طلایهداران محرومیت او. چیزی که این وسط برای من همچنان دردآور است یکجور فراموشی انتخابی و به تعبیری موردپسند این روزهاست.
به روزهای اوایل انقلاب و مردم و جوانان حاضر در صحنه و فعال درون خیابانها فکر میکنم. همانها که انقلاب کردند، همانها که آیت الله خمینی را به رهبری پذیرفتند و سر راه بازگشت ایشان گل گذاشتند. همانها که عرقفروشیها را آتش زدند و به «شهر نو» حملهور شدند و توی آن عکسهای معروف داشتند مشت میزدند توی صورت زنها و در کنار آقای خلخالی کلنگ در دست، داشتند مقبره رضاشاه را با دل و جان ویران میکردند. همانها که چند سال قبل داشتند در شکوفه نو و فلان کاباره رقص مهوش و پریوش میدیدند و برخی از ایشان چند ماه بعد در ماه عکس امام را رویت کردند. این جماعت انقلاب کردند که دیگر «ایرن» لخت نشود در سینما و «زری خوشکام» و «فروزان» و دیگران به زعمشان پر و پاچه بیرون نیاندازند. انقلاب کردند که کافه و فاحشهخانه تعطیل شود و سینما طیب و طاهر شود. هی یادمان میرود چرا انقلاب کردند و دنبال چه بودند و چرا بچه مسلمانها دست بالا را گرفتند. هی یادمان میرود بنیصدر و همین مجاهدین/ منافقین چقدر در رسمیت بخشی به حجاب اسلامی و مانتو روسری نقش داشتند و هی یادمان میرود چرا سر رشته امور و متولیان فرهنگی کشور اینها و آنها شدند. مخملباف و خاتمی و موسوی که به تدریج تلویحا غلط کردم و کردیم سر دادند و در دهه هفتاد و هشتاد حرفهای دیگری زدند. مخملباف که اصلا بخشی از فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینمایش را به «بهروز وثوقی» و ناصر ملکمطیعی و مرگ اسطورهای و پایان دورانشان اختصاص داد. یکی بگوید آقای دهنمکی و باقی دستاندرکاران که نشر مرغآمین آتش زدند و شیشه سینما برای «آقای شانس» شکستند و همچنان در این روزگار در روزنامههایشان سخن از رابطه جنسی مانی حقیقی و ترانه علیدوستی میرانند و این وسط جلوی محرومیت کلی آدم دیگر را هم گرفتند، چه نقشی داشتهاند در تمام این سالها در محرومیت برخی از بازیگران و روشنفکران و فرهیختگان و فراری دادن/ مهاجرتشان از ایران. چرا این جماعت بازیگر سر افتضاح تلویزیون و آزار دادن ناصر ملک مطیعی یک اعتراض اساسی صورت ندادند؟ آن زمان چند منتقد مدافع بازی شمایل دورانشان بود که با سر نترس از حضور و بازگشت او و باقی نوشت و آن را خواستار شود؟ تازه اواسط دهه هفتاد بود که یواش یواش تبارشناسی و ارزشمندی حال قانعکننده یا قانعنکننده فیلمفارسی را یکی دو نفر منتقد مثل حسن حسینی و امید روحانی اینطرف و آنطرف مطرح میکردند و پیشتر گویی همه عارشان میآمد از شمایل دورانشان بنویسند. بر سر زدن این روزها را میبینم و یاد سکوت تأیید آمیز یا از سر ترس و ناچاری خیلیها در آن روزها میافتم.
۲. نهاد ریاست جمهوری جمعی از بازیگران و کارگردانها را که اغلب به رئیس جمهور فعلی رای داده یا برای او تبلیغ کردهاند برای مراسم افطاری دعوت کرده است. جمعی از ایشان در پاسخ با نوشتن دو خط در اینستاگرام و با بهانه همراهی با مردم گرسنه سرزمینمان و زندانیان سیاسی (؟!) این دعوت را رد کردهاند. کاری ندارم که یکی از آنها همین چند روز پیش در لندن تاتر کمدی برای شاد کردن دل ایرانیان اجرا کرده و دیگری شوهرش گیر پرونده فساد مالی است و میآید برای بهرهمندی از مزایای کشور مقصد بچهاش را به دنیا میآورد که همان وقتی که مملکت مردمان گرسنه هرکی هرکی شد بزند بیرون. من به این کار دارم که نمیدانم و نمیفهمم اینها دقیقا دارند برای مردم به دولت حداقلیشان بیلاخ نشان میدهند یا برای وجدان بنفششان یا برای ثبت در تاریخ یا برای رستگاری در دورههای بعدی؟ البته در این شرایط اسفناک اقتصادی دولت و هر نهادی دیگر کلا غلط زیادی میکند به کسی از هنرمند تا غیر هنرمند افطاری میدهد. ولی واقعا از این افراد باید پرسید پس فردا برای یک فیلم با حمایت فلان بانک یا فلان موسسه یا فلان نهاد قرداد گذاشتند جلویشان آیا حاضرند به خاطر مردم گرسنه ایران و زندانیان سیاسی اصلا کار نکنند و همگی اعتصاب کنند و گرسنه بمانند؟ من دوست دارم بدانم اگر الان آقای رئیسی در مسند ریاست جمهوری بودند و اگر مقام رهبری ایشان را دعوت میکردند (که اساسا چنین کاری را نخواهند کردند) برخی از ایشان چادر به سر و ریش نتراشیده در کسوت روزهدار در ضیافت شرکت نمیکردند که چند صباحی بیشتر کمتر آسیب ببینند؟ ایشان کاشکی تنها به خاطر مردم بیچاره ایران نه تنها به این افطاری نمیرفتند (آن هم در سکوت) بلکه خیلی کارهای دیگر را هم نمیکردند و میکردند برای وجدان ما و خودشان. بهرحال بیلاخ نشان دادن به تنها نهادی که یک ذره ناچیز با برخی از دیدگاههای ایشان همراه و همسو است و رسانهای شدنش از آنها قهرمانهای آینده را نمیسازد و البته در آینده بعید نیست اگر چیزی عوض شود، سرنوشت ناصر ملک مطیعی برای چند وقتی گریبان خیلیها را بگیرد. بماند که بعید میدانم اگر چیزی عوض شد تا مدتها اصلا چیزی به اسم سینما داشته باشیم و احتمالا خیلیها در صف مقدم فرار لب مرز ترکیه دارند این پا و آن پا میکنند.
این نوشته نخستینبار در «فیسبوک» منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.