کلوب آدمخواری (گوتو پارنت-۲۰۱۸)
تا اینجای کار موفق شدهام سه فیلم را از محموعه آثاری که قرار است در این دوره جشنواره فیلم لندن به نمایش دربیاید، ببینم و حدس میزنم بخشی از فیلمهای امسال به لحاظ حس و حال و رویکرد و مواجهه و البته تصویر «انسان» و «ضد انسان» در بین این دو در نوسان باشند. هر دو فیلم تا اندازه زیادی با بدبینی گره خوردهاند و درباره زمانهشان چندان امیدوار نیستند و البته قرار است سرخوردگی و خشمشان را هرکدام به نوعی به مخاطب انتقال دهند.
«کلوب آدمخواری» فیلمی است از برزیل با داستانی به ظاهر شوکآور درباره یک زن و شوهر آریستوکرات که هرچند وقت یکبار یکی از پیشخدمتها و خدمه خانهشان را میکشند و او را میخورند! البته قصه فیلم به این قضیه محدود نشده و اینها جزو یک باشگاهند که اصولا کار و تفریحشان همین است. این وسط در یک مهمانی، زن قصه تصادفی میبیند که یکی از پیشکارهای منزلشان در جایی خلوت دارد ترتیب رئیس همهکاره باشگاه را میدهد و…. من در طول فیلم مدام داشتم حس میکردم فیلم اساسا ورای این شوکآوری حرف و پیشنهاد جدیدی درباره وضعیت نابرابر این روز و روزگار و بیعدالتی بیمارگونه جاری در بین طبقات اجتماعی دارد؟ آیا این وضعیت استعاری همخوابگی طبقه مرفه با طبقه زیردست و استعمار و استثمار و نابودی/ خوردن او و البته عملا نابودی خویش به دست خویشتن در ادامه چرا همچنان یادآور همان نظراتی است که پیشترها افرادی چون بونوئل و فرری و پازولینی و دیگر سینماگران اروپایی همدورهای ایشان و کلی فیلمساز گونه وحشت برای دوران خودشان و گویی کل تاریخ معاصر زده بودند؟
در مقایسه با کلوب آدمخواری اما فیلم «Styx» با انگشت گذاشتن روی مسألهای ملموستر و عینی تر ذهن آدمی مثل مرا بیشتر به خودش مشغول کرده است. قصه فیلم این فیلمساز اتریشی، درباره زن پزشکی است که با قایق مجهز تفریحیاش برای دیدن یک «جزیره مصنوعی داروینی» تنهایی دست به سفری دریایی میزند، بر اثر طوفان از موقعیت اصلی منحرف و صبح هنگام با قایقی سرگردان از مهاجران آفریقایی در دریا مواجه میشود. Styx در نیم ساعت ابتدایی جدا از مقدمه اولیه موجز در معرفی قهرمان و تواناییها و اصولا نگاهش به زندگی، به شدت یادآور «همه چیز از دست رفت» (جی. سی. چندور ۲۰۱۳) با بازی «رابرت ردفورد» است که البته در ادامه به طرز خوشایند و غمانگیزی به مسیری متفاوتی میرود. اگر موقعیت رابرت رد فورد در آن فیلم به نمایش نوعی تلاشهای یک فرد برای بقا و مقهور شدن و بزرگی/ کوچکی او در دل طبیعت اختصاص داشت و سمت و سویی هستیشناسانه نیز به خودش میگرفت، وضعیت وخیمی که «سوزانا ولف» به آن دچار میشود و جماعتی که تماسهای رادیویی او را برای نجات جان آن مهاجران در حال غرق شدن نادیده می گیرند، به نگاه و نظری سیاسی و به شدت انتقادی و صریح و عصبیکننده و تاسف برانگیز نسبت وضعیت اروپای امروز میماند؛ جایی که این خانم دکتر قایق کوچکش را در ابتدای فیلم پر از آذوقه میکند و در میانه نمیداند دقیقا چطور میتواند طوری این مهاجران را نجات دهد که خودش هم غرق نشود.
به هرحال هر دو فیلم پیش رو نسبت آنچه پیرامونشان در جریان است به شدت نگرانند و اتفاقا با تصاویر و همان قدرت سینماست که مخاطبشان را درگیر نگرانیها و سرخوردگیهایشان میکنند حال گیریم یکی کهنهتر و استعاریتر و دیگری جدیتر و مستقیمتر.
یک فیلم مستقل از یک بازیگر شناخته شده (کشیش فیلم «خون به پا خواهد شد») با بازی فوقالعاده کری مولیگان و اد اکسنبولد درباره خانوادهای از طبقه کارگر آمریکا که بحران اقتصادی بعلاوه خودخواهی اعضایش آن را از هم میپاشد. یک فیلم معقول سالم تلخ که آدمی را به ادامه مسیر کارگردانش امیدوار میکند بیشک.
فیلمی دیگر از سینمای روسیه سرشار از نفرت از خویشتن و سرزمین خویش با کمی وجوه انسانی. فیلم را برای بخش خنده انتخاب کردهاند اما وقتی فیلم تمام شد همه خبرنگاران متعجب بودند از این گزینش. دختری زیبا، شبیه مدونا، فارغالتحصیل رشته حقوق و علاقمند به دیجی بودن میخواهد از کشورش بزند بیرون و مهاجرت کند به آمریکا؟ چرا آنوقت؟ پاسخش کل این فیلم است. اونکه برای گرفتن ویزا یک شماره جعلی را به سفارتخانه آمریکا داده است، مجبور میشود برود مدتی را کنار صاحبان آن شماره تلفن بگذراند که وقتی تلفن زنگ خورد پشت خط دروغش لو نرود. با موقعیت جذابی مواجهیم (در خانه کلی آدم وجود دارد و قرار است یک مراسم عروسی هم برگزار شود) که میتوانست به کمدی انتقادی تبدیل شده و کمی حال و هوایتان را عوض کند. اما هرچه جلوتر میرویم با آدمهای ساکن و علاف و از دست رفتهای مواجه میشویم که بیزاری و اشمئزاز نتیجه نهایی تجربه ماست. کارگردان و فیلمنامهنویس به نمایش این فضای درب و داغان قانع نیستند و در آخر بلایی سر دختر میآوردند در آن خانه که آدمی را به یاد «موجود نازنین/ سربه راه» میاندازد. بعد از تمام شدم فیلم با همه منتقدان بحث کردم و گفتم هرچه دیدهام از این کشور همین حال و هوا را دارد و اینها واقعا فهمیدهاند چطور میشود جشنوارهای شد و سرمایه جور کرد برای ساخت فیلم و همه آنها هم با دهان باز حرف مرا تایید کردند. در انتهای فیلم پسرک به دختر قویی کریستالی میدهد و میگوید اینها اینجا پشیزی نمیارزد اما در فرانسه روی دست میبرندش. این توصیف شرایط امروز فیلمسازی آنها و شاید ما و دیگران است. شاید شاید شاید.
بازگشت ییمو بعد از شکست همه جانبه پروژه جهانی «دیوار بزرگ» به سرزمین خویش و زبان مادری و یک قصه از دل تاریخ چین. فیلم در مقایسه با «قهرمان»، «خانه خنجرهای پران» و «نفرین گل طلایی» به لحاظ روایت و ژرفا و تأثیرگذاری آنچنان وجدآور نیست و تا اندازه زیادی ساده و آسانیاب مینماید. قصه عاشقانه فیلم بین مرد سایه- کسانیکه نقش بدل برخی از آدمهای مهم و فرماندهان را به عهده داشتند- و همسر واقعی فرمانده/ مدعی مخفی تاج و تخت، ابدا سمت و سویی شورانگیز نمیگیرد. نقطه قوت فیلم اما فیلمبرداری و طراحی صحنه فوقالعاده اش است با حضور دائمی باران و غلبه رنگهای سفید و سیاه و همچنین نمایش نبرد اصلی و سلاحهای استفاده شده در آن (همچون چترهای خنجری) که رنگی از اصالت و یگانگی را برای این ساخته ییمو به همراه آورده است.
زمستان را به پوستم بدوز (جمیل اکس.تی کوبکا-۲۰۱۸)
«جمیل اکس.تی کوبکا» کارگردانی اهل آفریقای جنوبی است. من چند سال پیش با این کارگردان سر فیلم «برای یک گزارش خوب» در جشنواره فیلم لندن آشنا شدم. برای یک گزارش خوب فیلم سیاه و سفیدی بود درباره یک معلم به ظاهر معصوم که در فضایی مالیخولیایی و در رابطه با شاگردش به خطاکاری میافتد. فیلم عملا هیچ گفتوگویی نداشت (یعنی هرجا که شخصیت اصلی میخواست دهانش را باز کند چیزی رخ میداد یا کارگردان قطع میکرد به صحنه بعدی) و خب همین مسأله در کنار فضای خاص و حال و هوای آن از باقی تجربههای آن سال متمایزش میکرد.
او امسال با فیلم دیگری به نام «زمستان را به پوستم بدوز» در جشنواره حاضر بود. این فیلم نیز با قصهای درباره یک شورشی در دوران حضور نازیهای آلمان در آفریقای جنوبی عملا با کمترین حجم گفتوگو قصهاش را تنها از طریق تصاویر و موسیقی روایت میکند. با این دو فیلم در این کارگردان ظرفیت و قابلیتهایی میبینم که دوست دارم به شما نیز تماشای آثار او را توصیه کنم و نظرتان را بدانم.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا، اینجا و اینجا مراجعه کنید.