دیروز به خاطر درآوردن یک لقمه نان مجبور شدم تا ساعت ۱۰ شب بیمارستان بمانم برای دیدن مریض‌ها و نوشتم نامه برای مطب‌ها و دندانپزشکانی که آنها را برای درمان به بیمارستان ارجاع داده بودند. شب‌هنگام موقع برگشت به خانه از درد کمر و پا به خودم می‌پیچیدم و زمین و زمان را یاد می‌کردم و پرسش‌های این هفته را با خود مرور می‌کردم: چرا پسرک جوان بیست و چند ساله ازدواج کرده برای درآوردن ساعتی ۹ پوند تن به کار پرستاری در بیمارستان داده؟ چرا با وجود سختی و خطرناک بودن کارش و شنیدن مدام امر و نهی آدم‌هایی مثل من و بقیه درآمدش باید این اندازه کم باشد؟ چرا من باید برای یک زندگی خیلی ساده و بدون بریز و بپاش باید چشم و کمر و پایم را بدهم؟ چرا بقیه اقشار این جامعه مثل روزنامه‌نگاران با وجود اهمیت شغلشان کمتر از دندانپزشکان و وکلا و بانکداران درآمد دارند؟ چرا یک آب خوش از گلوی من پایین نمی‌رود؟ چرا من این اندازه ناشکرم؟ ناشکرم؟ چرا بچه «آنجلینا جولی» با وجود اینکه تنها چهارسال از زندگی‌اش می‌گذرد درآمد هفتگی‌اش از کل زندگی من تا سال‌های سال بیشتر است؟ چرا «دانیل رادکلیف» برای بازی در هفت «هری‌پاتر» به ثروت ۵۱ میلیون پوند رسیده و من مثل خر در گل مانده‌ام؟ چرا من دندانپزشک باید بیشتر به پول فکر کنم تا نجات بیمارانم؟ چرا اگر به نجات بیمارانم فکر کنم کسی تف در دست هم نمی‌اندازد و کسی برایش اصلا مهم نیست؟ چرا به قول دوستم « دنیس کواید» خجالت نمی‌کشد وقتی با کلی خانه و ویلا و حساب بانکی وقتی می‌گوید زندگی خرج دارد و نمی‌تواند در فیلم‌های مستقل بازی کند؟ چرا من همیشه بازنده‌ام؟ چرا «دیوید بکام» و بقیه فوتبالیست‌ها به خاطر ورزش‌کردن این همه درآمد دارند؟ چرا من به حقم نمی‌رسم و دنیا با من منصفانه رفتار نکرده است؟ چرا به قول دوستی من در قالب «شخصیت من مغلوب» قرار گرفته‌‌ام در این دهه زندگی‌ام؟ چرا من نمی‌توانم با چهارتا فحش خواهر مادر و چرا تا کلمه تحریک کننده مثل «شاهین نجفی» مشهور شوم؟ چرا نمی توانم روحم را به شیطان بفروشم؟ چرا نمی‌توانم جسمم را به شیطان بفروشم؟ چرا اجازه ندارم همانطوری که یک خواننده مرا تحریک کرده من هم بقیه را تحریک کنم؟ چرا نمی توانم بگویم پادشاه لخت است؟ چرا اگر بگویم بی عدالتی‌ست در سرتاسر زندگی و جهان و تاریخ همه به من نگاه عاقل اندر سفیه و به من ترحم می‌کنند؟ چرا نمی‌توانم فریاد بزنم که هزار و یک غلط سیاسی و اجتماعی و هنری و انسانی می بینم که آزارم می‌دهند؟ چرا بلد نیستم ژست مدرن بگیرم و راحت از کنار همه اتفاقات کنارم بگذرم و بگویم کار دنیا همین است این همه شکایت از عدم بلوغ می‌آید؟ چرا همدمی نمی‌یابم چرا؟ چرا؟ چرا؟ 
با درد به خانه رسیدم. مادرم خانه بود. دارویی به من داد و با محبت آرامم کرد. صبح بدون درد از خواب بیدار شدم. نشستم به تماشای قسمت دوم «خانه پو‌شالی» دیوید فینچر و کله‌پا شدن سیاستمدران توسط کوین اسپیسی و تلاش‌های او برای رسیدن به قدرت. به او حسودی می‌کنم. به همه غبطه می‌خورم. جایی در بخش‌های پایانی داشت آرام و با وقار از محل کارش خارج می‌شد که دید جلوی در ورودی کنگره پلیس ایستاده. دلیلش را پرسید گفت مرد دیوانه‌ای نعره زنان می‌خواسته وارد شود و او را بسته به تیر چراغ برق. آرام جلو رفت و به صورت مرد پریشان نگاه کرد. مرد همچنان نعره می‌زد. اسپیسی رو به کرد و گفت: ببین هرچه می‌خواهی نعره بزن. کسی صدای تو را نمی‌شنود. کسی اصلا کاری به کار تو ندارد. کسی اصلا برایش مهم نیست تو وجود داری یا نه. چرا نمی‌گذاری این ها ببرندت خانه‌ات که راحت بخوابی.

***

کیتی پرایس ملقب به « جردن» مدل/ سلبریتی که داشته‌ها و نداشته‌های زندگی‌اش را یکسره مدیون سینه‌های بزرگش است، مجله‌ای را روانه بازار کرده به اسم کیتی. مجله شاهکار است. کل مجله پر است از عکس‌های ایشان در سال‌های مختلف، دوستان ایشان، رژیم غذایی ایشان، زندگی خصوصی ایشان و زندگی عمومی ایشان. روی مجله نوشته شده لوازم آرایشی که من استفاده می‌کنم. عالی است. این حجم خودشیفتگی و خودستایی بی‌نظیر است. در محل کارم او در میان برخی از پرستارها به بیزینس ومن مشهور است. در مجله «اکی» تنها بابت یک ستون از اندیشه‌های ایشان هفتگی ۴۰۰۰ پوند (چیزی معادل حقوق ماهانه یک دندانپزشک با دیدن ۲۰ مریض تحت بیمه عمومی در روز ) به جیب می‌زنند. به روزهایی فکر می کنم که به قول یک نویسنده وبلاگ «پستان هنوز سرمایه نشده بود»

***

ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﺎ «ﺟﻴﺰﻝ» و «ﻣﻴﺮاﻧﺪا ﻛﺮ» (ﺳﻮﭘﺮ ﻣﺪﻝ ﻫﺎی ﻣﻌﺮﻭﻑ) ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﻭﺯاﻧﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺘﻮﺳﻄ ۷۴۰۰۰ ﭘﻮﻧﺪ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﻛﺮﺩﻩ‌اﻧﺪ. ﺣﺎﻻ ﺑﺮﻭ هی ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻥ، هی ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻛﻦ، هی ﺟﺎﺭﻭ ﻛﻦ، هی اﻣﻨﻴﺖ ﺗﺎﻣﻴﻦ ﻛﻦ، ﻫﻲ ﺳﻴﻢ‌کشیﻫﺎ ﺭو وارسی ﻛﻦ، هی ﺑﺮﻭ ﺩاﻧﺸﮕﺎﻩ، هی ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ و ﺩﻳﻮاﺭ،هی ﺑﺮﻭ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭی ﻛﻦ، هی ﺑﺮﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﺨﻮﻥ، ﻫﻲ ﺑﺮﻭ ﻗﺼﻪ ﺑﻨﻮﻳﺲ، هی ﺑﺮﻭ ﻓﻴﻠﻢ ﺑﺒﻴﻦ، هی ﺑﺮﻭ ﻧﻘﺪ ﻓﻴﻠﻢ ﺑﻨﻮﻳﺲ هی ﺑﺮﻭ …. ( ﻃﺒﻖ ﮔﻔﺘﻪ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺟﻴﺰﻝ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺳﻲ و ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﺶ ﻣﻴﺸﻪ و ﻭﻗﺘﻲ ﺧﻮاﻧﺪﻥ اﻳﻦ اﺳﺘﺎﺗﻮﺱ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻮﻧﺪﻳﻦ اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﭘﻮﻧﺪ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ اﻧﺪ!)

***

دﺭ ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎ یک ﻣﺠﻠﻪ ﻣﺠﺎنی ﭼﺎﭖ میﺷﻮﺩ هر ﻫﻔﺘﻪ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﻃﺒﺶ ﻣﺮﺩاﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. اﺳﻢ اﻳﻦ ﻣﺠﻠﻪ «ﺷﻮﺭﺕ ﻟﻴﺴﺖ» اﺳﺖ. ﻧﺴﺨﻪ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺳﻢ «اﺳﺘﺎﻳﻠﻴﺴﺖ» ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ‌ﻫﺎ ﭼﺎﭖ میﺷﻮﺩ. ﻣﺠﻠﻪ ﻣﺮﺩاﻧﻪ ﺭا ﻭﺭﻕ میﺯﻧﻢ ﺻﻔﺤﻪ اﻭﻝ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭلنتاین ﻧﺰﺩﻳک اﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﻳک ﻣﺪﻝ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺯﻳﺮ ﻛﻪ ﺑﺸﺘﺎﺑﻴﺪ ﺑﺮاﻱ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻤﺮاﻩﺗﺎﻥ ﺭا ﺷﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﻓﻘﻄ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﭘﻮﻧﺪ. ﻛﻤﻲ ﺑﻌﺪﺗﺮ ﻳک ﺁﻗﺎیی یک ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻣﻔﺼﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﭼﺮا ﻣﻮﻫﺎی ﺯاﻳﺪ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﺧﺎﻧﻮﻡ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﻆﺮﺵ ﺟﺬاﺏ اﺳﺖ و اﺻﻼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ اﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺗﺮاﺷﻴﺪﻥ. در ادامه ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﻳک ﺗﺤﻘﻴﻖ ﺩﺭ اﺳﺘﺮاﻟﻴﺎ هفتاد و پنج درصد ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎی ﺩﺑﻴﺮﺳﺘﺎنی ﺩﺧﺘﺮ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ‌هایشان ﺭامیﺗﺮاﺷﻨﺪ. ﺩﺭ اﻧﮕﻠﻴﺲ اﻳﻦ ﺩﺭﺻﺪ ﻫﺸﺘﺎﺩ اﺳﺖ.
ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺘﺮاﺷﻴﺪﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﺪﻝ و ﻟﺒﺎﺱ ﺯﻳﺮ و اﻳﻦ ﻣﻮﻫﺎی ﺯاﻳﺪ ﻛﺠﺎﺳﺖ. ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻛﻴﻒ اﺯ اﻳﻦ ﻣﻂﺐ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻂﺐ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﻪ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻡ ﻭاﻗﻌﺎ؟
ﭼﺮا ﻓﻴﺲﺑﻮک ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ اﺯ ﻋﻜﺲ ﻣﻮﻧﻴﻜﺎ ﺑﻠﻮچی. ﭼﺮا اﻭ ﺑﺮاﻱ ﻣﻦ ﺗﺠﺴﻢ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﺮا ﻫﻤﺶ ﻓﻜﺮ میﻛﻨﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻥ ﻛﺎﺭ ﺩﮔﺮ میﺧﻮﺭﺩ. ﻭلنتاین ﻧﺰﺩﻳک اﺳﺖ. ﺧﺪاﻳﺎ ﻳﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻳﻪ اﻳﻨﻮﺭی ﻳﻪ اﻭﻧﻮﺭی. 
ﻫﻤﺶ ﺩﻟﻢ میﮔﻴﺮﻩ ﻫﻤﺶ ﺗﻨﻢ اﺳﻴﺮﻩ.

2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

4 + 12 =