اشاره: به مناسب برگزاری «کنگره جهانی اندو» به مدت یک هفته در اواخر سپتامبر و اوایل اکتبر سال ۲۰۱۸ (مهرماه ۱۳۹۷) به «سئول» پایتخت کشور «کره جنوبی» سفر کردم. آنچه در زیر میخوانید مجموعهای است از مشاهدات من در این سرزمین که به صورت روزانه در فیسبوک و «روزنامه هفت صبح» منتشر شد.

پیش از سفر:
فردا به مدت یک هفته عازم «کره جنوبی» هستم. همین الان فهمیدم هتل من در خیابان «تهران» واقع شده است و همان اطراف هم یک رستوران حلال فرد اعلا وجود دارد (گویا در سئول دوازده رستوران حلال وجود دارد). اتاقم را هم به جای «کینگ بد»، «کوئین بد» دادهاند که مدعیاند روی تختش میشود چهار نفر یکجا بخوابند! تا اینجایش که جفت شش آوردهام از این سفر و تا باقی چه بشود.
یکی از اساتید دانشگاه به من گفت راستی میدانستی میتوانی بروی از همانجا «کره شمالی» را هم ببینی؟ فقط آنها تو را جاهایی که خودشان بخواهند میبرند. من به استادم گفتم راستش از خدایم است و اصلا برایم مهم نیست. اصلا بگذار ببرند برگزیدهترین جا و خیابان و محل گشت و گذارشان که حداقل ببینیم مثلا پیشرفتهترین چیزی که نشان ما میدهند چه چیز است. اما مشکل اینجاست که من اگر پایم را بگذارم در کره شمالی باید به ماموران پنج سرویس اطلاعاتی جواب پس بدهم: اول خود کره شمالیها، دوم کره جنوبیها، سوم بریتانیایها، چهارم ایرانیها، پنجم هم آمریکاییها. به همین دلیل فعلا نه شیر شتر خواستیم و نه دیدار عرب!
خیلی دلم میخواست در این سفر با چند کارگردان کرهای گفتوگو میکردم و گزارشی مینوشتم. حتی به کلی آدم و کانسیل فیلم کره (مثلا خانه سینمایشان) ایمیل زدم که فعلا جوابی نگرفتهام. دلیل سفرم شرکت در کنفرانس دو سالانه جهانی اندو (عصبکشی) است و فعلا میخواهم بروم سر در بیاورم که اینقدر سئول سئول میکنند یعنی چه. اگر شد چیزهایی روزانه درباره این سفر خواهم نوشت

اولین مواجهه با کره جنوبی:
پرواز دوازده ساعته با خط هوایی «ایشیانا ایرلاین» جدای از مدت زمان طولانی و یکجا نشینیاش بدون حاشیه و به راحتی انجام شد. من تقاضای غذای حلال کرده بودم که هر دو نوبت زودتر از باقی مسافران برایم آوردند و انصافا مزه و تنوعشان هم خوب بود. نکته بامزه اینکه پرواز من ساعت نه شب شروع شد و در هواپیما به مسافران شام دادند. از آن طرف که از خواب برخواستیم مثلا به قصد صبحانه، جلویمان ناهار گذاشتند چون به وقت کره ظهر شده بود احتمالا. در طول شب هم هرکس زنگ درخواست از مهمانداران را به صدا در میآورد، مهماندار با یک سینی پر از لیوانهای آب و آبمیوه جلوی فرد متقاضی ظاهر میشد. در حقیقت پیشدستی میکردند و بهرهوری را اینگونه بالا میبردند و قاعدتاً به مرور فهمیدهاند ساعت سه صبح به احتمال زیاد مسافر نوشیدنی میخواهد و خواهش دیگری ندارد.
در فرودگاه غیر از مختصر ترافیک انسانی همه چیز به آرامی و بیدردسر گذشت. نکته جالب این است از هر کسی که وارد کره میشود بیارتباط با ملیتش انگشت نگاری نامحسوس میکنند. یعنی خیلی ساده بدون قیل و قال همه باید رو اسکنر دیجیتالی انگشت بگذارند و تمام!
در فرودگاه موقع جستجو برای پیدا کردن محل قطارها به سمت سئول (از فرودگاه تا مرکز شهر مثل فرودگاه امام خمینی تا تهران، نزدیک به یک ساعت و چهل و پنج دقیقه طول میکشد) در گوشهای از سالن دیدم پوسترهای فیلمهای معروف و مهم تاریخ سینمای کره را به دیوار زده و تندیس جای دست بازیگران آنها را هم بعنوان مفاخر فرهنگی در معرض دید عموم قرار داده و اینگونه هنر سینمای پویایشان را پاس داشتهاند.
کارمندان بخش اطلاعات بیاندازه مهربان و خوش برخورد بودند و هوای جیب مسافران خارجی را داشتند و وقتی از ایشان پرسیدم توصیه میکنید بلیط هفتگی بخرم، یکی از آنها پاسخ داد فکر کنم اگر باز کلی اینطرف و آنطرف بروی برایت گران بشود با این بلیط. در حال حاضر یک پوند بصورت گرد شده معادل ۱۰۰۰ وان میشود و بلیط قطار از فرودگاه تا مقصد نزدیک ۵۰۰۰ وان شد که عملا ارزانتر از سفری اینچنین از فرودگاه هیترو و گتویک تا خانه من تمام میشود.
در قطار یک صندلی گذاشتهاند برای زنان حامله با رنگ قرمز و رویش یک عروسک که با بند به میله گره زده شده است. فاصله بین سکوها و کوپههای مترو همگی با محفظهای شیشهای جدا شده (چیزی که فقط در خط جوبیلی لاین لندن وجود دارد) و اسم تمام ایستگاهها به انگلیسی ذکر و هنگام نزدیک شدن به آنها یک موسیقی سنتی کرهای برای آگاهی مسافران پخش میشود. نکتههای پایانی این بخش از مشاهدات سفر تا به اینجای کار، مواجهه با تعداد قابل توجهای است از مردان و زنانی (حتی افسر مسئول بازبینی ویزا و گذرنامه) که ماسک بر صورت زدهاند! بخش عمدهای خانمهای جوان موهای بلند لختی دارند تا روی شانهها و حتی پایینتر و لاغر اندامی فراگیر است و الان در مترو احساس میکنم تنها خارجی حاضر منم.
مشاهدات شب و صبح اول اقامت در کره جنوبی:
از فرودگاه تا هتل نزدیک به دو ساعت طول کشید. در ایستگاه مقصد نزدیک هتل، دستگاه کارتخوان خروجی ایستگاه اعتبار بلیط مرا شناسایی نکرد و به همین دلیل تا مدتی پشت میلههای آهنی گیر افتادم و اجازه خروج نداشتم که خدا را شکر خانم میانسالی که سرگردانی و آشفتگی مرا دیده بود با ترفندی مرا از مخمصه در آورد. ایستگاه چهار خروجی داشت و من دقیقا نمیدانستم برای رسیدن به هتل باید به سمت کدام خروجی بروم. از مادر و پسری پرسیدم که آیا میدانند چه باید بکنم و خب آنها چون زبانشان خوب نبود شروع کردند به جستجو در گوگل و چند دقیقهای کلنجار رفتند و به نتیجهای نرسیدند تا اینکه من شانس آوردم و یک پسر جوان اروپایی و دختر کرهای همراهش با درخواست همین مادر و پسر مرا به مقصد رساندند. فاصله بین ایستگاه و هتل دو دقیقه بیشتر نبود با اینحال کمک ارزندهای بود در آن حال خستگی. (در حاشیه باید بگویم آنچه در این دو روز از زوجهای مختلط دیدهام ترکیب مرد اروپایی/ آمریکایی و دختر آسیایی/ کرهای بوده و نه برعکس)
به هرحال کمی تا اندازه زیادی کوفته و کم رمق به هتل رسیدم و با برخورد محترمانه کارمندان هتل روبرو شدم. اتاق با اینکه از تصورم کمی کوچکتر بود هم وضعیت بسیار روبراهی داشت با تلویزونی بزرگ و کفی چوبی و در کشویی در میانه (همچون فیلمهای قدیمی ژاپنی/ کرهای/ چینی) که حمام و دستشویی را از همان تختخواب سایز «ملکه»ای جدا میکرد. در نگاه اول آنچه من از مقایسه این سایز ملکه با سایز «پادشاه»ی تختخواب دستگیرم شد این بود که پهنای آن از درازایاش بیشتر است و همین و اینکه چهار نفر میتوانند رویش بخوابند یا نه بستگی به جثه ایشان دارد به احتمال زیاد.
برای رفع خستگی و گرسنگی تصمیم گرفتم بروم به همان رستوران حلال مورد اشاره در چند شرححال قبلی. از متصدی میز اطلاعات هتل آدرس را که پرسیدم برایم نقشهای را از گوگل پیدا کرد برایم توضیح داد مسیر رسیدن را. من نقشهخوانیام خوب نیست ولی به طرز جالب و باورنکردنی (با خاطر سختی خواندن نام خیابانها با رسمالخط کرهای) در کمتر از پنج دقیقه از هتل به رستوران «یانگ گود» رسیدم. «یانگ گود» رستوران دنجی بود با نقشی از یک بره بر سر درش. در این رستوران مثل برخی دیگر از رستورانهای خودمانی کره فرآیند پخت و پز غذا در کنار خود مششتری و حتی به دست خودش صورت میگرفت. روی هر میز یک منقل کوچک برای طبخ گوشت و روی آن هواکشی قرار داشت برای مکیدن دود که قطعات گوشت را روی آن میگذاشتند و در طول طبخ خود مشتری به همراه پیشخدمتها و کارکنان ( نه یک نفر بلکه دقیقا هر دو سه دقیقه هرکسی در کنار میز مشتریها بود) با انبر گوشتها را از این رو به آن رو میکردند تا آماده خوردن شود. قیمت غذا با توجه به حجم کم آن (۲۰۰ گرم گوشت) و البته مطبوع بودنش بیاندازه زیادتر از لندن به نظر میرسید که من با تماشای آدمهای اطرافم متوجه شدم کلا این مدل غذا خوردن گویی برای یک نفر نیست و برای یک تجربه یک ساعته یا کمی بیشتر و با همراهی یک یا چند مناسب است. اینکه مثل جگرکیهای خودمان چند مدل غذا (بخوانید دل و قلوه و جگر و بال و…) سفارش دهید از هر کدام چند نفری ناخنکی بزنید تا سیر شوید. (درضمن من بعدا متوجه شدم این غذا و گوشت گوسفند در سئول جزو غذاهای گران محسوب میشود و اصولا قیمتهای غذاهای دیگر کمتر از این حرفهاست که من پرداخت کردهام در این نوبت!)
با وجود اختلاف هشت ساعته کره با بریتانیا، دچار پریشان خوابی نشدم و در بازگشت به هتل پس کمی گشت و گذار در هفتاد شبکه تلویزیونی قابل دیدن خوابم گرفت به راحتی. من این هتل چهار ستاره را چند ماه پیش با قیمتی مناسب پیدا کردم با اینحال مثل باقی هتلها در سفرهای قبلی انتظار چندان ویژهای از صبحانه آن نداشتم. اما آنچه مرا این بار شگفتزده کرد تنوع غذایی عجیب و غریب از گرم تا سرد بود که صبحهنگام در رستوران هتل با آن مواجه شدم. نکته قابل توجه دیگری که به چشمم آمد توالتفرنگیهای هتل بود با قابلیت شستشوی کامل (در جهات مختلف و با تنظیم دما و فشار) و البته خشک کردن که نیازمندی آدمی را به دستمال کاغذی به حداقل میرساند. یک تدبیر محیط زیستی که البته نمیدانم میزان برق مصرفی این توالتها چقدر بیشتر از مصرف دستمال کاغذی به محیط زیست ضرر میزند یا نمیزند. حالا که صحبت محیط زیست شد کار دیگری که کرهایها کردهاند تعبیه لیوانهای کاغذی به جای لیوانهای پلاستیکی در کنار آبخورهای هتل است. لیوانهایی کوچک که ابدا شکل ایوان نیستند، تا میشوند و جای کوچکی را نیز اشغال میکنند و بعد هم میشود دوباره بازیافتشان کرد. (این لیوانها فقط به هتل محدود نشده بود و بعد من آنها را در مکانهای عمومی مثل موزهها دیدم)
از قرار معلوم و بر طبق گفته دوستان -و نه تحقیقات خودم- کره جنوبی بالاترین سرعت اینترنت را در جهان دارد. به هرحال آنچه بنده با وایفای هتل تجربه کردم اینگونه نبود و بارگذاری پادکست «تورج منصوری» که قاعدتا با اینترنت خانه در کمتر از بیست دقیقه صورت میگرفت اینجا نزدیک به ۴۰ دقیقه طول کشید و عملا من در روز اول تنها فرصت بازدید از «موزه ملی کره جنوبی» را پیدا کردم. در طول چند سفری درون شهری با مترو بیشتر افراد جوان و میانسال را مشغول جستجو، بازی یا تماشای چیزی در موبایل یافتم و عملا تنها یک نفر را دیدم که در حال خواندن کتاب بود. در برخی از ایستگاههای مترو نانوایی و شیرینیپزیهای کوچکی قرار دارند که شیرنی و نان داغ تازه به مشتریها میدهند. در یکی از ایستگاهها هم پیرزنی به پشتم زد با دستش علامت پیروزی را به من نشان داد و من هم با او دست دادم. با توجه به آنچه تا بحال دیدهام و خصوصیت و سر به زیری کرهایها احتمالا حال و روز مساعدی نداشته که این کار را کرد و شاید هم جزو شیرین عقلهایشان بوده است.