اشاره: متن زیر، گزارشی اختصاصی است به سفارش دوست عزیزم آقای «کاوه جلالیموسوی» درباره نمایشگاه «کوبریک: نمایشگاه» (آوریل- سپتامبر ۲۰۱۹) که در موزه «طراحی» لندن برگزار شد. این گزارش در شماره ۴۷ مجله «شبکه آفتاب» با عنوان «لحظات ابدی» (نسخه پیدیاف را اینجا بخوانید) در خرداد سال ۱۳۹۸ به چاپ رسید. بیش از هر چیز باید از زحمات خانم دکتر «سارا احمدی» که عکاسی بخشی از عکسهای این مجموعه تشکر کنم.
سال گذشته در حوالی ماه اکتبر بود که خبر اضافهشدن حدود صد واژه برآمده از ادبیات سینمایی و جهان هنرهفتم و گفتوگوهای رایج بین منتقدین و سینمادوستان به دایره واژگان استفادهشده در گفتوگوها/ ادبیات روزمره و رایج به واژهنامه «آکسفورد»، روی چند وبسایت خبری قرار گرفت. در عنوان و متن آن خبر سه صفت برجسته و موکد شده بودند: «لینچوار» (Lynchian)، «تارانتینووار» (Tarantinoesque) و «کوبریکوار» (Kubrickian). با مرور و مقایسه معانی و توضیحات مربوط به صفات ترکیبی با نام کارگردانهای سینما -که از یک سو اسپیلبرگ و برگمان و از سویی دیگر کیتون و فلینی را در بر میگرفت- به طرز جالب توجهی استنلی کوبریک و صفتِ مشتق کوبریکوار با توضیح «کمالگرایی وسواسگونه و بیاندازه دقیق توام با جزئینگری، تسلط همهجانبه بر ابعاد فنی فیلمسازی، حالوهوا/ مود یگانه سبک بصری در فیلمهای از گونههای مختلف سینمایی» شاید در جایی متفاوت از باقی فیلمسازان قرار میگرفت. اگر در صفات دیگر بیش از هرچیزی بر دنیای آثار آن فیلمساز تاکید شده بود، درباره کوبریک بخشی از خصوصیات فردی وی نیز در توضیح نمودِ نظرگیری داشت. به عبارت دیگر واژگان اسپیلبرگوار یا آلتمنوار بیشتر به کار توضیح دنیای یک فیلم میآیند و صفت کوبریکوار میتواند جدا از تشریح ابعاد مرعوبکننده یک فیلم یا اثر هنری (یا حتی امری فرهنگی اجتماعی)، ویژگیهای روحی روانی و البته توانمندیهای یک فرد را نیز در بر بگیرد.
این روزها، در آستانه ۹۱ سالگی استنلی کوبریک، موزه «طراحی» لندن شاهد برگزاری نمایشگاهی با عنوان «کوبریک: نمایشگاه» است که تا ماه سپتامبر نیز ادامه خواهد داشت. البته شیفتگان کوبریک و کنجکاوان آثار وی نخستینبار در سال ۲۰۰۴ در شهر فرانکفورت آلمان شانس حضور در این نمایشگاه را پیدا کرده بودند و حال پس از برگزاری و گشتن در ۱۵ شهر دنیا (از سئول و ملبورن و کپنهاک و لسآنجلس تا مکزیکوسیتی و سائوپائولو و تورنتو و پاریس) بالاخره در بیست سالگی درگذشت این فیلمساز نامآور این نمایشگاه تازه به شهر لندن رسیده و در معرض بازدید مخاطبان بریتانیایی قرار گرفته است. بریتانیاییها تا اندازه زیادی کوبریک را خودی میدانند چرا که او از سال ۱۹۶۱ تا زمان مرگش به مدت ۳۸ سال ساکن سرزمینشان بود و بخش عمدهای از فیلمهایش را نیز در آنجا ساخت. این مساله در کنار تبلیغات وسیع این نمایشگاه در فضای مجازی (چند ماه پیش از شروع آن در اواخر ماه آوریل)، و در سطح شهر و مترو و همچنین نمایش نسخههای مرمت شده و اصلی تمامی فیلمهای کوتاه و بلند کوبریک و برخی از آثار سینمایی ملهم از آنها در مجموعه «بنیاد فیلم بریتانیا» (BFI) و شبکههای تلویزیونی و چاپ مقالاتی تازه درباره او درشماره آوریل مجله «سایت اند ساوند» (با عکس روی جلدی که به وی اختصاص یافته) موجب استقبال غیر منتظرهای از این نمایشگاه شده است بطوریکه کلیه بلیطهای ۱۶ پوندی آن برای روزهای تعطیل آخرهفته فروش رفته و مخاطبانی هم که بلیطهایشان را چند روز قبل (برای ساعتی خاص) هم پیشخرید کرده بودند میبایست زمانی نزدیک به ۴۰ دقیقه در صف می ایستادند.
البته بیهیچ شک و تردیدی، تنها این انتظار چند ساله و تبلیغات/ برنامهریزی فرهنگی چنین استقبالی را در پینداشته است و همان توضیحات صفت کوبریکوار خود نشان از ژرفا و فراگیری نام او در طول بیش از نیم قرن گذشته دارد. وقتی مدام در یادداشتها و گفتهها به او، دستاوردها و ابداعات تکنیکیاش اشاره میشود، وقتی همواره هر اثر او را نه تنها اتفاقی ماندگار و نمونهای در آن گونه سینمایی ارزیابی کردهاند بلکه آن را موجب ارتقا هنر سینما در همه جهات (چه در حوزه اندیشه و هنر و چه در مقام صنعت و ابعاد فنآوری و تکنیکی) دانستهاند. بدین سان و با نقل هزاران قصههایی همچون اجاره دوربینی از «ناسا» برای فیلمبرداری «بریلیندون»، بازسازی ویتنام و نیویورک در لندن و اطرافش برای ساخت «غلاف تمام فلزی» و «چشمان بازبسته»، تکرار۱۲۷ باره فیلمبرداری نمای درگیری «شلی دووال» چوب بیسبال به دست با «جک نیکلسون» در «تلالو»، وسواسهای غریب و بیمارگونه و در طراحی دقیق تمامی اجزای فیلمها از جمله طراحی صحنه و ماکتها بگونهای که مثلا به هنگام بازدید نظامیان از فضای داخلی ماکتهای هواپیمایی فیلم «دکتر استرنجلاو» همهچیز به قدری درست ساخته شده بود که به کوبریک گفتهبودند بهتر است برای همه کارهایتان اسناد و مدارک قابل استناد معتبری داشتهباشید وگرنه شاید به جاسوسی از مکانهای نظامی متهم شوید و… همگی از او کارگردانی یکه و تنها، دستنیافتی و بینظیر در سیاره خویش ساخته و پیرامون اون هالهای اسطورهای تنیده است که چنین استقبال گستردهای را در هر مقطع زمانی و با هر کیفیت تبلیغاتی در بیشتر شهرها (البته بسته به سینمادوستی ساکنین آنها و دغدغههایشان) اجتناب ناپذیر مینماید.
کوبریک: نمایشگاه به واقع فرصتی است برای مواجههای دیگر و البته نزدیکتر با او و مرور/تجربه عینی اجزای گوناگونی از دنیای کارگردانی که سکانسها و نماهای بیشماری از آثارش پس از نخستینبار تماشایشان به طرزی اسثنایی در جایی از گوشه ذهن ببینده حک و ماندگار میشوند. تهنشین شدن سکانس به سکانس برخی از این آثار تنها برآمده از یک عنصر خاص نبود. در پس ذهن ما همانقدر که اجزای چهرههای مشوش و اضطرابآور و منقلبکننده «هامبرت» (جیمز میسون) در «لولیتا»، «الکس» (مالکوم مکداوول) در «پرتقال کوکی»، «جک و وندی و دنی» (جک نیکلسون، شلی دووال و دنی لوید) در تلالو، «سرباز جوکر، سرباز پایل و گروهبان هارتمن» (متیو موداین، آدام بالدوین و آر. لی ارمی) در غلاف تمامفلزی با قدرت جاخوش (ناخوش؟!) کردهاند که آرایش نظامی اسئارتاکوس و صدای «هال» و حرکت رقصگونه سفینههای ۲۰۰۱: ادیسه فضایی و لباسها و چهرهپردازی بریلیندون و پرتقال کوکی و تعقیبوگریزها و نقابهای وهمآلود چشمان بازبسته.
در فیلمهای او همپای شخصیتها، این جزئیات مکانها بودند که به طرز خوفآوری به مدد تصاویر و طراحیهای صحنههای اعجابآورشان در ناخودآگاه ما ثبت میشدند؛ از هتل و هزارتوی تلالو تا سربازخانه و ویتنام غلاف تمام فلزی، از تمامی مکان های داخلی و خارجی پرتقال کوکی و چشمان باز بسته تا اتاق جنگ دکتر استرنجلالو و درون سفینه ۲۰۰۱: ادیسه فضایی، گویی چیزی هول برانگیز در گوشه و کنار قابهای اوجریان داشت؛ نوعی تهدید درآمیخته در تاروپود مکان رخداد حوادث که تماشاگر را رها نمیکردنند. کوبریک ساحری بود که انگاری با دمیدن روحی شیطانی در استخوان و سفینه و دستگاه فروش کوکاکولا و هواپیما و موشک و بمب و مجسمه و نقاب و عصا و ماشینتحریر فیلمهایش به آنها حیاتی جاودان بخشیده بود.
شاید بشود گفت او با صدا و موسیقی فیلمهایش- در کنار و ترکیب با تصاویر آنها- تماشاگران فراوانی را به درد بیدرمان الکس پرتقال کوکی هم دچار کرد. الکس دست و پا بسته در آن جلسات درمانی اجازه پلکزدن نداشت و میبایست تصویری از جنس اعمالش را روی پرده با سمفونی نه بتهون محبوبش میشنید. عارضه آن درمان این بود که دیگرتحمل شنیدن قطعهای از ساختههای بتهون را نداشت چرا که احتمالا با بتهون به یاد خودش میافتاد. حالا که فکرش را میکنم من هربار در مواجهه مجدد با وقایع ممتد شوکآور پرتقال کوکی آن هم بدون لختی آرامش و ایستایی-- همچون نخستینبار تماشای فیلم- خودم را همچون الکس میبینم ناتوان از حتی لحظهای چشم برداشتن از پرده سینما/ یا صفحه تلویزیون و بماند که در آن فیلم شخصیتهای دیگر چندینبار رو به دروبین حرف میزنند و گویی الکس و تماشاگر را بصورت یکسانی مورد عتاب و خطاب قرار میدهند. اما نتیجه نهایی این است که ما هم مثل الکس دیگر تا ابد با شنیدن موسیقی بتهون بیشک یاد تصاویری خشونتبار و شوکآور میافتیم و تجربه تماشای اولیه یا چندباره پرتقال کوکی جلوی چشمان خواهد آمد. این قضیه البته تنها به پرتقال کوکی ختم نمیشود و بعید است کسی از ما با شنیدن قطعات والس «دانوب آبی» (یوهان اشتراوس) و «چنین گفت زرتشت» (ریشارد اشتراوس) یاد ۲۰۰۱: ادیسه فضایی، «والس شماره ۲» ( دیمیتری شوستاکوویچ) یاد چشمان باز بسته، «پرنده موجسوار» (گروه ترشمن) و «سیاهش کن آنرا» (رولینگ استونز) یاد غلاف تمام فلزی نیفتد و با گوش کردن به «Trio in E Flat Op. 100» (فرانتس شوبرت) به سکانس مهمانی در جوار نور شمعها در بری لیندون نیفتند و با شنیدن «ساراباند» (جرج فردریش هندل) به تقدیر تراژیک بری (رایان اونیل) فکر نکند و استفاده و الهام خلاقانه کوبریک را از آن در سکانس دوئل نهایی به خاطر نیاورد.
به هر صورت گشت و گذار در اتاقهای مختلف نمایشگاه کوبریک خودش گشت و گذاری میان همین اشیا و لحظات ابدی جهان کوبریک است. خوردروی نارنجیرنگ «The Probe 16» که در پرتقال کوکی با نام «Durango 95» وسیله تاخت و تاز آنارشیستی و ویرانگر الکس و دارو دسته اراذل و اوباش همراه اوست با این توضیح که سازندگان و طراحانش -پیتر و دنیس آدامز- تنها سه عدد از آنرا طراحی کردند و اینکه ظاهر فیوچرستیک آن بود که نظر کوبریک را به خودش جلب کرد، اولین شی نمایش داده شده در سالن انتظار موزه است و در محل ورود به محوطه نمایشگاه معروفترین و به یادماندنیترین کفپوش عالم سینما هتل فیلم تلالو با نام «شش ضلعی هیکس» (با طراحی «دیوید هیکس») نقطه آغازین سفری پنج ساعته است به دنیای آثار کوبریک. برگزارکنندگان نمایشگاه در در ابتدا پیش از هرچیزی با برجسته کردن ویژگی بصری خاص آثار کوبریک: «one-point perspective» (به نوعی هدایت تمام عیار و گریزناپذیر تماشاگر به عمق میدان قاب مدنظر کارگردان، یا چشمانداز با عمقمیدان موکد) با نمایش لحظاتی از فیلمهای مختلف او در مجموعهای از صفحات کوچ و بزرگ تلویزیون و نمایش قرینگی اجزای نماهای به نمایش درآمده به شیوه خودشان و به قول معروف خیلی کوبریکی بازدیدکنندگان را به دل این جهان فرا خواندهاند.
اتاق یک نمایشگاه قرار است بصورت مقدماتی، چشماندازی کلی از کوبریک و نگاه او به رسانه سینما را آشکار سازد. اینجا در ابتدا به یک انباری میماند که درش همه چیز یافت میشود: مجموعهای از عکسهای پشت صحنه، صندلی کارگردان، چمدانهای پرشمار، مجسمه اسکاری که ۲۰۰۱: ادیسه فضایی نصیبش شده، علاقه وافرش به شطرنج و پخش صدای او در گفتوگویی با مجله «نیویورکر» که یکسال به طول انجامیده است. در کنار اینها برای نمایش پیگیری و وسواس و جزئینگری کوبریک کتابخانهای قرار گرفته با انبوهی از کتابها و تحقیقات گردآوری شده درباره پروژه ناتمام «ناپلئون» که حتی جزئیات خورد و خوراک روزانه ناپلئون و شیوه اصلاح صورت در آن زمان و نامه عذرخواهی «آدری هپبورن» از کوبریک برای حاضر نشدن در این پروژه را هم در بر میگیرد.
بازدیدکنندگان پس از گذر از دنیای شخصی و پروژههای به سرانجام نرسیده ناپلئون و «هوشمصنوعی» کوبریک، در میانه اتاق در قالب ایستگاههای گوناگونی که با عناوینی همچون «فیلمبرداری»، «تدوین»، «موسیقی» و… از یکدیگر مجزا شدهاند به تعریف و خواست او از هنر سینما میرسند و حال میتوانند در کنار خواندن نظرات کوبریک و دیدن برنامه مدون و طولانی جلسات فیلمبرداری فیلمهایش مجموعه متنوعی از لنزهای به کار رفته در فیلمهای او، میز تدوین غلاف تمام فلزی، فیلم مستندی سی دقیقهای از کابرد گونههای مختلف موسیقی در فیلمهایش، فیلمنامههای حاشیهنویسی شده، پوسترهای آثار او و ماکت اصلی سفینه ۲۰۰۱: ادیسه فضایی (که بعدا با قیمت ۵۸۰ هزار دلار ساخته شد) را ببیند که در همه آنها کوبریک به طرز تمامیتخواهانهای اعمال نظر میکرده است.
بعد از این مقدمه طولانی، حال نوبت بازدید از یک به یک فیلمهای کوبریک بصورت مجزا فرا میرسد که برگزارکنندگان بریتانیایی این نمایشگاه تصمیم گرفتهاند برخلاف باقی کشورها، اتاقها نه بر اساس ترتیب سال ساخت که بصورت اشتراکات مضمونی به فیلمها اختصاص یابد. به همین دلیل بخش دوم نمایشگاه با فیلمهای مربوط به جنگ (راههای افتخار، اسپارتاکوس و و غلاف تمام فلزی) شروع میشود و در ادامه به فیلمهای مناقشهبرانگیز لولیتا و پرتقال کوکی و چشمان باز بسته میرسد و گویی پس از پشت سرگذاشتن کمی شوخطبعی سیاه دکتر استرنجلاو، سقوطی از جنس بری لیندون و وحشت و جنونی از جنس تلالو در آخر به آینده موعد (؟!) ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی میرسد.
در تمام این اتاقها که هرکدام با رنگهای متفاوت از یکدیگر مجزا شدهاند و بر دیوارهایشان گفتههایی از خود کوبریک یا سینماگران دیگری همچون استیون اسپیلبرگ و مایک لی در توصیف جهان او دیده میشود و در کنار عکسها و کلیپهای طولانی و کوتاهی از فیلمها و پشت صحنه آثارش و البته اشیا/ شمایل/ مکان بهیاد ماندنی هر فیلم (کلاه خود و نقاب و …) میتوان به وضوح ردی از جنون و نبوغ او را دید؛ جاییکه مثلا در عکسهایی از مکان دوئل بری لیندون جای بازیگرها را نقاشی و نشانهگذاری یا کسی را برای درآوردن حالت و حرکت موجودات بدوی ۲۰۰۱: ادیسه فضایی استخدام کرده یا وقتی خواهرزاده و برادرزاده اش را وا داشته تا برای ثبت ممتد و پانورامیک خیابانی در «ایست لندن» برای ساخت چشمان باز بسته راه به راه از نردبانی دوازدهپلهای بالا برود و برای طراحی داخلی مغازه یک لباسفروشی در نیویورک از چندین هزار عکس بگیرد.
برگزارکنندگان نمایشگاه کوبریک در کنار یکهتازی مدام او اما نقش برخی از همکاران خلاقش را در شکل گیری جهان آثار او فراموش نکردهاند و بخش از هر اتاق را دستاوردهای آنها و البته تنشهای و بدهبستانهای فرساینده ایشان و کوبریک اختصاص دادهاند که از میان آنها میتوان به طراحی ماکت «کن آدام» برای فیلم دکتر استرنجلاو و طراحی صحنه بری لیندون (که اسکار را هم نصیب او کرد)، مجسمههای زنان «آلن جونز» که الهامبخش پاتوق شیرخوری الکس و دارودستهاش در پرتقال بود، و طراحی استوریبوردها و عنوان بندی اسپارتاکوس «ساوول باس» و همچنین پوستر تلالو وی (بعد از ۳۰۰ بار تلاش مورد نظر کوبریک واقع شد!) اشاره کرد.
در پایان گشت و گذار چند ساعته در جهان کوبریک و بازبینی دوباره فیلمهای او اما حسی و حال دو گانه و متناقض در پس این دیدار با مخاطبان نمایشگاه میماند. کوبریک از یک سو هنرمندی است نوجو، خلاق، مدام در حال جستجو برای آفرینش، شیفته ابزارآلات مدرن و فنآوریهای تازه و از سوی دیگر گویی ناامید از آینده بشر. فیلمها و جهان آثار او شاید بهترین مثال برای این جمله معروف باشند که «مدرنیته خودش را میکشد». او به آدمها و رستگاریشان اعتمادی نداشت و سرنوشت تمامی شخصیتهای (دوستنداشتنی)اش محنتبار بود. او با اینکه در جهان آینده پیشاپیش وسیلهای همچون «آیپد» را دیده بود اما فکر میکرد سرنوشت شهر چیزی بهتر از پرتقال کوکی نیست و همچون لولیتا اساسا عشقی وجود ندارد و خیالها و هوسهای ما همچون چشمان باز بسته وجوه ویرانگری پیدا میکند البته اگر تا آن موقع سیاستمدران کار جهان را همچون دکتر استرنجلاو با حماقتهایشان یکی نکنند که البته این یکی را هم همچون آیپد خوب پیشبینی کرده بود. شاید هم حق با «ریک پوینر» (پورفسور طراحی دانشگاه ردینگ و نویسنده مقالهای در شماره آوریل سایتاند ساوند درباره کوبریک) باشد که وقتی از او در جلسهای پای این بدبینی کوبریک را وسط کشیدم پاسخ داد «به نظرم او واقعبین بود. کوبریک چیزی همچون جنگ جهانی دوم را از سر گذرانده بود و در آن زمان دیده بود چه بر سر اقلیتها آمد. او داشت ما را به خودمان نشان میداد.»