
امسال مدیریت بخش خبرنگاران و منتقدان جشنواره دوباره تغییر کرده است و دیشب به هنگام نمایش فیلم افتتاحیه این قضیه تا اندارهای مشهود بود. من تا دیروز به جز ایمیلی در تایید پذیرفته شدن تقاضای پوشش این دوره جشنواره، چیز دیگری دریافت نکرده بودم. در همان ایمیل از من خواسته بودند که فهرست فیلمهایی را که میخواهم تماشا کنم، بنویسم که این کار را ده روز پیش انجام دادم و پاسخی دریافت نکردم و فکر کردم قصه تمام شده است.
دیشب تند تند درمان مریضهایم را در بیمارستان تمام کردم و با خیالی خوش و آسوده به سمت سینما رفتم. آنجا شلوغ و پلوغ بود و وقتی به مسئول رتق و فتق امور خبرنگاران اسمم را گفتم پاسخ شنیدم که اسمت در فهرست نیست. حالا از من اصرار و از او که تازه برای اولین بار این کار را به عهده گرفته با دستپاچگی عذرخواهی و بعد که ایمیل پذیرفته شدنم را نشانش دادم، پس از کلی گشت و گذار متوجه شد که یادش رفته پاسخ حضور یا عدم حضور در شب افتتاح جشنواره را برایم ارسال کند. من به او گفتم صبر میکنم و شاید کسی نیامد بلیطهای افتخاریاش را جمع کند و او هم گفت خواستی بایست ولی بعید میدانم. به هنگام انتظار در آن شلوغی متوجه شدم این قصه برای یکی دو منتقد/ خبرنگار دیگر هم رخ داده که یکی از آنها که منتقدی عربزبان است و با من هم سلام و علیکی دارد همانجا عصبانی شد و چیزهایی به مسؤلان گفت و سینما را به مقصد خانه ترک کرد. ساعت افتتاح جشنواره شش و نیم عصر بود و با وجود اینکه یک ربعی از آن گذشته بود من در کنار دختر استونیایی که مسئول هماهنگی فیلمسازان کرهای و استونیایی بود و زبان کرهای میدانست و یک پسر روس همچنان در حال انتظار و صبوری که آخر سر گفتند سه بلیط مانده که باید بفروشیم و این تصمیم به مدیر سینما ربط دارد نه مسوولین جشنواره. حال بماند اینجا هرکس ساز خودش را میزند و کلی بلیط هم روی میز خبرنگاران مانده بود و حالا این سینمادار هم از آب کره میگیرند و گویی لنگ این چند پوند هستند، به هر صورت من چون کارت عضویت سینما را داشتم توانستم با اضطراب و دلخوری نصف بها بلیط را بخرم و خب شانس هم آوردم که به دلیل معرفی پیش از فیلم و حضور کارگردان، فیلم را از همان ابتدایش تماشا کردم و بله حدسم هم درست بود در سالن همچنان چندین صندلی خالی وجود داشت.

امسال مضمون مشترک جشنواره «بخشهایی از زندگی روزمره» در سینمای کرهجنوبی است و از این جهت فیلم «Microhabitat» ساخته «گو-وون ژئون» انتخاب بسیار شایسته و درستی برای آغاز این دوره جشنواره به شمار میآمد. یکی از همان فیلمهای آرام و تاثیرگذار و قابل لمس و فهم و درک برای همه فرهنگها و مخاطبان. قصه دختر جوانی که به خاطر کرایه خانه وحشتناک زیاد با یک دو دوتا چهارتا ترجیح میدهد بین پول خوردن ویسکی و کشیدن سیگار (چیزهایی که از آنها لذت میبرد) و پرداخت اجاره اولی را برگزیند. «میزو» (یا تبسم)، قهرمان قصه فیلم که از راه تمیز کردن خانههای مردم امرار معاش میکند، کل زندگیاش را میکند در یک چمدان و میخواهد چند روزی در خانه برخی از دوستانش که پیشتر با آنها در یک گروه موسیقی نوازندگی میکرده بماند تا اوضاع مالیاش سر و سامان بگیرید و خب طبق معمول همیشه در این مواقع اوضاع این خانهها و زندگی دوستان آن چیزی نیست که فکرش را میکند. اتفاقا مشکلات روزمره این افراد در سئول و بنبستها و شکست هایشان مثل اوضاع قهرمان قصه اینقدر ملموس و نزدیک است که بعید میدانم هیچکدام از ما در این چند منزل چیزی غریب و نامعمول بیابیم و فکر میکنم بهاندازه کافی چیزی از خودمان و اطرافیانمان را در رفتارها و کمبودهایشان از پدر و مادری که میخواهند برای پسرشان زنی پیدا کنند تا زنی که ازدواج او را به روزمرگی کشانده و مردی خیلی پنهان متعصب اما پولدار که چندان گذشته مثلا شاد و خوش همسرش را خوش ندارد، حس خواهیم کرد. مهمتر از همه اینها برخورد منصفانه و و بدون قضاوت چندان این کارگردان جوان در به تصویر کشیدن شخصیتهایش است که در پدید آمدن حسی قابل فهم و البته همدلانه با آنچه روی پرده تا به انتها رخ میدهد بیاندازه موثر جلوه میکند.

بعد از پایان فیلم و در جلسه پرسش و پاسخ، کارگردان کمی درباره رابطه خودش با شهر سئول گفت، اینکه در کودکی بیرون این شهر زیست میکرده و همیشه جایی رویایی به نظرش میرسیدهاست اما وقتی پایش را در شهر میگذارد با وجود گرانی همه چیز، در بدجوری قائمکی میخورد توی صورتش و حال البته با آنجا اخت شده و مثل شخصیت اول فیلم نمیتواند از این شهر دل بکند و همین حالت عشق و نفرت آشنا را با آن دارد. خانم ژئون همچنین در ادامه درباره وجوه شخصی فیلم (که صمیمیت درون فیلم به طرز عیانی حکایت از تجربیات شخصی کارگردان دارد) حرف زد و از سرنوشت دوستان فیلمساز همنسل او و سختی ساخت نخستین فیلم در کره جنوبی گفت و همین مسأله که گرانی موجب شد تا من از علائقم دست بکشم اما به جایش شخصیتی خلق کردم که این کار را نمیکند و خب بهایش را هم میپردازد. او در پاسخ به پرسشی درباره موسیقی متن شنیدنی و واقعا جذاب اثرش گفت که چون نه فیلم کمدی است و نه تراژدی با آهنگساز فیلم به یک جور «سبک فرانسوی» رسیدند. از حضار هم یکی به زبان کرهای و انگلیسی سلیس از کارگردان پرسید که چطور اسم فیلم به کرهای «شازده/ شاهد کوچولو» است اما به انگلیسی «Microhabitat» [میکروزیستگاه، زیست خرد، زندگی کوچک یا معادلی بهتر] که او پاسخ داد ترجیح خودش با همین اسم انگلیسی است اما به دلیل اینکه پیچیدگی معنایی آن موحب استقبال کمتری از فیلم میشد مجبور شده عنوانی برای فروش بیشتر برگزیند. در انتها هم کسی درباره طرههای موی سفید شخصیت اصلی پرسید که او جواب داد در کره جنوبی شما به ندرت موی سفید میبینید و در نسل من که ابدا و خب میخواستم به نوعی تکافتادگی و ناهمخوانی او را با این جهان و آدمهای اطرافش نشان دهم.

موقع خروج از سالن یکی از منتقدان حاضر جشنواره فیلم لندن، یک خانم نسبتاً میانسال لهستانی ساکن لندن که همیشه بعد از تماشای فیلمهای با همدیگر گپ و گفتی داریم، مرا صدا زد برای حال و احوال و خوش و بش و اینکه برای مهمانی افتتاحیه میآیم یا خیر که پاسخ دادم همین فیلم را هم خودم پول بلیطش را دادم و مهمانی که دیگر قطعا نیستم. او اصرار کرد که حال بیا جلوی سالن به مدیران بگو و خب من هم به اصرار او رفتم و همین کار را هم کردم آنها هم بالاخره مرا به مهمانی راه دادند.

البته در مهمانی خبر خاصی نبود، شراب مجانی که من اهلش نبود و کمی تنقلات (برخلاف پارسال که چندین دوره میگو و خوردنیهای دیگر در میان مهمانان گرداندند) روی میزها. در آن شلوغی و میان صحبت با منتقد لهستانی درباره خوبیها و بدیهای این دوره جشنواره فیلم لندن، ناگهان کارگردان کرهای را گوشهای یافتم و رفتم که با او کمی حرف بزنم. میخواستم به او بگویم چقدر جای این تصاویر و سرک کشیدنهای او به جاهای مختلف و زندگی آدمهای معمولی و ساده کره این روزها در آثار سینمای جریان اصلی کره (سینمای کاملا تحت تاثیر ژانرهای مختلف بخصوص جنایی و پلیسی و فساد سیاسی و بعضاً کمدی) خالی است و اساسا چقدر جالب است که دوربینش را به هنگام گشت و گذار قهرمانش برای پیدا کردن خانه به بیغولهها برده که با آن ابهت شیک و مدرن همیشگی سئول در دیگر فیلمها در تضاد است. همین طور که منتظر حرف زدن با کارگردان بودم یک نفر که کمی هم به مستی میزد و پرید به تعریف از فیلم برای خانم کارگردان و کلی حرف زد تا اینکه یک خبرنگار کرهای از طرف یک شبکه تلویزیونی خانم کارگردان را بعد از او به حرف کشید و من همین طور منتظر ماندم. به مترجم همیشگی حاضر در جشنواره گفتم ببین من فقط یک پرسش دارم و خودم هم باید بروم خانه که او گفت باشد اگر آزاد شد که در همین حین مدیر جشنواره به من گفت ببین میدانم منتظری با او حرف بزنی ولی من باید ببرمش طرف دیگر و ببخشید. داشتم بیحوصله کیف و کلاه و شال گردنم را برمیداشتم که بروم خانه که خانم لهستانی از من پرسید بالاخره رسیدی حرف بزنی که پاسخ دادم نه نشد و الان هم دیگر حوصله ندارم و باید بروم و او هم گفت خیلی خوب من هم باید بروم خیلی هم خوب شد تو را دیدم. امسال سال اولی است که میآیم جشنواره فیلمهای کرهای و حالا هم که تو هستی خوشحالترم و میتوانیم بیشتر با هم گپ بزنیم. موقع ترک مهمانی و در مسیر خانه با خودم فکر کردم امشب که اوضاع غیر از خود فیلم خیلی بر وفق مراد نبود ولی حداقل اینجا یک نفر از اینکه من هستم و میآیم خوشحال است و خب خوشتر فکر می و جام چه خواهد بودن؟

این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.
عکسها از سایت «فلیکر» بخش مربوط به جشنواره فیلمهای کرهای لندن است.