«حسین محب‌اهری» بعد از یک عمر مبارزه با سرطان درگذشت. در آن دوران کودکی اول از همه اسمش بود که به یاد می‌ماند مثل زنده‌یاد «احمد مندوب هاشمی» برنامه جنگ اقتصاد. بعدش در همان محله برو‌بیا و محله بهداشت با شخصیت «هپلی» موجب شد من کودک تصوری از آلودگی و میکروب پیدا کنم. موقع دهه فجر که می‌شد، برنامه کودک شبکه دو یک تاتر/ مجموعه تلویزیونی پخش می‌کرد با حال و هوای روزهای انقلاب و اعلامیه پخش کردن و این چیزها که درش او نقش یک روحانی را ایفا می‌کرد. در یکی از قسمت‌های آخر به او خبر می‌دهند ساواک دارد می‌آید برای دستگیری‌اش و خب او هم دست به کار می‌شد و ریشش را سه تیغه می‌کرد و با دست کتک و شلوار و یک کیف دستی دانشگاهی در کوچه لباس مبدل می‌پوشید که او را نشناسند و ساواکی هم از آدرس خانه خودش را می‌پرسید. تمام این لحظات دگردیسی او در آن برنامه خوب به یادم مانده است.

در عیدها مهمان دائمی برنامه‌های تلویزیون بود در برنامه کودک در نقش معلم مدرسه «ق مثل قلقلک» و شب‌ها در مثلا در «طنزآوران جهان» داریوش مودبیان. در جنگ‌های مختلف از «هزار برگ و هزار رنگ» تا «شاخه طوبی» از پس نقش‌های مختلف تاریخی برمی‌آمد. در لحن صدا و اجزای چهره‌اش حس یگانه‌ای بود که به خاطر می‌ماند. در «همسر» یکی از رفقای بد‌ذات «مهدی هاشمی» بود و در «روز فرشته» بدون صدای خودش و با ریش پروفسوری داماد طماع «عزت‌الله انتظامی» شد. در سکانس کابوس پایانی «جیب‌برها به بهشت نمی‌روند» گلوله از نوشته فشار دهید در بانک رد شده بود بر قلبش فررو رفت از آن لحظه حالت دستش و استیصال و درد و تعجب توامان چهره‌اش موقع مرگ خوب به خاطرم مانده است. بعد از دوم خرداد و با کنار رفتن تدریجی پیشتر پیشکسوتان تاتر و تلویزیون از صحنه، کم کم داشت فراموش می‌شد که با یادداشتی با عنوان -فکر می‌کنم- سیگار کشیدن یا سیگار نکشیدن در روزنامه «جامعه» یا «طوس» یا «عصر‌آزادگان» همه دیدیم چقدر پیر شده است. در آن یادداشت به مدیریت تلویزیون انتقاد کرده بود. مدت‌ها خبر سرطان داشتن او را می‌خواندیم از آن به بعد. ده سال پیش آخرین بار در نقش یکی از تهیه کنندگان/ سرمایه‌گذاران نابکار فیلم «وقتی همه خوابیم» او را دوباره در جایی دیدم. مثل همه آدم‌ها و اجزای فیلم بیضایی گویی به عمد روی اعصاب آدم بود و پریشان می‌کرد مخاطب را. او هم رفت خیلی جوان در سن ۶۷ سالگی همچون «ناصر چشم‌آذر» و دوباره با رفتنش کلی خاطره خوش و ناخوش کودکی و جوانی ما را جلوی چشممان آورد. خدایت بیامرزد، محب‌اهری، حسین.

پی‌نوشت: راستش از صبح داشتم فکر می‌کردم نقش آن روحانی را حسین محب‌اهری ایفا می‌کرد یا «فخرالدین صدیق‌شریف» یا کسی دیگر، ولی قلبم می‌گوید حسین محب‌اهری بود.

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

5 − یک =