اشاره: به مناسب برگزاری «کنگره جهانی اندو» به مدت یک هفته در اواخر سپتامبر و اوایل اکتبر سال ۲۰۱۸ (مهرماه ۱۳۹۷) به «سئول» پایتخت کشور «کره جنوبی» سفر کردم. آنچه در زیر میخوانید مجموعهای است از مشاهدات من در این سرزمین که به صورت روزانه در فیسبوک و «روزنامه هفت صبح» منتشر شد.
مشاهدات روز هفتم سفر به کرهجنوبی
راستش را بخواهید در کنگرههای جهانی و محلی اندو (عصبکشی) مدتهاست چندان حرف جدید و ابتکار جدیدی به بحث و نظر گذاشته نمیشود. حداقل من یکی فعلا طرفی نمیبندم. همانطوری که پارسال بیخیال کنگره اندو اروپایی در بلژیک شدم و سیر آفاق و انفس را در پیش گرفتم، امسال هم سرک کشیدن به اینسو و آنسو کره را بر جلسات سخنرانی ترجیح دادم و بعد از کمی سبک سنگین کردن با وجود کلی موزه و مکان دیدنی باقیمانده در سئول، «منطقه غیر نظامی» مرزی بین کره جنوبی و شمالی بعنوان آخرین مقصد گشتگردی برای این نوبت سفر، برگزیدم. [منطقه غیرنظامی (Demilitarized zone) منطقهای است که در آن بر اساس معاهدات یا موافقتنامه های میان ملت ها، قدرتهای نظامی یا گروهها ایجاد و نگهداری تاسیسات نظامی، فعالیت یا حضور پرسنل نظامی در آن ممنوع است.]
تور گردشگری منطقه غیر نظامی، تور بسیار معروفی است که تقریبا در تمامی هتلهای سهستاره به بالای سئول دفترچههای تبلیغاتی/ اطلاعرسانیاش را در اختیار مسافران قرار میدهند. شرکتها و آژانسهای مسافربری گوناگون طرف حساب هتل، مسئول برگزاری و اجرای این تور (که به نوعی شبیه راهیان نور خودمان است) هستند و در عمل هتلها برای ایشان مشتری فراهم میکنند و خب همینگونه مثل هرجای دیگر چرخه صنعت گردشگری میچرخد و سرمایه تولید کرده و کارآفرینی میکند.
به هر صورت متصدی اطلاعات هتل، شب قبل با یکی از آژانسها تماس گرفته بود و گفتند جای خالی هم دارند. تور گزینههای مختلفی را داشت که به دلیل نگرانی از تداخل با مهمانی شب پایانی کنگره اندو، من تور نصف روز آژانس را با قیمت ۴۶ هزار یوان انتخاب کردم. به دلیل تاکید متصدی پاسخگویی به مشتریان هتل برای حضور سر وقت، صبح صبحانه را با عجله خوردم و پاسپورت به دست ساعت هفت و ربع در لابی هتل به انتظار نشستم و کم کم با حضور و تجمع چندین نفر دیگر از مسافران متوجه شدم در این سفر تنها نیستم.
باران روز قبل، شب نیز قطع نشد و همچنان ادامه داشت. با وجود خلوتی کاملا محسوس شنبه صبح، اتوبوس گردشگری آژانس، بر خلاف انتظارم (انتظاری برآمده از تجربه نظم و سر وقت بودن کرهایها)، با ده دقیقه تأخیر جلوی در هتل رسید. در اتوبوس که نشستم تا مقصد و هنگام گردش اتوبوس در سئول و توفقش جلوی در هتلهای دیگر و سوار کردن باقی مشتاقان سیاحت در این منطقه، یاد آخرین سفرهای سیاحتی دسته جمعی با تور در ایران و فرنگ افتادم. آخرینش در ایران نمیدانم به تبریز یا همدان بود ولی در سفر تبریز در همان سن نوزده بیست سالگی در کلهام عاشق دختری شدم بیست و شش ساله که فکر میکردم ترکیب شعور و زیبایی و علاقه به هنر است. بیرون ایران هم دوازده سال پیش در سفری به اطریش، تور «آوای موسیقی» سالزبورگ را گرفتم که به بهانهاش سفری هم به آنجا داشته باشم. در همه اینها (در ایران هزاران بار بیشتر و در سالزبورگ به مراتب کمتر) اندازهای ارتباط انسانی بین مسافران برقرار بود، اما در اینجا عملا از همان ابتدا هیچ اشتیاق و علاقهای برای این گفتوگوی جمعی وجود نداشت. هوای بارانی و خستگی صبحگاهی در من شور و تمایلی برای تماشای شهر خیس سئول برنیانگیخت و اگر نبود صحبتها و شیوه حرف زدن جذاب و بامزه خانم قافلهسالار! ما (برای تورلیدر چه معادل دیگری استفاده میکنید؟) حتما خوابم برده بود تا مقصد. آنچه در صحبتهای خانم بامزه یادم مانده این است که -همانطور خود شما میدانید- بعد از پایان جنگ جهانی دوم و آزادسازی کره از دست نیروهای اشغالگر ژاپن، نیروهای شوروی به شمال میروند و آمریکاییها در جنوب کره مستقر میشوند و خب همینجا دو دولت در یک سرزمین شکل میگیرد که تا مدتی در کنار هم زیست میکنند تا اینکه شمالیها در یک شب به همسایگان جنوبی حمله کرده و جنگی سه ساله در میگیرد که حتی میشود آن را از حواشی/ اصل جنگ سرد هم دانست و اصولا آنجا جنگ آمریکا و شوروی هم جریان داشته است.
خانم سرپرست همچنین گفت: که سئول شبها ۱۵ میلیون نفر جمعیت دارد و بافت و فرهنگ بخش شمالی آن سنتیتر است. او درباره مسأله سربازی هم گفت که در البته در اینجا ۲۲ ماه و در کره شمالی ۱۱ سال به درازا میکشد. مرز بین این دو کشور در معدود دفعاتی در طول نیم قرن گذشت باز شده و برای مدت کوتاهی ترددی صورت گرفته بین مرزهای دو کشور که گویا مثلا یکبار به دلیل کشته شدن سربازان کرهجنوبی به دست تکتیراندازهای شمالیها دیگر کاملا بسته شده است. از سمت کرهای شمالی افراد زیادی به سمت کرهجنوبی فرار کردهاند که حال جمعیتی نزدیک به سی هزار نفر از ایشان دارند در اینجا زندگی میکنند. از طرف کره جنوبی هم تنها یک نفر به آن سوی مرز فرار کرده، یک ورشکسته مالی که با کلی قرض و کارت اعتباری و حساب بانکی منفی که وقتی مسوولین قضیه را فهمیدهاند به شمالیها اطلاع دادهاند، آنها هم او را به پلیس تحویل دادهاند و طرف الان در زندان است.
فاصله سفر از سئول تا منطقه مرزی بیشتر از یک ساعت و نیم نبود. در آنجا در چهار منطقه متفاوت شما را میگردانند که پیش از ورود خیلی سرسری و از روی انجام وظیفه مثلا پاسپورت شما را هم وارسی میکنند. اولین مکان بازدید در منطقه دیدن پل دوستی است که اسرا از آنجا به کشور خودشان برگشتهاند و در کنارش باقیمانده واگنهای قطاری که حامل مهمات جنگی بوده و جنوبیها منفجرش کردهاند و البته چند مکان دیگر که کلا در بیست دقیقه و باران نمیشد به آن سرک کشید. در مرحله بعدی گردشگران را میبرند به تماشای چهار تونل معروف زیر زمینی که از کره شمالی به جنوبی کشیده شده است. از قرار معلوم در اواخر دهه ۷۰ پس دستگیری یک جاسوس کره شمالی معلوم میشود از آن سوی مرزها یک تونل چند کیلومتری به این طرف حفر شده است. بعد از مدتی تونل دوم هم کشف و دوتای دیگر هم با ترفند رها سازی آب و سوراخ کردن قدم به قدم زمین تا جاییکه ناگهان حس سفتی آن از بین برود تا اوائل یا میانههای دهه نود پیدا شدهاند. جنوبیها معتقدند بیشک تعداد تونلها بیشتر از این حرفهاست و همچنان دارند دنبال آنها میگردند.
به هرحال بخشی از تونل سوم این مجموعه توسط جنوبیها حفاظ کشی شده تا گردشگران هم فضای آن را تجربه کنند. یک تجربه جالب اما ابزورد که در آن اجازه عکاسی ندارید، میان انبوه جمعیت و در فشردگی تمام وارد یک دالان میشوید و یک سرازیری به سمت مرکز زمین و بعد خمیده خمیده برای اینکه سرتان به سنگها نخورد با هر طول قدیمی که دارید میروید و میروید و میروید تا برسید به وسط تونل و از آنجا بر میگردید! آن پایین البته یک تور گردشگری با قطار زیرزمینی هم بود که احتمالا باید پول بیشتری بابتش بپردازید. (در طول پیادهروی افراد و چیزهای زیادی به ذهنم خطور کرد از اردوی راهیان نور بگیرید تا حسرت گشت و گذار در غار علیصدر بعنوان یک جای بیاندازه ویژه و انیمیشن سفر به اعماق زمین که چندین بار روزهای جمعه از برنامه کودک تماشا کرده بودم و هربار هم لذت میبردم)
مکان سوم این منطقه جایی بلند بود مشرف به مرز که با دوربین میشد بخشهایی از کره شمالی را دید و خب جمعیت انبوه که با اتوبوسهای آژانسهای مسافرتی به آنجا آمده بودند یک به یک در صفهای مختلف میایستادند که نوبت این مهم فرا برسد و بعد عکس فردی یا دسته جمعی بگیرند با مرز کره. مقصد نهایی این منطقه هم یک ایستگاه قطار مدرن و شیک بود که به دست دولت و کمکهای مردمی جنوبیها به امید اتحاد دو کره ساخته شده که عملا در حال حاضر کاملا بیاستفاده مانده و تنها یک قطار از سئول به آنجا میآید و برمیگردد. (کشور کره جنوبی عملا مرز زمینیاش را با جهان از دست داده و اتحاد دو کره یعنی اتصال به اروپا/ روسیه از طریق خطوط راهآهن)
پیش از بازگشت به سمت سئول، خانم سرپرست کاروان سیاحتی ما گفت که در آن مناطق که از مین پاکسازی شده بودند، دو سه نفری دوباره روی مین رفتهاند که پس از بررسی متوجه شدهاند شمالیها مینها را جدیدا در زمینهای این منطقه کاشتهاند و همین مسأله باعث عصبانیت شدید جنوبیها شده است. او همچنان گفت ما میتوانیم از مرکز خرید ایستگاه قطار یادگاریهای معروف این محل را بخریم که شامل سیم خاردار (سیم خاردار مرز بین دو کشور؟!)، شراب خاص کره شمالیها و شکلاتهایی ویژه میشد که عملا هیچکدامشان به کار من یکی نمیآمد برای به خاطر سپردن این بخش سفر. به هنگام بازگشت خانم کاروانسالار برای من توضیح داد که برای سفر از کرهجنوبی به کره شمالی هیچ راهی وجود ندارد و باید بروی چین و از آنجا برای سفر اقدام کنی. او دقیقا نمیدانست در آنسوی مرز چه میگذرد و فکر میکند بخشی دارند از گرسنگی زجر میکشند. رقابت بین دو کشور در این قسمت مرزی به گونهای بوده که مدتها کره شمالیها در این مناطق شعارها و خبرهای سیاسی را با صدای بلند پخش میکردند و در نهایت رقابت این دو به اینجا ختم شده که مدام یک طرف پرچمش را روی دکل بلندتری قرار میداده که دست آخر کره شمالیها پرچم در دکل بلندتری نصب کردهاند در سمت خودشان!
پیش از ورود به سئول، تور گردشگری مناطق غیرنظامی اما ما را برد به کارخانه «جنسینگ»، داروی شفابخش همه مرضها از آلزایمر بگیرید تا ناتوانی جنسی (؟!)، که گویا از قرار معلوم این هم در همان راستای گردش چرخ گردشگری است. در آنجا عکاسی قدغن بود و بیست دقیقهای ما را با این گیاه (ریشه گیاه) و تفاوتهای جنسینگ آمریکایی، چینی و ژاپنی با کرهایاش (که گویا اصل اصل اصل مال اینهاست) آشنا کردند و کمی بعد ما را به اتاق محصولات/ عصارهها و قرصهای حاوی این گیاه جادویی بردند که به دلیل گرانی فراوان آنها (بستههای ۲۰۰ تا ۴۰۰ دلاری) ما مسافران بروبر فروشندگان را نگاه و حسرت به دل و نگران برای آیندهای که حال بدون خوردن این گیاه دیگر قطعا آلزایمر خواهیم گرفت آن مرکز را ترک کردیم.
مسئولان آژانس گردشگری ما مسافرانی را که فقط برای نصف روز گشتوگذار ثبت نام کرده بودیم، در وسط شهر پیاده کردند و باقی را با خودشان به رستوران کرهای بردند. حین خداحافظی با خانم قافلهسالار و توضیح اینکه پدرم در کودکی از چین یک بسته عصاره جنسینگ آورده بود تا مدتی مثل زهر حلاحل میخوردیمش در خانه و احتمالا تغییر استخوانبندنی من از بچهای نحیف به این موجود از ریختافتاده به همین خاطر بوده، حواسم به تجمعی در همان حوالی جمع شد با حضور جمعیتی قابل توجه و معترض که پرچمهای کره جنوبی و آمریکا را در دست داشتند. از خانم قافله حین خداحافظی پرسیدم قصه چیست و او پاسخ داد اینها طرفداران رئیس جمهور قبلیاند که حال به خاطر فساد مالی و سیاسی و چه و چه در زندان است و خواهان آزادی اویند اما حتی خودش نمیداند پرچم آمریکا این وسط چه میکند!
شب برای مراسم شام اختتامیه کنگره اندو، چندین اتوبوس دندانپزشکانی را که برای شرکت در آن ثبتنام کرده بودند، به محل برگزاری بردند. من در طول مسیر خوابیدم. محل برگزاری مراسم تالاری بزرگ در کنار رود «هان» بود. وقتی داشتند میز و محل نشستن مهمانها را مشخص میکردند فهمیدم بچههای ایران هیچکدام برای مراسم نیامدهاند. حوصله نشستن کنار بریتانیاییهای خوشحال از انتخاب «گلاسکو» بعنوان شهر برگزاری کنفرانس در شش سال آینده را هم نداشتم. یعنی راستش با بیشتر آنها حرف خاصی ندارم برای زدن. به متصدیها گفتم هر میزی موجود است به من بدهید. تا شروع شدن مراسم در میان مهمانها چرخی زدم و خواستم فیلمی بفرستم برای دوست عزیزی از آن حال و هوا که مطلوب نبود و خودش موجب دردسر و دلخوری شد. سر میز شام متوجه شدم اینجا برعکس پرتغال و ایتالیا و یونان و بلژیک (که خوان گسترده و متنوعی بود از انواع خوردنیها برای مدعوین تدارک دیده بودند) با یک فهرست ثابت طرفیم که خیلی با آنچه از ما پرسیده بودند به هنگام ثبتنام (حلال یا غیر گوشتی یا...) هماهنگ نیست. یکی از دندانپزشکان جوان هم داشت به دوستش گله میکرد که چرا فهرست غذاهای سنتیشان را تدارک ندیدهاند برای این مراسم و دلم نمیخواهد حالا که کوبیدهام از اسپانیا آمدهام اینجا عوض غذاهای محلی کرهایها استیک بخورم! حوصله پرسوجو نداشتم و نشستم به تماشای مراسمی که برای ما تدارک دیده بودند.
شروع مراسم با رقص نور بود و لباسهایی که در تاریکی نورهای لیزری داشتند و بعد یک مراسم طولانی جایزه دادن به دندانپزشکها و تقدیر از برگزار کنندگان که واقعا حوصله مرا سر برد. پیش از شام یکی از اندودونتیستها با برادر دوقلویش روی صحنه رفتند و شروع کردند به اجرای موسیقی و خواندن آوازهای غربی و هتل کالیفرنیا که حال صدای فوقالعادهای هم نداشتند و چند نفری هم آمدند برای رقصیدن با یکدیگر. موقع رقص اندودونتیستها داشتم در میان میزها برای یافتن سوژه عکاسی میچرخیدم که چشمم خورد به فهرست غذای یکی از مدعوین محجبه که بالایش برچسب حلال خورده بود از او پرسیدم که قضیه چیست و گفت همان چیزی را که سفارش داده آوردهاند. به خودم گفتم فعلا بیخیال عکاسی شوم و بروم ببینم میشود شام مرا هم عوض کنند یا نه. خواستهام را با یکی از مسئولین تالار مطرح کردم و او هم به شدت عذرخواهی کرد و دستور داد غذاهای مورد نظر مرا بیاورند. [اینجا تاکید میکنم قصد من از نوشتن این چند خط بالا نه اشاره به عادات غذایی/ اعتقادی خودم بلکه برجسته کردن نوعی رواداری و احترام مسؤلان موسسه و سازمانهای دیگر است که حتی جدای از نوعدوستی به افقهای دیگری نظر دارند با این روش احترام متقابل]
مراسم بعد از شام با رقصهای گروهی بچههای دندانپزشک کرهای ادامه پیدا کرد که تماما رقصهای تکنو بود و من پیش خودم افسوس خوردم که چرا برای چنین مراسمی از موسیقی و رقصهای سنتی خودشان بهره نجستند و یک اجرای دسته دوم غربی/ آمریکایی را برای ما در نظر گرفتند. (جالب اینجاست که مثلا پارسال در ادینبرو اندودونتیستهای اسکاتلندی در مراسم شام با همان دامنهای معروف و با موسیقی سنتی خودشان همه را رقصهای سنتی و پیچیده سرزمینشان وا داشتند و اینطرف….)
هنگام بازگشت به هتل سر درد عجیبی داشتم و با خودم فکر میکردم اگر روزی روزگاری در ایران کنگره جهانی اندو برگزار کنیم چقدر دستمان برای یک برنامه فرهنگی شوقآور باز است و تا چه اندازه میتوانیم از این تنوع رقص و موسیقی و لباس و غذاهای اقوام ایرانی برای معرفی سرزمین خوبمان استفاده کنیم اگر همه چیز به دست یک آدم کاردان و دغدغهمند و خلاق و روادار و باشعور سپرده شود.
برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.