اشاره: به مناسب برگزاری «کنگره جهانی اندو» به مدت یک هفته در اواخر سپتامبر و اوایل اکتبر سال ۲۰۱۸ (مهرماه ۱۳۹۷) به «سئول» پایتخت کشور «کره جنوبی» سفر کردم. آنچه در زیر میخوانید مجموعهای است از مشاهدات من در این سرزمین که به صورت روزانه در فیسبوک و «روزنامه هفت صبح» منتشر شد.
مشاهدات روز چهارم و پنجم سفر به کره جنوبی
من در سفرهایم به کشورهای مختلف همراه سعی میکنم تا جایی که امکان دارد با بازدید از موزههای آثار نقاشان کلاسیک (گنجینههای فرهنگی هر کشور) و آثار نقاشان قرن بیستم و چه بسا بیست و یکم با سبکهای مختلف و همچنین سر زدن به موزههای مربوط به هنرهای تجسمی و هنرمندان معاصر همزمان در دل تاریخ هنر نیز دست به سفری کوچک بزنم. به هرحال از آنجاییکه بخش عمدهای از نقاشیهای شناخته شده/ نشده اروپاییها در خود آن کشورها است در عمل سفر هنری من در کره خیلی محدود به تاریخ و هنر همان کشور شد.
«موزه هنرهای معاصر» کره جنوبی از سه ساختمان گوناگون و مجزا تشکیل شده است که دو تای آنها به فاصله بیست دقیقه پیاده روی از یکدیگر در نزدیکی مجموعه کاخهای «گایونگبوک» واقع شدهاند. به همین دلیل و برای رسیدن به آنها باز مجبور شدم از محوطه بیرونی کاخهای سلطنتی گذر کنم که جدا مواجهه مجدد با جمعیت فراوان نوجوانان و جوانان کرهای سنتیپوش، توانستم مراسم نمایشی رژه گارد سلطنتی کاخ را که به سنت قرنهای گذشت با شمشیر و نیزههای آن دوران هر روز تنها سر ظهر انجام میشود، از نزدیک تماشا کنم. در طول رسیدن به موزه همچنین متوجه شدم در کنار این مجموعه چندین مغازه اجاره و فروش لباسهای سنتی است که نوجوانان در آنجا لباسها و رنگها و طرحهای مد نظرشان را انتخاب میکنند و بعد برای گشت و گذار و تفریح و عکاسی و عکاسی و عکاسی! به سمت کاخ میآیند.
در ساختمان شماره یک موزه هنرهای معاصر همچنین فهمیدم که در هفتهای به نام «هفته هنر» به سر میبریم و به همین دلیل بلیط ورودی این مجموعه و خیلی جاهای دیگر مجانی است. بازدیدکنندگان پرشمار موزه مثل بیشتر جاها خود کرهایها بودند در میان آنها غلبه با جوانان بود. جوانانی که ظاهر و تیپ برخی از آنها به قول معروف کمی تا قسمتی هنری میزد. مجموعه آثار ارائه شده در بخشهای مختلف موزه برای من نکته جذاب و شگفت آور چندانی نداشت. البته در بیشتر کشورها هم همیشه همینطور بوده و بعضاً در میان انبوه چیدهمانها و ویدئو آرتها چندتایی مبدعانه و بکر به نظر میرسند. مثلا یادم میآید در سفرم به لیسبون در موزههای هنرهای معاصر آنجا بصورت اتفاقی در یکی از اتاقها یک فیلم بلند عروسکی درباره تاریخ منازعات خاورمیانه در سالهای دور (دوران خلافت امویان و عباسیان و فاطمیون و حشاشین و حسن صباح و…) با سه زیر نویس نمایش میدادند که بیاندازه نو و تاثیرگذار بود و هنوز حس تماشای اولیه آن با من و آوازهای عربی که در آنها در بخش بخش آن اجرا شده بود در خاطرم مانده. به هر حال در این مجموعه چیز خاصی نظرم را به خودش جلب نکرد.
پیش از رفتن به ساختمان دیگر مجموعه، تصمیم گرفتم به بخش موسوم به «دهکده مردم» یا «دهکده باکچون هانُک» سر بزنم یک از جاهایی که درش خانههای سنتی کرهای موجود است و ساکنان آن با لباسهای، قدیمی تردد میکنند. برای رسیدن به آنجا باید از منطقهای شبیه خیابانهای اطراف دربند با بافت کمی سنتیتر از محلههای مدرن سئول میگذشتم. جا به جای این محلهها افرادی با لباسهای مخصوص و تابلوهایی در دست بازدید کنندگان را به سکوت دعوت کردهاند تا ساکنان این خانهها کمتر دچار عذاب بشوند. همین محلهها پر بود از مغازههای کوچک صنایع دستی و جماعت هم در طول رسیدن به مقصد با همان لباسهای سنتی خود را با عکاسی مدام از یکدیگر در کنار دیوارها و درهای چوبی قدیمی مشغول کرده بودند.
خستگی و سربالاییهای متعدد و البته گم کردن راه اصلی برای رسیدن به دهکده و البته حال و هوای عصر موجب شد تا از گذشت و گذار در دهکده صرف نظر کنم. پیشترها یکی دو جا از دو فیلم کرهای با نامهای «بنبست» و «تنها» نام برده بودم که هر دو در هزارتویی از خیابانهایی تنگ و پیچیده میگذشتند که شخصیت قصه در آنها گیر افتاده بود و به طرز کابوسگونهای از هر جا شروع میکرد نمیتوانست از محل خلاص شود و این همان چیزی بود که من هم در آنجا از سر گذراندم. پارسال اگر یادتان باشد در گزارش جشنواره فیلمهای کرهای سر محل فیلمبرداری این آثار با فیلمبردار آثار «هونگ سانگ سو» حرف زده بودم که معتقد بود دیگر این مکانها (یا حداقل همان محل فیلمبرداری فیلم بنبست که فیلمبردارش بود، دیگر به خاطر توسعه شهری و تغیر بافت سئول وجود ندارند) با اینحال فضای این محله طوری بود که به شدت میشد با یک نورپردازی خلاقانه و فیلمبرداری به همان فضای پیچ در پیچ رسید و حس گیر افتادگی را به خوبی القا کرد. یکساعتی در آن کوچه پس کوچههای خیابانهای تنگ درهم گذراندم تا بالاخره راه خروجی را به خیابان اصلی یافتم و جالب اینکه راه خروجی درست جلوی در خانه محل اقامت سفیر عربستان در میآمد که از بیرون عمارتی بزرگ و با حیاطی وسیع به نظر میرسید.
با وجود خستگی تصمیم گرفتم از آن منطقه تا مرکز دوم موزه هنرهای معاصر پیاده بروم تا منطقه دیگری را هم ببینم که خب سی دقیقه به طول کشید در این پیادهروی از کنار آسمانخراشهای متعددی از جمله ساختمانهای ادارات دولتی و تندیسهای غولآسای «سجونگ کبیر» و دریاسالار «یی سون-سین» گذشتم. مرکز شماره دو موزه هنرهای معاصر کره در مجموعه دیگری از کاخهای سلطنتی «Deoksugung» قرار گرفته بود و در آن بزرگداشت شصت سالگی شروع به کار آن در جریان بود. موزهای که در ابتدا فقط چهار نفر آن را میگرداندند و در طول زمان دست به گردآوری آثار نقاشان معتبر و معاصر کرهای زده است که البته با نگاهی گذار میشد در بیشتر آن آثار تاثیرپذیری ایشان را از جریانهای هنری مهم آن روزگار اروپا دید. من ساعت هفت شب به موزه رسیدم و با محیط خلوتی روبرو شدم که برای آن ساعت شب منطقی مینمود (موزهها در کره بعضا تا نه و ده شب باز هستند که مثلا در مقایسه با بریتانیا که شش عصر تعطیل میکنند نکته قابل توجهی است.)
مثل همیشه قصد داشتم تا از کارکنان موزه در کنار تابلوها بدون اطلاع قبلی عکس بگیرم که این بار هرچه تلاش کردم فرد مورد نظر تا میدید دوربین را نزدیک چشمم گذاشتهام سریع و بلافاصله از قاب خارج میشد. در انتها هم نتوانست بر شک و نگرانیاش غلبه کند و آمد طرف من و تقاضا کرد که اگر عکسی از من گرفتی پاک کن که من هم عکسها را نشانش دادم و خیال او راحت شد.
موقع ورود به ساختمان موزه، صدای موسیقی بلندی را از آن سمت خیابان شنیدم که چندان به آن توجه نکردم اما موقع برگشت بعلت شلوغی آنجا کنجکاو شدم که ببینم چه خبر است و خب متوجه شدم یک اجرا یا شاید تمرین یک تاتر با کلی سیاهی لشگر در جریان است و من به جایی از آن رسیدم که یک کشتی در آسمان با جرثقیل معلق بود و بازیگری از جمعی خفته که یکی یکی بلند میشدند خداحافظی میکرد و با بالا رفتن از نردبانی توری که به کشتی متصل بود از جماعت دور میشد. همان اطراف میشد کارگردان و دستیارانش را هم دید که با بیسیم داشتند بازیگران و راننده جرثقیل را هدایت میکردند. تماشای آن اجرا و بازیگر معلق میان آسمان و زمین حیرتانگیز بود.
کنگره اندو در مرکز غول آسایی به اسم «Coex» برگزار میشود. اینجا مرکز تجارت جهانی سئول است. یک مرکز تجاری عظیم با چندین طبقه و چندین در ورودی و خروجی در جهات مختلف که درش همزمان چندین کنفرانس در حال برگزاری است و اگر مثل من زیاد به تابلوها نگاه نمیکردید (و البته برگزار کنندگان هم میبایست چند نفر بیشتر را در جای جای طبقات مختلف برای هدایت و راهنمایی شرکت کنندگان میگذاشتند که در این زمینه اهمال کرده بودند) ناگهان از کنفرانس «زیبایی» در طبقه دیگر سر در می آوردید. به دلیل از این اتاق به آن اتاق و از این طبقه به آن طبقه شدن عملا مراسم افتتاح کنفرانس را از دست دادم که بعدش فهمیدم سر وقت فقط یک روبان قیچی کردهاند و تمام و خب همین ابتدای کار در مقایسه با کنفرانسهای برگزار شده در ایتالیا و پرتغال که با کمی تاخییر و به ترتیب با حضور یک خواننده اپرا و نوارندگی گیتار و رقص فادو افتتاح شده بودند، تفاوتها به چشم میآمدند. تفاوت دیگر همچنین درخواست وجهی جدا از مبلغ پرداخت شده برای ثبتنام بود برای چاپ مدرک حضور در جلسات سخنرانی کنفرانس که تابحال برای من سابقه نداشت و همچنین ناهار بسیار مختصر (که پذیرایی ایشان با یک تکه ساندویچ و موز و آبمیوه همچون یک جلسه معمولی در بریتانیا است) که در مقایسه با پذیرایی مفصل روزانه پرتغالیها و اسپانیاییها در کنفرانسهای خودشان بدجوری به چشم میآمد. البته مراسم و ناهار کمرمق روز اول کنفرانس با مراسم خیرمقدم شب جبران شد که درش هم رقص سنتی کرهای بود با همراهی رقصهای مدرن دانشجویان دندانپزشک کرهای بعلاوه شام مفصل در ادامه. فقط قسمت کمدی ماجرا این بود که با وجود اینکه میزها و سینیهای گوناگون غذا مدام و در عرض چند دقیقه از نو به دست خدمه پر از غذاهای گوناگون میشد ولی گویا برای نوشیدن فقط یکبار اجازه داشتیم یک لیوان را برداریم و برای بار دوم خبری از تجدید نوشیدنی نبود. این مسأله موجب بگو مگوی فراوان دندانپزشکها با مسولین این امر شده بود و اعتراض به این مسأله که حال برای نوشیدنیهای حاوی الکل شاید کمی و فقط اندکی تصمیم شما قابل فهم باشد ولی دیگر برای آب پرتقال و آب خوردن یعنی چی این سختگیری بیمعنا و خب آن مسئول هم واقعا بدجوری جدی گرفته مسولیتش را و از خر شیطان پایین نمیآمد بود و دست آخر کار به پرداخت وجهی دیگر از سوی دندانپزشکان تشنه برای گرفتن نوشیدنی اضافی شد. البته در میان این بگومگو ها من هم کار خودم را کردم و چند باری لیوان آب پرتغال و آب انگور اضافی برداشتم و خب شانس هم آوردم و کسی چیزی نفهمید و تذکری نداد.
در جهان «اندودونتیست»ها (متخصصین عصبکشی) تنها در چهل و دو کشور انجمن ثبت شده دارند که ایران نیز یکی از آنهاست. در طول روز اول چند نفر از اندودنتیستهای ایرانی را دیدم که حضورشان شوقآور بود ولی متاسفانه برخی از همکاران که سخنرانی هم داشتند به دلیل تغییر رعب آور و غیر قابل فهم قیمت ارز در فاصله بین ثبتنام تا برگزاری کنفرانس عملا قید آمدن را و ارائه مقالهشان را در کنگره زدهبودند. در همان مراسم عصر و پیش از شام اسم شصت و چهار کشور را خواندند که فردی از آنها در کنفرانس شرکت کرده بود و از اعضای حاضر خواستند وقتی دوربین آنها را نشان میدهد برای حاضران دستی تکان بدهند که من هم مثل مجموعه جزایر جدا افتاده هم با هموطنان ایرانی در گوشهای از سالن برخاستم و هم با نمایندگان بریتانیا چون از طرف آنها ثبت نام کرده بودم. نمایندگان بریتانیا این روزها بدجوری در حال رقابتند با اسپانیا که گلاسکو را بعد از «چنای» هند و شهری در آرژانتین برای شش سال دیگر به شهر برگزاری کنگره جهانی تبدیل کنند و از من هم خواسته بودند که اینطرف و آنطرف تبلیغی بکنم و من هم گفتم چشم ولی اصلا حواس من جای دیگری مشغول است.
بعد از پایان یافتن مراسم شام شب اول، تصمیم گرفتم تا با همکاران و اساتید ایرانی تا دم هتلشان بروم. در طول مسیر کلی گفتیم و خندیدیم و مرور کردیم حال و روزمان را و سری هم به یک معبدی بودایی زدیم و برخی از ایشان مراقبهای کردند و من هم که بیرون منتظر آنها و مشغول عکاسی از در و دیوار بودم ، دیدم درِ یکی از حجرههای ساختمانهای معبد باز شد و آنوقت شب جمعی خردسال در حال تلمذ تعالیم بودا همچون «ایکیوسان» (حالا نه سر تراشیده و ملبس به آن پوشش) از این ساختمان به ساختمان دیگر رفتند. بعد از خداحافظی از همکاران خواستم مسیر برگشت را پیاده تا هتل خودم برگردم که چیزی نزدیک به بیست و پنج دقیقه طول کشید. در این سفر شبانه در ابتدا فهمیدم که منطقه «تهران» در شهر سئول چه جای بزرگی است و محل ساختمانهای سر به فلک کشیده شیشهای اقتصادی و تا اندازهای یادآور ترکیبی از خیابان جردن و میرداماد (که اتفاقا خیابان/ اتوبان سئول هم همان حوالی است در تهران). بعد هم دیدم روی زمین کلی بروشور با عکس زن نیمه برهنه کرهای ریخته بود که رویش در کنار کلی توضیح و توصیف شماره تلفنی نوشته شده و دو عدد ۱۰۰% و ۱۵۰ و قیمت ۹۹ هزار یوان هم لابهلای توضیحاتی به زبان کرهای به چشم میخورد که خب معلوم بود قصه چیست و دوستان اگر خیلی پیگیرند فیلمهای «تعقیبگر» و «مدونا» درباره سرنوشت دوتا از این دختران در کره جنوبی است. این بروشورها در مسیر طولانی روی سنگفرش پیادهروها پخش و پلا بود و من که یکی از آنها را در دست گرفتم تا محتویاتش را وارسی کنم دیدم بعضا افرادی که از کنارم رد میشوند نگاه سنگینی به من میکنند. نزدیکیهای هتل یک موتوری در پیادهرو از کنارم رد شد و مجموعهای از آن کاغذها از پشت آن روی زمین ریخت و فهمیدم کل پخش این بروشورها کار همین موتوری است که دارد نامحسوس و پنهانی بار قوادی نوین و مدرن این صنعت را انجام میدهد.
برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.