«هونگ سانگ سو» در آخرین فیلمش که به دست ما رسیده (دیگر انگاری سالی دوتا فیلم به بالا را میسازد) همچنان برای من جذاب و شگفتآور جلوه میکند. واقعیت این است که حال نوشتن و توصیف فیلمهای او با همین واژهها احتمالا از فرط استعمال در نوشتههای خودم سخت به نظر میرسد. «دوربین کلر» از یک منظر به جمعبندی مناسبی برای سه فیلم پارسال میماند که از هر دوتای آنها نشانهای در خود دارد. (البته این فیلم همزمان با فیلم دیگر او- «روز بعد»- در جشنواره کن به نمایش در آمد)
مواجهه و واکنش هونگ سانگسو به ماجراهای رابطهاش با بازیگر فیلمش «کیم مینهی» و افشا و پیامدهای آن با برخوردی یگانه و بیاندازه شخصی که البته سمت و سویی خلاقانه بخودش گرفته بود در فیلم «تنها، شب در ساحل» در جلوی چشم تماشاگران قرار گرفت. قصه فیلم روز بعد اما درباره مردی کتابفروش بود که انگاری به نوعی فراموشی دچار شده و با دو زن در ارتباط است و اصولا دارد روابطش را فراموش میکند. من در آن فیلم حسی غمانگیز را تجربه کردم از وضعیت آن مرد که سخت قابل توضیح بود.
حال در دوربین کلر قصه زنی را داریم که به دلیل حسادت رئیسش با ذکر دلیل «بیصداقتی» از کار اخراج میشود. البته دلیل اصلی، حسادت رئیس به این کارمندش است چراکه او با بازی همان کیم مینهی معشوقه قبلی آقای کارگردانی بوده که حال این خانم رئیس عاشق اوست. این وسط هم «ایزابل هوپر» که پیشتر در فیلم دیگری از هونگ سانگسو بازی کرده بود (در کشور دیگر) مثل یک شیطانک خوشقلب با قامت و حس و حالی ابلهانه/ سادهدلانه از آدمها عکس میگیرد و تصادفی و ناخواسته آنها را به افراد دیگر نشان میدهد و موجب میشود خاطرات قبلی آدمها زنده شود و ارتباطهای قبلی به یادشان بیاید رابطههای فعلی گسسته شوند و اصولا روابط جدیدی شکل بگیرند. حالا فکر میکنید شغل دوست پسر سابق کلر/ هوپر چه بوده است؟ بله کتابفروشی بوده که چند وقت پیش فوت کرده!
آثار هونگ سانگسو به طرز غریبی در عین سادگی جای ژرفی از ذهن و روح مرا تکان میدهند. من در این دو سه فیلم اخیرش خیلی به تاثیر شگرف خاطره و خاطره مشترک در امتداد یا گسست روابط بین آدمها فکر میکنم. او همچنین از اینکه اینچنین ساده با فیلمسازی در پی مواجهه با خاطرات و مسائل و تجربیات شخصیاش و البته تلاش برای رسیدن یا نرسیدن به چرایی شدن یا نشدن خیلی از اجزای این روابط است، برای بیاندازه تحسین برانگیز و یکه در این روزگار جلوه میکند. من حتی حس میکنم در این مواجهه خود رسانه سینما را به پرسش میگیرد. اینکه واقعا سینما همچون عکسهای کلر اجازه برخوردی صادقانه با مسائل شخصی را به ما میدهد یا نه و آیا اساسا با رسانهای راستگو طرفیم؟
جایی از فیلم کیم مینهی ازهوپر/ کلر میپرسد چرا مدام عکس میگیرد و چرا عکس را دوست دارد و پاسخ میشنود برای تغییر هر چیزی به عکسها با تامل و طمانینه نگاه کنید و سریع از روی آن نگذرید. جدا از این که در انتهای فیلم دو زن، مرد/ کارگردان از هم فروپاشیده را از زندگی خودشان- فعلا و برای این یک فیلم حداقل- بیرون میکنند و خب قاب پایانی اثر هم به یک عکس تبدیل میشود برای تمرکز و دقت بیشتر ما، من فکر میکنم میشود بار دیگر کلیه فیلمهای این سینماگر را کنار هم گذاشت مثل یک مجموعه تلویزیونی که کارگردانش دارد تا وقتی که زنده است آن را برای دل خودش میسازد و حال ما باید هر هفته/ هر سال با آرامش از این قصه به آن قصه برویم (کدام قصه؟ قصه که همواره یکی است یک مرد دو زن، دو مرد یک زن یا چیزی همین حوالی) و حتما تماشای هیچکدام را از دست ندهیم تا به تدریج چیزی در درون ما و قطعا در نگاه و مواجهه ما با آنها تغییر کند.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.