اشاره: متن زیر گزارشی است از برگزاری نمایشگاه «ون گوگ و بریتانیا» در موزه «تیت بریتین» لندن که در تاریخ پنجشنبه ۲۹ فروردین سال ۱۳۹۸ با عنوان «رازهای یک نابغه نقاشی» (نسخه پیدیاف) در ضمیمه «روز هفتم» روزنامه «همشهری» به چاپ رسید.
از برگزاری آخرین نمایشگاه اختصاصی مربوط به آثار «ونسان ون گوگ» در شهر لندن نه سالی گذشته است. آن زمان ساکنان و گردشگران هنردوست این شهر با بازدید از نمایشگاهی تحت عنوان «ون گوگ و نامههایش» در مجموعه آکادمی سلطنتی هنر، شاید با تصویری متفاوت از این هنرمند روبرو شده بودند. در آن نمایشگاه شمایل ون گوگ پریشان حالِ طبیعتگرا و بیاندازه حساس برای مخاطب با مرور تابلوها و نامههای بیشمارش در پایان با روشنفکری بیاندازه دقیق و فهمیده و کتابخوان و باهوش و جلوتر از زمانه خویش جایگزین میشد. در آن نمایشگاه شما با ون گوگی روبرو میشدید که با چهار زبان حرف میزده، به فرهنگ و اتفاقات فرهنگی آمریکا و اروپا و ژاپن علاقه داشته، از کتابهایی که عاشقشان بودن تابلو میکشیده و در نامههایی که برای برادرش- تئو- یا کسان دیگری مینوشته با جزئیات فراوان درباره مشاهداتش، مناظر، آدمها، رفتارها و مهمتر از همه آثار خودش همچون یک منتقد تیزبین توضیحات مفصل میداده و به وفور طرح هایی اولیه آثارش را در آنها ثبت میکرده است.
حالا این روزها در کنار نمایش عمومی فیلم «بر دروازه ابدیت» (ساخته «جولین اشنابل»)، ونسان ون گوگ (یا به تلفظی دیگر «فینسنت وان خوخ») دقیقاً چند روز مانده به ۱۶۶ سالگیاش، بعد از هفتاد و دو سال با نزدیک به پنجاه اثر دیگر دوباره به مجموعه هنری «تیت» و به واقع در معنایی دیگر بعد از ۱۵۰ سال به شهر لندن بازگشته تا همچنان مخاطبان را با بخش دیگری از زندگی خویش و تاثیرات آن بر آثار و باقی عمرش آشنا و شگفتزده و چه بسا متاثر کند.
سال ۱۹۴۷ ون گوگ چه در مقام یک نقاش زبردست با سبکی مدرن و چه بعنوان هنرمندی روانپریش و بدفهمیده شده با رفتارها و یک زندگی پر تلاطم و پر التهاب، در میان بریتانیاییهای هنردوست چهرهای شناختهشدهای بوده است، به طوری که هجوم مخاطبان برای تماشای آثار او و استقبال مخاطبان موجب صدمه جدی کفپوشهای محل برگزاری نمایشگاه میشود که همین مسأله اعتراض مدیران و صاحبان عمارت تیت آن سالها و درخواست غرامت از «شورا/ کنسول هنر بریتانیای کبیر» (متولیان برگزارکننده نمایشگاه) را در پی داشته است.
نمایشگاه تازه فعلی با عنوان «ون گوگ و بریتانیا»، اما درباره ون گوگی است که هنوز فرد مشهوری نبوده؛ درباره دورهای از زندگی او بین سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۶ که به مدت نزدیک به چهار سال در لندن میزیسته و تاثیرات ژرفی برآمده از این تجربه که در وی تهنشین شده طوریکه در آثار مهم سالهای بعدترش به خوبی قابل ردیابی، درک، احساس و مشاهدهاند. در یک کلام نطفه شکلگیری ون گوگی که سالها بعد در مقام نقاشی مبدع و با نگاهی متفاوت ظهور میکند و کسی که حال ما میشناسیم شاید تا اندازه زیادی با آن چهارسال سال و هر آنچه از سر گذرانده گره خورده است. البته نمایشگاه به این موضوع محدود نیست و در ادامه تاثیرات عمیق ون گوگ بر هنرمندان بریتانیای، از جمله «فرانسیس بیکن»، «متیو اسمیت» و…، را نیز با جزئیات فراوان برای مخاطبان آشکار میکند.
شروع حکایت سفر ون گوگ به لندن در سن بیست سالگی زمانیست که دایی او در یک کمپانی چاپ و انتشار تصاویر و نقاشی و طرحهای چاپی با نام «گوپیل و شرکا» برایش شغلی به عنوان «معاملهگر» آثار نقاشی، دست و پا میکند و همین مساله پس از چندی مهاجرت او را از «لاهه» ۹۰ هزار نفری به یکی از بزرگترین کلانشهرهای دنیا (با جمعیت بالای ۳ میلیون نفر) برای کار در شعبهای از آن کمپانی، موجب میشود. این سفر در ابتدای امر با شور و شوق و علاقه فراوان ونگوگ همراه بوده است که نمود آن در نامهها و توضیحات و توصیفهایش به وضوح به چشم میآید. به همین دلیل است که سالن کوچک اول نمایشگاه همچون مقدمهای به عنوان نشانهای از تجلی مواجهه شیفتهوار او با فرهنگ بریتانیا، به خشنودی او از فراگیری بهتر زبان انگلیسی و از آن مهمتر کشف و فهم و ستایش ادبیات و نویسندگان مهم بریتانیا اختصاص یافته است. ون گوگ در نامههایش چندین بار به افرادی همچون «تیاس الیوت»، «ویلیام شکسپیر» و «چارلز دیکنز» بعنوان نویسندگان محبوبش اشاره کرده و در این اتاق جدای از نمایش مجموعهای از نسخ قدیمی کتابهایی از نویسندگان محبوب او در کنار پرترههایی از دوستانش، میشود یکی از شش تابلوی معروف «لاریزیان» / «پرتره ماری ژینو» را دید. با وجود اینکه ونگوگ این تابلو را در سال آخر زندگی خودش کشیده، چیزی که در زیر دست های بانوی کافهدار خودنمایی میکند رمانهای «قصههای کریسمس» چارلز دیکنز و «کلبه عمو تم» بیچر استو هستند که گویی تا آخر عمر در پس ذهن و در دل او جا خوش کرده بودند.
بعد از این به اصطلاح پیشدرآمد اولیه، بازدیدکنندگان در سالنهای دوم و سوم نمایشگاه به دنیای پیرامون ون گوگ و تجربیات بصری و مشاهدات اجتماعی او در دو سال اول اقامتش وارد میشوند. ون گوگ در این مدت -و از منظری دقیقتر – از شرایط ابتدایی و روزهای اولیه حضورش رضایت کامل داشته است. حقوق سالانهاش ۹۰ پوند بوده (در آن دوران کارگری که باید نان زن و بچهاش را هم تامین میکرده بعضا یک چهارم او درآمد داشته است) که دیگر هیچگاه در عمرش چنین پولی نصیبش نشد. او برای رسیدن محل کارش در نزدیکیهای «کاونت گاردن» در مرکز لندن، مدام در حال پیادهروی در کنار رودخانه یا در جادههای بیرون شهری، یا استفاده از قایق بوده و بعضی وقتها هم سوار مترو میشده، و در اوقات فراغت نیز بصورت پیگرانهای به موزههای مختلف درون لندن سر میزدهاست. در سالنهای دو و سه و چهار با همجواری تابلوهایی از «جان اورت میلی»، «جان کانستبل»، «جرج هنری باتون» و… که ون گوگ در نامههایش آنها را ستوده و همچنین مجموعهای از آثار خود او در سالهای بعد با تاکید بر حضور درختان و جادهها و طبیعت در جای جایشان، میشود میزان تأثیرپذیری او را از این سفرها و مشاهدات، به خوبی دریافت. حتی بعید نیست این میزان پیادهرویهای بیحد و مرز او (از قرار معلوم یکبار او مسیر هشتاد کیلومتری بین لندن تا برایتون را با پای پیاده رفته است!) در سالهای بعدی زندگیاش نیز تا اندازهای ریشه در همین سفرهای متعدد و یادگار و عادتی بهجای مانده از این دوران زندگی او باشد.
گشت و گذار مداوم ون گوگ در لندن از سوی دیگر بیش از هرچیزی آشنایی و درهمآمیزی او را با فرهنگ عمومی، خرده فرهنگها، مردم عادی و رفتارهایشان، عادات و رفتارهای گوناگون و متفاوت دینی و اعتقادی، فقر و دشواریهای زیستن در شرایط سخت اقتصادی و نزدیکی بیشتر او را با قربانیان شهری رو به توسعه، به همراه داشته است. او همچنین به دلیل کار در آن موسسه چاپ به تدریج شیفته آثار چاپی سیاه و سفید طراحان انگلیسی در مجلات و کتابها و مجموعههایی همچون «گرافیک» و «اخبار مصور لندن» میشود تا جاییکه نزدیک به ۲۰۰۰ طرح و نقاشی چاپی را در مجموعه شخصیاش گردآوری و در جایی اعتراف میکند که کاش میتوانست کارش را رها کند و وقتش را به فراگیری بیشتر این کارها اختصاص دهد. اینجا هم به طرز جالبی مشاهده کارهای بعدی او و حضور آدمهایی معمولی در پرترهها، تابلوها و طرحهای او، از ریسندگان نخ تا فقرا و کارگران معدن و زنان تنها و مادران رها شده و … در کنار آثار سیاه و سفید طراحان بریتانیایی جای شکی برای نوعی الهام گیری ناخودآگاه یا آگاهانه را باقی نمیگذارد.
با اینحال مثل بیشتر اوقات و گویی همچون یک تقدیر نانوشته که همچون بختکی بر زندگی خیلی از هنرمندان تا ابد سایه افکنده است، اوضاع اما بر وفق مراد ون گوگ نمیماند و او کارش را از دست میدهد و مجبور میشود برای گذران زندگی به معلمی و موعظهگری/ تبلیغات دینی روی بیاورد. تغییر وضعیت اقتصادی او و همچنین دمخور شدن بیشتر او با افراد فقیر و شاید دقیقتر شدن او در کتابهای چارلز دیکنز و لمس حال و هوای رمانهای او در عالم واقعیت موجب میشود آن شور و حال و اولیه جایش را به نوعی پریشانی بدهد و به قول یکی از مفسران نمایشگاه عشق نخستین او با چیزی از جنس «ملانکولیا» جایگزین شود و البته نه بادلخوری که با حسی خوب بعد از چهار سال به لاهه برگردد و چند سالی بعد قلم به دست بگیرد و آن نقاش معروفی شود که حال او را میشناسیم.
درایت و تدبیر برگزارکنندگان این نمایشگاه در سالنهای سه و چهار جلوه تاملبرانگیزی پیدا کرده است جایی که توانستهاند با گزینش و نمایش تابلوهایی در سالهای پایانی زندگی ون گوگ، پیوندی محسوس و ملموس و موازی بین تغییر حال تدریجی او چه در دوران سکونتش در بریتانیا و چه در سالهای اواخر عمرش برقرار میکنند. در این سالنها چهار تابلوی شاخص وجود دارد. یکی همان تابلوی معروف «شب پر ستاره» در کنار رود رن که میشود نشانههای وام گیریاش را در چند طرح چاپی مربوط به رودخانه تیمز بخصوص اثری از «گوستاو دور» دید. دیگری مربوط است به طرحهای صندلیهایی خالی در نقاشیهای سیاه و سفید «لوک فیلدس» که بعدها در تابلوهای صندلیهای معروف ون گوگ (صندلیهایی خالی که به صورت استعاری درباره رابطه پر فراز و نشیب خودش و «گوگن» کشید) دیده میشوند.
دو تابلوی دیگر اما به زمانی تعلق دارند که غلیان احساسی ون گوگ (پس از جدایی گوگن) وی را به بریدن گوش خودش و سپس بستری شدن در آسایشگاه روانی «سن پال» وا میدارد. اینجاست که مشخص میشود مثلا تابلوی معروف و مهم «بر دروازه ابدیت» (که در آن مردی روانپریش سرش را در دستهایش گرفته و عنوان انگلیسی آن نزدیکی به مرگ را موکد میکند) پیشتر گویی در جایی دیگر به هنگام مواجهه ون گوگ بیست ساله با تصاویر استیصال مردان فقیر در کتابها و رمانهای چارلز دیکنز یا طرحهایی مربوط به چنین موضوعاتی در جان او نشسته بودند.
و دست آخر در این اتاق میرسیم به تابلوی «حیاط زندان»، تنها تابلوی نقاشی که ون گوگ از مکانی در انگلیس کشیده و «استنلی کوبریک» هم بعدها در نمای هواخوری زندان «پرتقال کوکی» به احتمال فراوان از آن استفاده کرده است. این تابلو هم البته یک نسخه چاپی اولیه داشته و گوستاو دور فرانسوی آن را کشیده و ون گوگ جوان را شیفته خودش کرده. او سالها بعد در آسایشگاه برای انتقال و توصیف تجربه حس و مفهوم «حبس» و «حبسشدگی» و تنگای فیزیکی و روحی در زندان بودن از برادرش میخواهد آن نسخه چاپی را برایش بیاورد و او هم از روی آن تابلوی نقاشی خودش را بکشد که در اینجا تفاوتهایی با نسخه اصلی (مثلا موقعیت سر نگهبان زندان) خودش معنای جدیدی را به تابلوی ونگوگ افزوده است. به هرحال چیزی که در هردو اثر در کنار زندانیان نباید از چشم دور بماند، دو پروانهای کوچکی است که در فضای بالای تابلو در حال پروازند و نشان از امیدواری ون گوگ و هنرمند فرانسوی در دل آن فضای روانی مخوف دارد.
ون گوگ سال ۱۸۹۰ با تیراندازی به خودش و به روایتی دیگر با شلیک یک جوان در یک منازعه به سمت او، بعد از دو روز ماندن در بستر بیماری از دنیا میرود. او در چند ماه آخر زندگی روزی یک یا دو تابلو نقاشی میکشیده و برای برادرش میفرستاده است. با اینحال تا مدتها کسی از آثار او استقبال نمیکند. بیست سال پس از مرگ او، در لندن نمایشگاهی با عنوان «مانه و پسا امپرسیونیستها» برگزار میشود که در آنجا بخشی از تابلوهای ون گوگ همراه با جمعی از نقاشان مشهور به نمایش در میآیند از آن نمایشگاه نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر بازدید میکنند و آثار ونگوگ در میان باقی آثار به نمایش درآمده با استقبال ویژهای روبرو میشود. استقبالی که تا اندازه فراوانی در آن سالها به طرز گریزناپذیری با نقل قولها و حکایت و خبرهایی درباره هنرمندی روان نژند اما نابغه هم گره خورده است. البته آثار ون گوگ یکسره مورد ستایش قرار نمیگیرند و برخی از منتقدان و بازدیدکنندگان دست به تمسخر سبک و تابلوهای او میزنند که این بخش از ستایش و تخفیف و تحقیر توامان و مساله مورد بحث روانپریشی او را میتوان در سالن پنجم نمایشگاه دید.
از اینجا به بعد با آشنایی بیشتر هنرمندان بریتانیایی و همچنین ترجمه زندگینامه و نامهها و یادداشتهای ون گوگ، او به فرد بسیار مهمی در میان هنرمندان بریتانیایی بدل و حالا اوست که منبع الهام هنری ایشان میشود. آثار به نمایش در آمده در سالنهای ۶ و ۷ و ۸ و ۹ در حقیقت مجموعهای از تابلوهایی است که هنرمندان بریتانیایی با موضوعات مختلف از جمله خودنگاریها، گلهای آفتابگردان، طبیعت، کفشها، اتاقها، جادهها، درختان، مراتع و … با تاثیر از ونگوگ کشیدهاند.
در سالن آخر نمایشگاه در کنار آخرین کار نیمه تمام ون گوگ و چند خود نگاره و گل آفتابگردان و اتاق زندگی ملهم از او تابلوهای بزرگی از مجموعه هفتتایی فرانسیس بیکن قرار دارد که روایت او از پیادهرویهای طولانی مدت ون گوگ است. فرانسیس بیکن که حتی از در ابتدای امر از ون گوگ هم کمتر هنر نقاشی را بصورت معمول و رایج و رسمی آموخته بود، همواره دنبال این بوده که در آثار باقی هنرمندان به دنبال یادگیری هر نکته و آموختهای باشد. او به تدریج شیفته نامههای ون گوگ شده و به جایی میرسد که از او بعنوان قهرمان زندگیاش نام میبرد چرا که معتقد بود ون گوگ «میتوانست در عین وفاداری جز به جز [به موضوعش] ، چیزی حیرتآور را از دل واقعیت پیرامون و اشیا در اثرش به شما نشان دهد». ارادت و الهام و شیفتگی بیکن به ون گوگ که با جزئیات بیشتر در کاتالوگ پربار نمایشگاه ثبت شده در نهایت به خلق چند تابلو با نامهای «بررسی پرتره ون گوگ» و «ون گوگ در چشمانداز» میشود و گویا فاصله خلق تا نمایش عمومی برخی از آنها در سال ۱۹۵۷ به قدری کوتاه بوده که رنگهای روی بومها هنوز خشک نشده، در معرض بازدید قرار گرفته بودند.
در کنار این تابلوها به هنگام خروج از سالن تکهای از فیلم «شور زندگی» (ساخته «وینسنت مینهلی» براساس رمان «ایروینگ استون») نیز در محفظهای برای بازدیدکنندگان به نمایش در میآید که درش نمایی از راهپیمایی «کرک داگلاس» به نقش ون گوگ در میان جادهای در کنار درختان است. این نما که برگرفته از خودنگارهای از ون گوگ با عنوان «نقاش در جاده به سوی تاراسکان» (خودنگارهای که در بمبارانهای جنگ جهانی از بین رفته است) یکسال پس از نمایش فیلم در تابلویی اثر فرانسیس بیکن هم به چشم میآید اما بیکن هرگونه تاثیر پذیری از فیلم مینهلی را رد میکند.
در پایان بازدید از نمایشگاه همچون همیشه در مواجهه با شمایل و زندگی ون گوگ و فیلمهای ساخته شده درباره او ، چه مثل «موریس پیالا» که او را موجودی زمینی به تصویر میکشد و چه همچون جولیان اشنابل که قد و قامتی قدیسوار/ مسیحگونه به او بخشیده، طعمی تلخی از سرنوشت محنتبار و تنهایی و درکنشدگی او و لذتی شگرف از خلاقیت و نوجویی و نگاه منحصر به فردش به آدمها و دنیای اطراف با من میماند و باز فکر میکنم همچنان با او رازهایی نامکشوف مانده که دیر یا زود در نمایشگاه دیگری قرار است برای ما آشکار شود.