اشاره: به مناسب برگزاری «کنگره جهانی اندو» به مدت یک هفته در اواخر سپتامبر و اوایل اکتبر سال ۲۰۱۸ (مهرماه ۱۳۹۷) به «سئول» پایتخت کشور «کره جنوبی» سفر کردم. آنچه در زیر می‌خوانید مجموعه‌ای است از مشاهدات من در این سرزمین که به صورت روزانه در فیسبوک و «روزنامه هفت صبح» منتشر شد.

مشاهدات روز دوم اقامت در کره جنوبی:

مقصد روز دوم گشت و گذار من مجموعه کاخ‌های سلطنتی «گایونگ‌بوک» شد. در راه رسیدن به این مجموعه برای اولین بار (و احتمالا آخرین‌بار!) در مترو دستفروشی را دیدم که به سبک دستفروش‌های متروی تهران برای فروش قیچی‌هایش با سیمی آهنی به یک دست جهت نشان دادن برندگی قیچی‌ها و با چمدانی در دست دیگرش با صدای بلند ازواگنی به واگن دیگر می‌رفت. فکر کنم حضور این دستفروش برای خود کره‌ای‌ها هم عجیب بود که آن را از نگاه‌های مسافران حس کردم. اصولا در این دو روز متوجه شد‌ه‌ام که بخصوص صبح‌ها کسی چندان با صدای بلند در مترو با تلفن یا دوست یا همکار همراهش حرف نمی‌زد و اگر هم کسی بلند بلند حرف بزند از دو کیلومتری و از چهره‌اش مشخص است که مشکل خاصی دارد. به هنگام خروج از ایستگاه مترو به صورت اتفاقی درون توالت عمومی را که جماعت خانم‌ها برای ورود در کنارش صف کشیده بودند نگاه کردم و دیدم توالت فرنگی مترو هم مثل توالت هتل هوشمند است و از آن مهمتر تعبیه توالت فرنگی کوچک و فسقلی برای بچه‌ها بود که دیگر دمار از پدر و مادر صاحب بچه برای سرپا گرفتن و تمیزکاری بعدش در نیاید.

مجموعه کاخ‌های سلطنتی گایونگ‌بوک که محل اقامت پادشاهان سلسله «چوسان» بوده‌اند، شامل ۱۲ عمارت گوناگون است که البته همگی بصورت عامدانه‌ای به دست نیروهای ژاپنی اشغالگر در دهه‌های اوائل قرن بیستم به تدریج تخریب شده و بعدها به همت خود کره‌ای بازسازی شده‌اند (که البته جای اصل را نمی‌گیرند) به همین دلیل از باغ‌های آنچنانی معمول دور و بر این کاخ‌ها خبری نیست و بازدیدکنندگان نیز اجازه تردد درون این عمارت‌ها را ندارند و باید بیشتر به تماشای نمای بیرونی آنها قناعت کنند. البته فکر می‌کنم اگر اجازه و امکان راه رفتن به درون این کاخ‌ها را هم می‌داشتیم قطعا با چیزی از جنس فضا‌های داخلی «ورسای» و «شون‌برون» آن نقش و نگار و مجسمه و تابلو‌ها و نقاشی‌های روی سقف و… روبرو نمی‌شدیم.

راستش را بخواهید من دوست داشتم این سفر را با دوست عزیزی انجام دهم که به هزار و یک دلیل وقتی و حسی و مالی و چه و چه و البته مقاومت او که با این فرهنگ و آدم‌ها بیگانه‌ام و ارتباطی برقرار نمی‌کنم میسر نشد. در طول گشت و گذار و تماشای این کاخ‌‌ها بصورت خیالی اما مدام داشتم در ذهنم با او بحث و یکی به دو می‌کردم که چرا از مدل این‌ها خوشت نمی‌آید و مدام برای کاخ‌های آنطرفی‌ها دست افشانی می‌کنی. اصولا این‌ها هم مثل معادل‌های غربی و شیک و پیکشان! بی‌اندازه به علم و دانش و ادبیات و هنر بها می‌دانند اما نگاه زیبایی شناختی و تزئینی خودشان را داشته‌اند به معماری و طراحی و چیدمان کاخ‌هایشان و اصولا خیلی از ما مدام ستایشگر حال و هوای آنطرفیم (و به عبارت دیگر خیلی زیرپوستی و البته با دلایل فراوان و متقن غرب‌زده‌ایم) به واقع من در سفر به هند در سال‌های دور و مواجهه با معماری و هنروری و سلیقه ایشان همان اندازه حیران شدم که در سفرم به اطریش و حال کره جنوبی و بماند که یکی به دو ما تا ابد در ذهنم ادامه خواهد داشت بی‌شک.

اما چیزی که در این بازدید ذهن مرا به خودش مشغول کرد تنها به این کاخ‌های محدود نمی‌شدند. در همان لحظه ورود و خرید بلیط دیدم فوج فوج دختر و پسر کره‌ای با لباس‌های سنتی‌شان در حال عکس گرفتن و پیاده‌روی و کشت و گذارند. اول احساس کردم نکند مراسم عروسی یا چیزی باشد که حدسم غلط از آب درآمد. قضیه خیلی ساده‌تر از این حرف‌ها بود. جوانان و توریست‌ها با لباس های سنتی قرون گذشته آمده‌اند به قدم زدن در این قصرها و تفریح و همین. هر جایی می‌ایستادم گروهی در حال ذوق کردن و خنده و شوخی گرفتن عکس سلفی بودند در آن فضا و یک ترکیب دیگر از سنت و مدرنیسم جاری در کره را پنهانی و آشکارا نمایان می‌کردند.

قصه این مجموعه کاخ به اینجا ختم نشد. وقتی بازدید آخرین عمارت را تمام کردم دیدم جماعت بازدید کنند دارند از در شمالی خارج می‌شوند و و بعد به داخل مجموعه دوباره بر می‌گردند. دنبالشان راه افتادم که ببینم چه خبر است که تازه فهمیدم آن طرف خیابان «کاخ آبی»/ محل استقرار ریئس‌جمهور کره قرار دارد که ما تنها اجازه داشتیم از این سمت خیابان از آن عمارت عکس بگیریم. در آن سمت خیابان و هم این سمت چند مامور امنیتی مثل فیلم‌ها با بی‌سیم گوشی و عینک آفتابی بودند مواظب ما یک وقت دست از پا خطا نکنیم.

در راه برگشت دیدم هنوز وقت کافی دارم و تصمیم گرفتم به موزه مردم‌شناسی سر بزنم. موزه مردم‌شناسی موزه‌ای جذاب بود و مجانی (راستی یادم رفت بگویم که ورودی برای بازدید آن کاخ‌ها تنها ۳۰۰۰ یوان بود) با تمرکز بر جزئیات روزمره زندگی مردم از لباس‌ها تا تیشه‌های کشاورزی و چوب‌بری، تا غذاها تا چگونگی حصیر‌بافی تا اتاق خواب عروس و داماد تا مراسم شصت سالگی زوج‌ها (که اگر در سال‌های دور تا آن زمان دوام آورده بودند به خاطر سر سختی‌شان برای ایشان جشن می‌گرفتند) تا صدای پرندگان و سازها و وسایل آشپزخانه و… با توضیحاتی موجز که مثلا در سنت کره‌ای آشپزخانه در اتاقی مکانی بیرون خانه اصلی بوده و اساسا افراد درون خانه دور هم غذا نمی‌خوردند و بلکه هرکدام میزی کوچک و جداگانه داشتند و چیزهایی از این دست که حال با نورپردازی و حضور ویدئو یک تجربه‌ چند رسانه‌ای بازدید از موزه به فعالیتی مفرح تبدیل می‌شد.

شب تصمیم گرفتم بالاخره به یک رستوران غذاهای دریایی بروم. با بدبختی و اینترنت نداشته و وای‌فای درون موزه حدود رستوران را پیدا کردم اما برای پیدا کردن شماره اتوبوس و محل سوار شدن آن به مشکل برخوردم. در خیابان حیران و سرگردان از جمعی دختر جوان و زیبا پرسیدم می‌دانند ایستگاه فلان کجاست. دختران با هزار بدبختی و زبان ایما و اشاره فقط توانستند محل سوار شدن را به من نشان بدهند. به ایستگاه که رسیدم دیدم همه چیز به زبان کره‌ای نوشته شده و باز سر در نیاوردم از هیچ چیز. داشتم دوباره با بدبختی از مسافران ایستاده دیگر پرس و جو می‌کردم که دیدم آن دخترها جیغ‌زنان و خندان همگی دوان دوان آمدند سمت من که فلانی ما اشتباه کردیم و باید بروی آنطرف خیابان بیا برایت گشتیم و باید اینجا پیاده شوی.

با دشواری تمام بالاخره و از روی خوش شانسی و البته سماجت رستوران را پیدا کردم. رستوران جای دنج و کوچک و خودمانی بود، وارد رستوران که شدم به صاحب رستوران گفتم فقط یک نفر هستم و او که آدم بسیار مهربانی بود به من گفت اینجا کلا برای دو نفر به بالاست. به او گفتم نگران نباشد و نشستم. وقتی فهرست غذاها را جلویم گذاشت فهمیدم قصه از چه قرار است و پول خون می‌گیرند و من هم پیش خودم گفتم مرگ یکبار و شیون یکبار و دل را زدم به دریا و سفارشی دادم و منتظر شدم. میز روبرو دو مرد و دو زن آمده نشسته بودند مثل فیلم‌های «هونگ سانگ‌سو» بساط غذا جلویشان پهن بود و بطری‌های الکی بود که هی دانه به دانه جلوی آن‌ها اضافه می‌شد و دقیقا مثل شخصیت‌های همان فیلم‌ها مست‌تر از خود بیخود‌ترمی‌شدند مدام و به تدریج از مدل کره‌ای اش. صاحب رستوران تا غذای اصلی را بیاورد صد نوع پیش غذایی آورد که مدام برای من توضیح داد که چگونه باید آن‌ها را بخورم. بعد هم غذای اصلی آورد دوباره کلی توضیح و مهربانی و ملاطفت و احترام. دست آخر هم وقتی از او پرسیدم متروی نزدیک شما کجاست همراهم آمد تا سر خیابان که نشانم بدهد که من نیز از این کارش خیلی خوشحال شدم و البته پیش خودم گفتم از یک طرف فروان اینجا خرج کرده‌ام و از طرف دیگر همین مهربانی‌هاست که مزه غذاها را خوشمزه‌تر می‌کند و در ادامه آدمی را وادار می‌کند به نوشتن یک نقد/ توصیه/ یاداشت خوب در اینترنت و فردی مثل مرا تحریک می‌کند به رفتن و خرج کردن و این قصه همچنان ادامه می‌یابد.

در طول بازگشت به خانه مدام داشتم فکر می‌کردم شوربختانه ما ذره‌ای از ظرفیت‌های فراوان و بی‌نظیر خودمان برای جذب توریست استفاده نکرده‌ایم. این اندازه تنوع اقلیم و نژاد و زبان و لباس، این اندازه تنوع سلسله‌های تاریخی، این اندازه تنوع موسیقی و غذا و …. هر کدامشان می‌شد و می‌شود تبدیل به یک موزه شکیل و جذاب برای خودمان بشود. مشکل اینجاست که متولیان فرهنگی نظام جمهوری اسلامی با ترکیبی از ندانم کاری و نادانی و تعصب و…. خواستند هر آنچه به قبل از خودشان تعلق داشت ویران و نابود و از یادها حذف کنند. باقی کشورها از تیشه کشاورزی‌شان موزه ساخته‌اند و اینجا با آن پشتوانه و تنوع می‌شد غوغا کرد. تمام این سال‌ها مجموعه‌ای از افراد که هیچ افقی و برنامه‌ای برای رونق جهانگردی نداشتند، تنها بر سر کار بوده‌اند که باشند.

این میزان از خودبیگانگی ما دقیقا محصول همین جهل و تعصب و مدیریت غلط و اساسا نبودن دغدغه این مسأله بوده است. پیش خودم فکر می‌کردم آیا یک زمان که ما در برهه حساس کنونی نبودیم آیا می‌شود بودجه کلانی را اختصاص داد و با جمعی از متخصصان و طراحان صحنه پیشکسوت و معماران و اساتید تاریخ و باستان شناسی موزه‌هایی فاخر و چند رسانه‌ای برای معرفی درست و جامع (نه بزن در رویی) تاریخ و فرهنگ ایران از نو طراحی کرد و اتفاقا کلی شغل و کارآفرینی ایجاد کرد؟ آیا اصلا فرصت می‌کنیم نه برای جهانگردان خارجی که اصولاً برای خودمان این تاریخ را در موزه به درستی و جذابیت ارائه کنیم؟ اصلا اینجا و در آن مجموعه عریض و طویل یک نفر هست که دلش بسوزد یا نه این هم باید ویران و ویران‌تر شود و دیگر چیزی نماند برای روزگار آینده و همین بشود که مدام و مدام و مدام از دار و ندار خویش فاصله بگیریم و حسرت‌خوار جهان دور و برمان باشیم؟!

برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

یازده − 10 =