«منوچهر عسگری‌نسب» شب گذشته درگذشت. خیلی‌ها او را با فیلم «آنسوی مه» به یاد می‌آورند در ابتدا. فیلمی که انگار مانیفست و خواسته مدیران فرهنگی آن زمان بود. همان سینمای معناگرا در دل دوران التهاب سیاسی‌. همان سینمای از قرار معلوم گلخانه‌ای و هدایتی و حمایتی که به جایی نرسید و من واقعا شک دارم «سید محمد بهشتی» و «فخرالدین انوار» واقعا دوست داشتند همه و همه مثل یکدیگر و از روی دست هم چیزی شبیه آنسوی مه بسازند.

دهه شصت مجموعه‌ای در تلویزیون از شبکه دو پخش می‌شد به اسم «خانه در انتظار» که مرا در همان عالم بچگی و دوران جنگ به تعقیب وا می‌داشت سفر آن نوجوان برای یافتن گمشده‌اش. یک سکانس کتک خوردن پسرک و یک سکانس پنهان شدن او در اتوبوس خوب یادم مانده. حال و هوایش مرا یاد مجموعه «آیندگان» کیومرث پوراحمد می‌انداخت که بعدها فهمیدم فیلمبردار هر دو «فرهاد صبا» بوده است.

سال‌ها بعد با خاله‌ام رفتم سینما تماشای «هی جو»ی او با بازی فوق‌العاده «سعید پورصمیمی» و «فتحعلی اویسی» در سینما شهر‌قصه از بس که پیش‌پرده تبلیغاتی‌اش و آنجایی را که پورصمیمی از لای شمایل اویسی که توی در درست شده بود رد می‌شد، دوست داشتم و موقع تماشای‌اش کلی هم خندیدم و غمگین شدم همزمان برای مردی که آرزویش مهاجرت از ایران بود به آمریکا و رسیدن به یک زندگی خوش و آسوده و آخرش به هیچ‌جا نرسید و در سکانس آخر پیر شده بود و سیگار می‌کشید و به کسی از او می‌پرسید از تجربیات خودتان بگویید و از توصیه‌ها و موفقیت‌ها حرف بزنید از سر تاسف و حسرت می‌خندید. در ایران با آقای پورصمیمی چندباری برخی از سکانس‌های فیلم و آن قطعه که زنده‌یاد «فرهنگ مهرپرور» در صحرا می‌نواخت با این ترانه «می‌ریم که برنگردیم!» را مرور کردیم.

عسگری‌نسب سال‌ها بعد مجموعه تلویزیونی خوبی ساخت به اسم «پاییز بلند» با بازی «فرامرز صدیقی» و سعید پورصمیمی بر اساس رمان «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» گابریل گارسیا مارکز. مجموعه‌ای که ابدا قدر ندید با اینکه قابلیت‌های فراواندو شخصیت‌هایی داشت غیر معمول و کلیشه‌ای درباره یک سرهنگ تبعیدی به ترکمن صحرا در زمان رضا شاه که باید فرزندش را نجات می‌داد. مجموعه حتی در پخش دومش در شب‌های عید درست و حسابی دیده نشد متأسفانه. واقعا مجموعه درست و کار شده‌ای بود. یک شخصیت داشت که به نوعی معاون و یک رده پایین‌تر از صدیقی و سرگرد بود و ریش داشت و داش‌مشتی و شوخ بود که خیلی دوست داشتم هر وقت به جایی وارد می‌شد و حضور پورصمیمی با لباس و ریش مرتب در مقام دکتر/ طبیب و البته قسمت آخرش را که فکر کنم سی دقیقه نبرد بود برای نجات فرزند سرهنگ که آخر سر جنازه‌اش را با اسب آوردند در دشت (چیزی شبیه بخش‌های پایانی «شیر سنگی» و «در مسیر تندباد» مسعود جعفری‌جوزانی و «ردپایی بر شن» محمدرضا هنرمند).

او از سال ۷۲ دیگر کاری نکرد یا حداقل من از کارهای او خبردار نشدم. دوست داشتم در فرصتی درباره همین چند کار و اصولا کم کاری‌اش با او حرف بزنم، کسی که فیلمسازی را در ایالت میشیگان خوانده بود و برگشت به ایران که فیلم‌های خوب بسازد ولی چندان خیری ندید و آن اندازه که خودش انتظار داشت فیلم نساخت و واقعا چرا؟ خدایت بیامرزد، عسگری‌نسب، منوچهر.

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک و سایت سرزمین‌هنر چاپ شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.

برای تماشای فیلم «آنسوی مه» به اینجا بروید.

برای تماشای فیلم «هی جو» به اینجا بروید.