![](https://hsarrafi.com/wp-content/uploads/2019/10/monos-1024x576.jpg)
«منوس»/ «میمونها» (آلخاندرو لندز- ۲۰۱۹)
فیلم گویا در جشنوارههای ونیز و تورنتو به نمایش درآمده است و دور و برش هیاهو ایجاد کردهاند که از فیلمهای مهم امسال است و ببینید و چه و چه با موضوع کودک- سرباز. یک فیلم خالی به تمام معنا که اساسا معلوم نیست ورای تصاویر بعضاً چشمنوازش قرار است به چه اشاره کند. به ظاهر موضوعی ملتهب دارد اما ابدا نمیتواند ذرهای جدیت مسأله را برایتان جا بیاندازد. نوعی بیزمان و مکانی استعاری بر فیلم حاکم است و درونش به فضایی پساآخرالزمانی میماند بدون قصه خاصی با نوعی غرابت بدون ژرفای به تمام معنا جشنوارههای برای برخی از منتقدان که مثلا با رسیدن به چیزی شبیه «ترکیبی از سالار مگسها و کار خوب و اینک آخرالزمان و غلاف تمام فلزی …» در یادداشتی یا کاتالوگ جشنواره برای شما جا بیاندازند که دارید فیلم مهی را تماشا میکنید ولی در عمل فیلم خالیتر از این حرفهاست. ده دقیقه پایانی فیلم و تمام شدن آن روی صورت یکی از بازیگر ها وقتی حاشیه صوتی اوج میگیرد، تصویر/ فرمول کلیشهای ساخته شدن چنین فیلمهایی توخالی (خالی از هرگونه بداعت و ژرفا و نگاه و شخصیت پردازی) و تکراری را به خوبی توی صورتتان پرتاب میکند.
![](https://hsarrafi.com/wp-content/uploads/2019/10/هیولاهای-کوچک.jpg)
«هیولاهای کوچولو» (ایب فراسیث- ۲۰۱۹)
یک فیلم لوس و بیمزه برای گروه سنی احتمالاً میم تا ی! که حتی تینایجرها را هم نمی خنداند. قصه ننر گیر افتادن جمعی کودک دبستانی در محاصره زامبیها انتخاب توهینآمیزی بود از سوی برگزارکنندگان که البته احتمالا توجیه این قصه هم مثل همیشه این است: جشنواره است و باید همه ذائقهها غذایی داشته باشند برای چشیدن. فیلم یکی دو گفتوگوی کمی خندهدار هم دارد مثلا آنجایی که از فرمانده آمریکایی اجازه شلیک به سمت بچهها را میگیرند و او میگوید: «من کودکان را نمیکشم… دیگه!» (یعنی قبلاً مثلا تو عراق و جاهای دیگه انجام دادهاست).
![](https://hsarrafi.com/wp-content/uploads/2019/10/با-لطف-پروردگار-1024x655.jpg)
«با لطف پروردگار» (فرانسوا اوزون- ۲۰۱۹)
اوزون را دوست دارم، چون در یکجا متوقف نشده و به جاهای مختلفی سرک میکشد. موزیکال میسازد، جنایی میسازد، کمدی میسازد و بعضی وقتها به دغدغههای همجنسخواهانهاش میپردازد. از هنر میگوید و ادبیات و جنسیت و جای دیگر بر میآشوبد و زیر و رو میکند و انقلابی میشود گاهی و همواره فرمهای روایی و بصری گوناگونی را میآزماید. آرزو دارم روزی روزگاری فیلمسازی در ایران پیدا شود و بتواند فیلمی موقر همچون با لطف پروردگار بسازد با موضوعی به شدت ملتهب درباره رسوایی بزرگ سواستفاده جنسی از کودکان در کلیسا. فیلم را که میبینی شاید از یک نظر به خویشتنداری کارگردان در برخورد با موضوعش در عین نگرانی و خشم وی فکر کنی و از سمت دیگر حس کنی که او چطور یک واقعه مستند و دردآور را سینمایی کرده است و چگونه پیش از ساخت طرح مشخصی برای فیلمنامه و حرکت در بین سه شخصیت اصلی داشته و تا چه اندازه تقریبا حس و حالی یکسان را در سرتاسر فیلمش جاری کرده است.
![](https://hsarrafi.com/wp-content/uploads/2019/10/اغواگرها-1024x577.jpg)
«اغواگرها/ کلاهبردارها» (لورنا اسکافریا- ۲۰۱۹) [این فیلم در بیرون جشنواره فیلم لندن به نمایش درآمد]
خبرهای سینمایی میگویند فیلم فراتر از انتظار بوده است و بهترین بازی «جنیفر لوپز» را دارد بعد از «خارج از دید» (من که فقط بازیش را در «پیچ تند» اولیور استون به یاد دارم). فیلم از یک منظر با «گرگ والاستریت» مقایسه شده که تا اندازهای درست است اما فرسنگها در پختگی و پیچیدگی و دیگر ابعاد حرفهای با آن فاصله دارد. این اثر در کنار «حلقه بلینگ» سوفیا کاپولا و گرگ وال استریت مارتین اسکورسیزی و «رنج و گنج» مایکل بی قرار است روایت جنسی از پوچی سرمایهداری باشد. یک اعتیاد وحشتناک به پول و پول بیشتر که دست آخر تمام شخصیتهایش را گرفتار میکند و البته آن چرخه هم تا ابد ادامه دارد. قصه زنان رقصنده استریپکلابها که مردان احمق بدبخت و بیشعور و ضعیف را به طرز نه چندان پیچیدهای سرکیسه میکنند اما حرفی فراتر از این ماجرا ندارد که دست آخر همان زنها هم دقیقا نمیدانند این پول اصلا باید چطور خرج شود و توجیهاش هم میشود داریم از دزد میدزدیم. دیدن اینکه جنیفر لوپز خودش یک پیشخدمت دارد در خانه، و هوس سیری ناپذیر پول درآوردن آدمها و… کم کم آدمی را مشوش میکند و فکر کنم تماشای دغدغههای خالی این آدمها بخش عمدهای از تماشاگران از جمله ایرانیها/ بخش عمدهای از ساکنان خاورمیانه و البته جمعیتی که دارند توی سر خودشان میزنند در ممالک دیگر که فقط یک زندگی ساده داشته باشند بیاندازه به فحش وادار کند. فیلم درباره دوران «کیم کارداشیان» و پسا اوست و کلش را میشود در همان جمله آخر بیاندازه آشکار و روی جنیفر لوپز که «کل این مملکت یک استریپکلاب است» خلاصه کرد. از این جهت اساسا ذرهای به جدیت «دختران نمایش» (پل ورهوفن) یا «رقصیدن در ایگوانای آبی» (مایکل رادفورد) نزدیک نمیشود و تنها تا اندازه زیادی بالاتر از «استریپتیز» (اندرو برگمن) قرار میگیرد و البته اهمیت و حس و حال و دنیای کوچک «از دختران حمایت کنید» (اندرو بوجالسکی) را نیز برجسته میکند. به نظر میرسد حس و حال فعلی هم برآمده از کارگردان زن فیلم است که البته تلاش خاصی هم نکرده برای عمیقتر شدن بیشتر و گسترش مسأله (انگاری وضعیتی توخالی بیشتر این را نمیطلبد) گویا تا همین حد هم رضایت داشته است و تمام.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.