در میان بی‌شمار فیلم به نمایش درآمده در سال ۲۰۱۷ سه فیلم با تمام وجود و در سطوحی گوناگون ‏تلاش‌هایی قابل تقدیر و ادای دین‌هایی بودند ستودنی و قابل تامل به دنیای آثاری کلاسیک در عرصه ‏سینما و تاتر و ادبیات. اگر تماشای «رشته خیال/ وهم» (پل توماس اندرسون) شما را به جهانی از جنس ‏‏«ربکا» (آلفرد هیچکاک) و (شاید «مستخدم» جوزف لوزی در بخش ویرانگرش وکلی فیلم دیگر) می‌کشاند و «شگفت‌زده/ واندراستراک» (تاد هینز) با تصویر و حرکت و موسیقی و گفت و گو‌های کم‌شمار و ‏پرسه‌زدن‌های شخصیت‌های کودکش در شهر، آن هم در این دورانی که عبوسی به معنای واقعی کلمه ‏دامن خیل کثیری از سینماگران و ما را گرفته، برای تماشاگران سینما دوست یادآور طعمی ژرف از دنیای سینمای صامت است، ‏«وودی آلن» نیز در «‏‎ ‎چرخ و فلک شگفت‌انگیز/ واندر‎ ‎ویل» به طرز آگاهانه و آشکاری به نمایش‌ها و ‏شخصیت‌های کلاسیک درون آثاری همچون «تراموایی به نام هوس» و «باغ وحش شیشیه‌ای» و آثاری ‏از جنس نوشته‌های «تنسی ویلیامز» و هم‌دوره‌‌های او در سنت نمایشنامه‌نویسی آمریکایی در آن دهه، ‏نظر داشته است.‏

شخصیت «جینی» (با بازی فوق‌العاده «کیت وینسلت»)‏‎ ‎گویی تجسم دوباره بخشی از زنانی است که ما ‏را در فیلم‌ها و نمایشنامه‌های تاثیر‌گذار سال‌هایی دور و انگاری دیگر دست نیافتنی با تمام وجود همراه ‏می‌کردند. زنانی (و اساسا انسان‌هایی) زخم‌خورده، زخم زننده، غمگین، سرخورده، تنها، عاشق‌‌پیشه، ‏خسته، در لحظاتی امیدوار، ویرانگر، ویران‌شده و با عاقبت/ تقدیری تراژیک همانگونه که می‌شد در گفت‌و‌گوی ‏ابتدایی فیلم بین «جینی» و «میکی» (جاستین تیمبرلیک) به هنگام بحث درباره «تقدیر» اشاره‌ای ‏گذارا را به ایشان شنید.‏ زنی که حال میراث‌دار شوربختی تمام بازیگران/ بازیچه‌های عرصه سینما و تاتر و ادبیات شده‌است.‏

به هنگام تماشای فیلم جدا از بازی کیت وینسلت (در نقش بازیگری فراموش شده با رویا‌ها و ‏حسرت‌هایی همیشگی و ماندگار و ابدی ازلی) و محدودیت لوکیشن که حس و حالی -گویی- اقتباس گونه از یک متن ‏نمایشی را به یاد می‌آورند، باید به حضور رنگ و نور در فیلم نیز اشاره کرد. در لحظات ابتدایی فیلم ‏حضور رنگ‌ها و نورهای غالب و پر جلوه نارنجی و طیف قرمز (که به دلیل مکان رخ دادن حوادث ‏قصه و همجواری خانه شخصیت‌ها در کنار یک شهربازی، منطقی و قابل فهم است) بیشتر از هر ‏چیزی انگاری رنگ‌آمیزی هر نما با رنگ مو‌های «جینی» یا «آتشی که مدام پسر جینی می‌افروزد» ‏‏(که یکجور ویرانی طلبی شخصیت اصلی و سرنوشت محتوم بقیه شخصیت‌ها را در خودش دارد) ‏ ‏رابه یاد می‌آورد. اما هرچه جلوتر که می‌رویم در‌می‌یابیم که آلن از «ویتوریو استورارو» خواسته ‏مدام با طیف‌های متنوع رنگ‌ها در نورپردازی تک تک نماها بازی کند (و شاید حس و حال آنها را اینگونه نمایش و با تمهیدی «برشتی» به رخ بکشد) و خب در انتها همه این ‏طیف‌ها در ترکیب نهایی به نوری سفید تبدیل شده و در لحظه‌ای ماندگار صورت کیت وینسلت/ جینی ‏را می‌پوشاند که حال لباسی از جنس لباس‌های نمایشی «مرلین مونرو» را به تن کرده با چاقویی در ‏دست به مانند بازیگری در پرده آخر یک نمایش/ زندگی که حال هم تهدید‌گر است و هم از پا افتاده آنهم روبروی یکی از همان مردان متزلزل مردد آثار قبلی خودش که بین دنیاهای زنان گوناگون گیر‌افتاده و سرگردان بودند. (سیگار ‏کشیدن وینسلت در خانه‌شان و دودی که در اناق پیچیده کمی پیش از این لحظه نیز کیفیت بصری کل ‏این سکانس را دو‌چندان کرده‌است. من به هنگام نوشتم این یادداشت نقد‌های باقی منتقدان را نخوانده ‏بودم و شک ندارم در نوشته‌های ایشان پیشنهاد‌های جالب‌تری را در باره بازیگوشی آلن با نور و رنگ ‏در این فیلم خواهید یافت)‏

حوصله و وسواس وودی‌آلن در ساختن چنین فیلمی در سن ۸۲ سالگی و آفریدن خواهر‌خوانده‌ای ‏ظریف و کار‌شده و برآمده از گذشته (دل‌ تاریخ) برای «جاسمین غمگین»ش (با بازی کیت بلانشت) در ‏مجموعه کارهای این چند سال اخیر او به شدت شعف‌آور است. فیلم‌های آلن در بیشتر اوقات به طرز اعجاب‌آوری به ‏دلیل بازی‌های درخشان بازیگرانشان و همچنین حس و حال سکانس‌ها و گفت‌و‌گو‌ نویسی‌های او، زنده و پویا ‏جلوه می‌کنند و خب همین حس زندگی درون فیلم‌ها (اینکه آدم‌ها به معنای واقعی کلمه با یکدیگر گفت‌و‌‏گو می‌کنند) قطعا به شکل‌گیری و شخصیت‌ها و فهم درونیاتشان کمک فراوانی می‌کند. به هرحال آنچه ‏که بیش از هر چیزی در پایان فیلم با تماشاگر می‌ماند نه تنها وضعیت/تقدیر تراژیک شخصیت‌های اثر ‏‏(که باز به مدد نوع پرداخت آلن از سنگینی گلو‌گیر و همه جانبه آثاری شبیه تراموایی به نام هوس ‏یا «سانست بلوار» کاسته شده با وجود ژرفای تلخ و درونی قصه و آدم‌هایش) که بی‌اعتنایی بخش ‏عمده‌ای از منتقدان و اعضای آکادمی اسکار است (حداقل در بخش‌های فیلمنامه، بازیگری، ‏فیلمبرداری) به فیلمی که بدون شک از بسیاری از آثار مورد بحث سال ۲۰۱۷ جلوتر و فکر‌شده‌تر و ‏قابل بحث‌تر می‌نماید. من همچنان خدا را شکر می‌کنم که آلن زنده است و سالی یکبار دارد فیلم‌هایی ‏می‌سازند و همچنان کمتر چیزی را سرسری برگزار می‌کند و حال این بار توانسته با خلق یک ‏شخصیت ماندگار دیگر و گرفتن بازی‌های نظر‌گیر از کلیه بازیگرانش و جادوی رنگ و نور حسی ‏فراموش شده و دریغ‌شده و دست نیافتی را در این روزها و در کنار مجموعه‌ای فیلم بی‌خاصیت برای ‏ما بیافریند و امیدوارم همچنان بر این مسیر براند و بتازد. ‏

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.