من خودم بعضی وقتها که نه، اصلا همیشه از دست خودم شگفت زده میشوم. به شعاع یک کیلومتری من چه در زمان نمایش فیلم «لمس نکن مرا/ لمسم نکن/ به من دست نزن» (آدیتا پینتیله) در جشنواره فیلم برلین و برنده شدن خرس طلایی، چه هنگام نمایش آن در سینمای مطبوعات جشنواره لندن جمع زیادی از منتقدان فیلم را دوست نداشتند و بعضاً میگفتند تماشای آن راحت نیست. با همه این حرفها و توقع سرخوردگی دیشب به تماشای آن نشستم و اتفاقا با وجود فاصله معنا دار احساسی/ تجربه زیستی با آدمهای درون فیلم از آن اصلا بدم هم نیامد و برایم اتفاقا جالب هم بود.
عنوان فیلم و در حقیقت یک دوگانگی/ تناقضش به خوبی بیانگر درون شخصیت اول آن است. فیلم درباره زنی میانسال است که با وجود تمایل درونی و اشتیاق نمیتواند وارد یک رابطه جنسی شود و گویی با یک نوع مانع ذهنی روبرو است. البته فیلم بین فضای مستند و سینمایی در حرکت است. شاید بشود گفت با نوعی مستند تجربی یا حتی بازسازی شده طرفیم. یک نوع گزارش از اقلیتهایی (و چه بسا اکثریت اگر ما اکثریتی باشیم که هرکداممان با مانعی برای ارتباط با دیگری روبروییم) که حال در این روز و روزگار دریافتهاند چگونه بر این موانع غلبه و نوعی درمان/ رهایی را تجربه کنند. من به شخصه با وجود دوری از آدمهای به تصویر کشیده شده و دغدغه ایشان، چیز غیرقابل تحملی در فیلم ندیدم با اینکه میفهمم شاید برای برخی تماشای جلسات لمسدرمانی معلولان یا روابط جنسی ایشان یا شیوههای مختلفی که شخصیت اول فیلم برای غلبه بر این مانع ذهنی در پیش میگیرد، کار چندان راحتی نباشد.
پیش از نمایش فیلم در سالن سینما کنار دختر نسبتا جوانی نشستم. تا شروع شدن فیلم خواستم کمی وقتکشی کنم و مکالمهی را با او آغاز کردم. از او پرسیدم در جشنواره چند فیلم دیده که گفت هیچی و این اولین فیلم است و ادامه داد البته فیلم را دارد برای بار دوم میبیند و یکبار آن را در لهستان دیده است. به او گفتم جالب است چون هرکسی به من رسیده در سینمای مطبوعات لب و لوچهاش آویزان بوده و خیلی انرژی مثبتی به من ندادهاند. دختر لهستانی از من پرسید برای کجا مینویسم و پاسخ دادم ایرانیام و برای مجلات و روزنامههای ایران. بعد او از من پرسید فکر میکنم الان وضعیت در ایران خوب نیست. پاسخ دادم بله ولی الان دقیقا منظورتان از خوب نبودن وضعیت ایران چیست؟ او پاسخ داد وضعیت زنان، خب آنها نمیتوانند در خیابان برقصند. به او گفتم بله ولی قبل از رقصیدن در خیابان باید مسائل دیگری حل شود مثل حجاب که اجباری است. دیدم دختر لهستانی چهره درهم کشید. من ادامه دادم مصائب و مشکلات زیاد است اما در چهل سال گذشته ما به تدریج…. که حرف مرا قطع کرد و گفت تمایلی به ادامه بحث ندارم، ببخشید خودم موضوع را شروع کردم ولی اگر میخواهی دفاع کنی از آنچه دارد رخ میدهد…. من هم حرف او را قطع کردم و گفتم من از چیزی دفاع نمیکنم و دارم برای شما توضیح میدهم شرایط را… که او گفت باشه! بگذریم و با حالت طعنه خاصی به من گفت امیدوارم از فیلم لذت ببرید!
در پایان فیلم، جلسه پرسش و پاسخی برقرار شد و من هم که دیگر شانس تماشای فیلم جدید ژان لوک گدار- کتاب تصویر– را از دست داده بودم ترجیح دادم بنشینم و به حرفهای عوامل گوش بدهم که البته چیز خاصی نبود. خودم در انتهای امر پرسشی را مطرح کردم که ممنونم از فیلم شما و برایم جالب بود ولی قضیه آن مرد درون بیمارستان چیست که زن قصه ما هی به او سر میزند و اعصابش خرد است (البته حدس میزدم قصه و قصد کارگردان چیست) و حال واقعا مشکل این زن چیست در ناتوانی برقرار کردن یک رابطه؟ اعتماد به نفس؟ اعتماد به دیگری؟ تروما/ حادثه/ ضایعهای در رابطه قبلی یا کودکی؟ مشکل روانی و… که البته بازیگر زن فیلم گفت قرار بود ما هیچ دری را برای تفسیر مخاطب نبندیم. بعد از تمام شدن جلسه من همچنان بحث را با بازیگر زن فیلم ادامه دادم که آن مرد قصهاش چه بود که گفت نخواستیم آن را هم معلوم کنیم ولی همان نشانی از قدرت است (بخوانید جامعه مردسالار). من در ادامه پرسیدم خب به زعم شما پیشنهاد پایانی فیلمساز راهحل معمول و آشنایی نیست؟ که بازیگر برایم توضیح داد این راه حل نیست و تنها نوعی شروع و پیشنهاد است. در حین بحث با بازیگر فیلم متوجه شدم دختر لهستانی به جمع ما پیوسته و برایش جالب است که چگونه از خیل وسیع آدمها و زنهای توی سالن که کلی درباره فیلم بهبه و چه چه کرده بودند من یکی پیگیرانه در حال بحث و جستجو درباره درون این فیلم به ظاهر رادیکال هستم.
در راه برگشت به خانه به عمق نگاه و شیوه برخورد دختر لهستانی با خودم، ایران و این فیلم فکر میکردم و اینکه در نظر او بعنوان مردی از ایران چگونه موجودی هستم. او براستی از من چه میداند؟ این جماعت فمنیست در اولین برخورد چرا مثلا خبری از میزان تحصیلات زنان یا مردان ایران ندارند؟ چرا هیچ چیزی درباره این خاورمیانه لعنتی نمیدانند این مثلا روشنفکر آزادیخواه جوامع غربی و شرقی؟ به این فکر میکردم شیوه مواجهه ما با فیلمها چه چیزی از درون ما آشکار میکنند؟
برخورد این دختر که چندان هم برای من مهم نبود اما در نظرم چیز ناآشنایی نیست. دیر زمانی است که در باره رفتارهای خودم و دیگران با پرسشها و تردیدهای گوناگونی روبرویم. من بر خلاف جمع کثیری از دوستان مجازی و حقیقیام مشروب نمیخورم، سیگار و حشیش نمیکشم، گوشت خوک نمیخورم، حتیالمقدور غذای حلال میخورم، خرده اعتقادی دارم و نماز و روزه ای میگیرم. زبان و رفتار بیپروایی ندارم، برای من بین وقاحت و جسارت مرز باریکی است. اصولا برای من بین هر توصیف و تحسین مثبت و منفی مرز باریکی وجود دارد. اعتقادی به انقلاب ندارم و… همه اینها در ظاهر و در مقایسه با خیلیها در برخورد اول از من شمایل محافظهکاری ساخته است. با این حال از سویی دیگر کاری به اعتقادات و عقاید بیشتر افراد ندارم. بیاندازه برای اقلیتهای جنسی و مذهبی ارزش و احترام قائلم و خواهان رشد و آزادی درونی و بیرونی ایشان هستم. واقعیت این است که این روزها و البته همیشه همه چیز ما درهم و برهم بوده است. گویی نمیشود طرف بیحجابی (و آزادی انتخاب حجاب) بود و مخالف آدم و رفتار آدمی مثل «مسیح علینژاد» و مثلا متهم به رجعتگرایی نشد. زیر پستهایی که درباره سفر به کرهجنوبی نوشته بودم میزان بحثی که درباره اعتقادات مذهبی من در گرفته بود بیشتر از مشاهدات من درباره آن کشور بود و من نمیدانم حال رفتار و اعتقاد من مدرن نیست یا این بحث درگرفته. زیر پست دوست دیگری که از اصرار بیمارگونه یک بیمار به نجس بودن روکش دندانش در هر صورت و توضیح دندانپزشک حکایت داشت، کلی بحث شده بود و دست آخر فردی تحصیل کرده نوشته بود باید این آدم را به دامپزشکی معرفی کرد و من در ذهنم داشتم فکر میکردم اصولا در اوایل قرن بیستم در کشور مدرن آلمان در مهد منطق و فلسفه چطور نازیسم و در بغل دستش در ایتالیا و مهد رنسانس فاشیزم شکل گرفت. کدام از ما مدرنتریم و گشودهتر به جهان پیرامون؟ ناخودآگاه پیشرو و گشوده یا رجعتگرا و بسته ما کی خودش را نشان میدهد؟ در مواجهه با فیلمها؟ در برخورد با زنها؟ در برخورد با دیگری؟ در برخورد با اقلیتها؟ در روبرو شدن با خودمان؟
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.